کابوس جامعه‌ای بی‌رحم | ایسنا


آدولفو بیویی کاسارس [Adolfo Bioy Casares]، نویسنده و روزنامه‌نگار فقید آرژانتینی، یکی از چهره‌های درخشان ادبیات اسپانیایی‌زبان قرن بیستم است. او بیشتر به عنوان دوست و همکار خورخه لوئیس بورخس شناخته می‌شود؛ دو نویسنده‌ای که با یکدیگر آثار متعددی خلق کردند و درعین‌حال، هویت‌های ادبی مستقل و درخشانی داشتند. همکاری آن دو به شکل مجموعه داستان‌هایی تحت نام مستعار و مجموعه‌ای از آثار پلیسی و فانتزی نمود یافت. بااین‌همه، بیویی کاسارس در کنار این همکاری‌ها، خود صاحب‌سبک است؛ نویسنده‌ای با ذهنی تیز، طنزی تلخ، و علاقه‌ای عمیق به مرز میان واقعیت و خیال.

خلاصه رمان خاطرات جنگ خوک» [Journal de la guerre au cochon (Diario de la guerra del cerdo)]

معروف‌ترین اثر او، «ابداع مورل» یک رمان فلسفی-علمی‌تخیلی است که در سال ۱۹۴۰ منتشر شد و تحسین بسیاری از نویسندگان، از جمله بورخس و اوکتاویو پاز، را برانگیخت. همین اثر به الهام‌بخش فیلم‌هایی چون «سال گذشته در مارین‌باد» (۱۹۶۱، آلن رنه)، «اختراع مورل» (۱۹۷۴، امیدیو گرکو) و سریال «لاست» (۲۰۰۴، جی.جی. آبرامز) تبدیل شد. اما در کنار «اختراع مورل»، رمان «خاطرات جنگ خوک» [Journal de la guerre au cochon (Diario de la guerra del cerdo)] جایگاه ویژه‌ای در کارنامه‌ او دارد؛ اثری تیره‌ و تلخ که از فلسفه‌ مرگ تا ترس‌های اجتماعی و فروپاشی اخلاقی را در قالبی نمادین به تصویر می‌کشد.

«خاطرات جنگ خوک» نخستین‌بار در سال ۱۹۶۹ منتشر شد، دوره‌ای بحرانی در تاریخ آرژانتین که شاهد تلاطم‌های سیاسی، جنبش‌های جوانان و تشدید شکاف‌های اجتماعی بود. این رمان به‌سرعت به یکی از آثار بحث‌برانگیز زمانه‌اش بدل شد و بعدها به زبان‌های بسیاری ترجمه گردید، از جمله انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی، پرتغالی و اخیراً فارسی با ترجمه رامین ناصرنصیر از سوی نشر خوب.

درون‌مایه‌ اصلی رمان، در یک عبارت خلاصه می‌شود: جوانان شورش کرده‌اند تا پیران را بکُشند. در خیابان‌های بوئنوس‌آیرس، به‌ناگاه موجی از خشونت علیه سالمندان درمی‌گیرد؛ جوانان به قتل بی‌رحمانه‌ مردان و زنان مسن دست می‌زنند و جامعه، ابتدا با ناباوری و سپس با تسلیم، در برابر این خشونت سکوت می‌کند. در این فضای ضدآرمانشهری، راوی داستان - یک پیرمرد آرام و گوشه‌گیر به نام ایسیدورو- با چشم‌هایی ترس‌خورده اما جست‌وجوگر، وقایع را ثبت می‌کند.

بیویی کاسارس در این رمان، با زبانی شفاف و طنزی تیره، تصویری از یک جامعه‌ درحال فروپاشی اخلاقی ارائه می‌دهد؛ جامعه‌ای که دیگر جایی برای پیری، خِرَد، و تجربه ندارد. «پیر»بودن نه‌فقط نشانه‌ فیزیکی که برچسبی سیاسی و اجتماعی است: پیرها نماد نظم، گذشته، و دانایی‌اند، و در جهانی که میل به تازگی و تسلط به لحظه‌ اکنون بی‌مرز شده، باید کنار زده شوند- و اگر مقاومت کردند، باید حذف شوند.

