در جست‌وجوي زمان از دست رفته | اعتماد


تصور کنید که کریسمس سال‌ 1940 به پایان رسیده و تهاجم شوروی به لهستان نیز صورت گرفته است. تعداد زیادی از مردم و مقامات نظامی لهستان در این گیرودار اسیر و کشته شده‌اند که تعداد کشته‌شدگان به مراتب بیشتر بوده است. در این میان جمعی از افسران لهستانی از مرگ گریخته و در شمال مسکو اسیر شده‌اند. گزینه روی میز روس‌ها برای این گروه، کار در اردوگاه‌های کار اجباری آن هم در سرمای منفی 45 درجه است.

جوزف یوزف چاپسکی [Józef Czapski] نویسنده کتاب «پروست علیه زوال» [Proust contre la déchéance: Conférences au camp de Griazowietz Broché]

در چنین شرایطی و در عین حال که هر یک از این افسران از زنده ماندن تا حد زیادی خوشحالند، فضای رخوت‌زده محل اسکان‌شان -یک صومعه ویران شده- و کار در سرمای استخوان‌سوز آن روزها، سبب شده که روند تدریجی زوال را با سرعت بیشتری طی کنند. در این میان، جمعی از این گروه 400 نفره، تصمیم می‌گیرند برای فرار از فراموشی و رخوت، در ساعت‌هایی که از کار فراغت می‌یابند، در اتاقی جمع شوند و درباره موضوعاتی که با آن آشنا هستند، صحبت کنند.

یوزف چاپسکی [Józef Czapski] نویسنده کتاب «پروست علیه زوال» [Proust contre la déchéance: Conférences au camp de Griazowietz Broché] یکی از افسران حاضر در جمع فوق است که به سبب بهره‌مندی‌اش از ذوق هنری (نویسندگی و نقاشی) تحلیل و شرح رمان «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» اثر مارسل پروست را برای این گعده‌ها برمی‌گزیند. در حقیقت چاپسکی کاری انجام می‌دهد که خود نویسنده فرانسوی آن را به سوژه رمان طولانی‌اش تبدیل کرده بود: استفاده از کوچک‌ترین نشانه‌ها برای به یاد آوردن آنچه که مربوط به گذشته است. آنهایی که رمان را خوانده‌اند احتمالا صحنه‌ای از آن را به خوبی در یاد دارند که در آن راوی کلوچه مادلن را در چای خیسانده تا بخورد و همین صحنه او را به صحنه‌ای از دوران کودکی‌اش پرتاب می‌کند که در آن، هنگام صبح بخیر گفتن به عمه‌اش از همین کلوچه‌ها جایزه می‌گرفت. این «تداعی» که به سفری در زمان شبیه است، اساس کار چاپسکی در تعریف کردن ماجراهای پروست و کتابش نیز هست، چراکه در اردوگاه گریازاوتس خبری از هیچ‌یک از مجلدات رمان «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» نبوده و چاپسکی در ایراد سخنرانی‌هایش تنها به حافظه متکی بوده است.

کمی بعد از ایراد هر سخنرانی، دو تن از حاضران می‌پذیرند که حرف‌های چاپسکی را بازنویسی کنند و خود او نیز در این کار مشارکت می‌کند تا در نهایت کتاب حاضر متولد شود. کتاب در واقع متن پیاده شده سخنرانی‌های چاپسکی در 5 فصل است که باتوجه به وحدت موضوع در هر فصل می‌توان حدس زد هر فصل، شامل یک سخنرانی چاپسکی در یک مجلس است. نتیجه اینکه کتاب «پروست علیه زوال» پنج سخنرانی و در حقیقت پنج متن تحلیلی درباره کتاب «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» است، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر! خواننده‌ای که با شرح فوق به سراغ این کتاب آمده، احتمالا علاقه‌مند است که چیزهایی درباره حال و هوای جمع اسیران در اردوگاه، موضوعاتی که افسران دیگر (به جز چاپسکی) در گعده‌ها از آن صحبت می‌کرده‌اند، شرایط خاص برپایی این گعده‌ها زیر فشارهای نگهبانان و مواردی از این دست را بداند. اما اگر پیشگفتار 23 صفحه‌ای مترجم انگلیسی کتاب را کنار بگذاریم، کل کتاب هیچ نشانی از حال و هوای راوی یا شنوندگان روایت ندارد. گویی اینکه ما داریم در سالن آمفی تئاتر یک دانشگاه به سخنرانی آلن دوباتن یا داریوش شایگان درباره پروست و شاهکارش گوش می‌کنیم.

البته طبیعتا شرایط خاص چاپسکی در کیفیت روایتش تاثیرگذار بوده و می‌توان حین مطالعه کتاب به این خاص بودن شرایط تاحدودی پی برد، مثلا اینکه چاپسکی علی‌رغم حافظه حیرت‌آورش، بعضی جاها صحنه‌ای را با اشتباه‌های جزئی روایت می‌کند (که ناشر همه این موارد را در پاورقی‌ها گوشزد کرده) اما در کل کتاب حاضر را نباید روایتی اعجاب‌انگیز از غلبه بر سختی‌های جنگ شوروی و لهستان به کمک پروست دانست، چراکه هیچ‌ نشانی از کمک‌های پروست به اسیران لهستانی در این کتاب نیست! بلکه باید گفت این کتاب نیز تحلیل دیگری است بر یکی از شاهکارهای تاریخ ادبیات فرانسه و جهان. شاید همین هم بوده که مولف در چاپ نخست کتاب به زبان لهستانی عنوان «پروست در گریازاوتس» را برای آن برگزیده بود. اما حالا که مترجم فرانسوی و بعدها مترجم فارسی کتاب -شبنم نیک‌رفعت- نامِ پروست «علیه» زوال را برای آن برگزیده‌اند، بگذارید من هم بگویم که این یادداشت را «علیه» کج‌فهمی مخاطب تحت‌تاثیر فضای رسانه‌ای نوشته‌ام. این کتاب به واقع برای کسی که رمان «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» را نخوانده، توضیح و تحلیل کوتاه (بخوانید: اسپویل) صحنه‌هایی است که رمان‌نویس بزرگ فرانسوی با دقت و ظرافت بسیار در رمان هفت جلدی‌اش شرح داده است. اما اگر رمانِ مارسل پروست را خوانده‌اید، باید بگویم این کتاب برای مرور آن اثر شکوهمند و کمک به فهم بهتر آن یک منبع بسیار خوب و خوشخوان است.

«پروست علیه زوال» را نشر گمان به تازگی منتشر کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...