در این میان، نام رمان خود استعاره‌ای چندلایه است. «خوک» در فرهنگ‌ها و زبان‌های مختلف بارِ معنایی سنگینی دارد: زشتی، بی‌ارزشی، شهوت، مصرف‌گرایی، یا طردشدگی. بیویی کاسارس در این‌جا، عنوان را با نیشی خاص انتخاب کرده است؛ گویی که جامعه، پیران را به مثابه خوک‌هایی می‌بیند که باید ذبح شوند.

در مرکز رمان، شخصیت ایسیدورو قرار دارد: مردی مسن، تنها، و گرفتار در پیوندی نیمه‌خاموش با گذشته‌ خود. او نه قهرمان است، نه فریب‌خورده. بلکه انسانی است که از دل یک نظم آشنا به‌سوی نظمی بی‌رحم پرتاب شده و سعی می‌کند از معنا تهی نشود. اطراف او را دوستان هم‌نسلش، اعضای خانواده، و نسلی جوان‌تر پر کرده‌اند که میان همدردی و انفعال سرگردان‌اند.

بیویی در خلق شخصیت‌هایش مهارتی درخشان دارد؛ هر شخصیت بازتابی از یک طیف احساسی یا واکنشی در برابر این «جنگ» است: از ترس تا بی‌تفاوتی، از میل به انکار تا سازگاری خائنانه. همین غنای انسانی است که «خاطرات جنگ خوک» را از یک تمثیلِ صرف فراتر می‌برد و به تراژدی‌ای انسانی بدل می‌کند.

نثر بیویی در این رمان، برخلاف پیچیدگی‌های زبان بورخس، ساده، بی‌واسطه و شفاف است، اما زیر این سادگی، لایه‌هایی از فلسفه و پرسش‌های هستی‌شناختی خوابیده است. مرگ، زمان، بی‌رحمی جامعه، فراموشی تاریخی، و میل انسان به حذف دیگری، همگی در دل داستان نفوذ کرده‌اند. این رمان بیش از آنکه اکشن یا حادثه‌محور باشد، روان‌شناختی و تأمل‌برانگیز است؛ نوعی ضدمدینه‌ی فاضله که مخاطب را با اضطرابی آشنا روبه‌رو می‌کند.

«خاطرات جنگ خوک» اثری است که نه‌تنها به بحران‌های آرژانتینِ اواخر دهه‌ شصت اشاره دارد، بلکه در روزگار ما نیز بازتابی تکان‌دهنده می‌یابد. جهان امروز، با عبور از پاندومی، ظهور جنبش‌های افراطی، سیاست‌های ستیز با کهنسالی، و شیفت رسانه‌ای به سمت «جوان‌پرستی»، با بسیاری از مفاهیم این رمان هم‌صدا شده است.

در جهانی که تجربه‌ زیسته، سن و تاریخ به حاشیه رانده می‌شوند و «اکنونِ همیشه‌نو» بر همه‌چیز سایه افکنده، بازخوانیِ رمانِ بیویی کاسارس نه‌فقط ضرورت ادبی، بلکه ضرورت اجتماعی است. این رمان، زنگ خطری برای جامعه‌ای است که ناتوان از تحمل ضعف، پیری، و گذشته، مسیر خشونت‌بار حذف را انتخاب می‌کند.

این رمان در دهه‌های بعد از انتشارش به زبان‌های گوناگون ترجمه شد و در بسیاری از دانشگاه‌های آمریکای لاتین، اروپا و آمریکا در دوره‌های ادبیات معاصر تدریس می‌شود. همچنین در سال ۱۹۷۵ فیلمی اقتباسی با همین عنوان توسط مانوئل آنتین ساخته شد. جایگاه این اثر در ادبیات اسپانیایی‌زبان، هم‌سطح با آثار ارنستو ساباتو یا روبرتو بولانیو در کاوشِ تاریکی‌های جامعه مدرن ارزیابی می‌شود.

رمان «خاطرات جنگ خوکِ» بیویی کاسارس، هشداری است علیه جهانی که نمی‌خواهد یا نمی‌تواند با پیری، آسیب‌پذیری و گذشته‌ خود کنار بیاید. روایتی تلخ از طغیان نسلی که می‌خواهد با پاک‌کردن ریشه‌ها، خود را نو کند- اما بهای آن، خشونت، گسست و مرگ است. بیویی کاسارس در این کتاب، نه فقط داستانی روایی که آینه‌ای فلسفی برای زمانه‌ ما خلق کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...