یاسر نوروزی | شهروند
«تَمیان»؛ مهدود اندوه. شاید البته معادل بهتری بشود برای این واژه کُردی یافت، اما هایده رحیمی آن را اندوهی معنا میکند که در جان و تن نشسته. عنوان کتاب دومش این است. اولی مجموعه داستانی بوده با عنوان «بنبست بیساز» که نشر روزبهان چاپ کرده بود. «تمیان» ماجرای دو جوان است که به استخدام مردی درآمدهاند تا از خانهای ویلایی، به شکل پنهانی، برایش گزارش تهیه کنند. زنی در این ویلا رفت و آمد دارد... شروعی جذاب با مایههای کارآگاهی و پلیسی که در ادامه روندی دیگر میگیرد. این رمان موضوع جلسهای بود که اوایل مردادماه در کافهکتاب «ققنوس» برگزار شد و منتقدان دربارهاش صحبت کردند. در این گفتوگو به ابعاد دیگری از رمان پرداختهایم.

«تمیان» یعنی چه؟
«تَمیان» واژهای کُردی است. «تَم» در کردی به معنای «مِه» است و «تمیان» یعنی اندوهی که مانند مه، جان و تن آدمی را دربرمیگیرد. این واژه در خود داستان از زبان یکی از شخصیتها توضیح داده شده است.
بله، خواستم برای مخاطبانی که معنای واژه را نمیدانند، توضیحی بدهید. خودتان هم اصالتا کُرد هستید؟
من در شهر بوکان متولد شدهام؛ شهری کُردنشین واقع در جنوب آذربایجان غربی.
چه رشتهای خواندهاید و چطور شد به سمت داستاننویسی رفتید؟
کارشناسی ارشد رشته ایرانشناسی (گرایش تاریخ) از دانشگاه شیراز دارم. علاقه به داستان از همان بچگی شروع شد. در خانه کتابخانهای نسبتا بزرگ داشتیم و من کنجکاوانه کتابها را ورق میزدم، بیاینکه چیز زیادی از آنها بفهمم. بعدها متوجه شدم این خیالاتی که همیشه در سر دارم، میتواند تبدیل به داستان شود! یعنی همیشه کودک خیالبافی بودم. تشویق خانواده و معلمهای مدرسه هم بیتاثیر نبود که به سمت نوشتن بروم، ولی نوشتن جدی را ١٠ سال است که شروع کردهام و از این بابت بسیار خوشحالم.
«تمیان» کتاب چندمتان است؟
«تمیان» کتاب دوم من است. کتاب اولم هم داستان بلندی بود به نام «بنبست بیساز» که نشر روزبهان اواخر سال ١٣٩٩ آن را چاپ کرد. البته تعدادی داستان کوتاه هم قبلش در مجلاتی مانند کرگدن و قاف چاپ کرده بودم.
رمان با یک موقعیت کارآگاهی شروع میشود؛ دو نفر که قرار است خانهای را زیر نظر بگیرند. شروع فوقالعادهای داشت. این ایده از کجا آمد؟
راستش من رمانهای جنایی و کارآگاهی، خیلی کم خواندهام و ژانر مورد علاقهام نیست؛ اما نوجوان که بودم همیشه فیلم و سریالهای جنایی را میدیدم و شاید این شروع، چیزی است که از آن دوران در من مانده. اما دوست داشتم شروع داستان را جوری بنویسم که خواننده را برای ادامه دادن جذب کند، چون کنجکاو شدن خواننده، حربه خوبی برای کشاندنش به ماجراست. ایده داستان هم از ویلایی آمد که در الهیه از نزدیک دیده بودم. ویلا همان خانهای است که در داستان باید زیر نظر گرفته شود. دیدن موقعیت آن ویلا و برجهای اطرافش جرقهای بود برای این ایده که میشود اینجا را کامل دید زد! و بعد باقی داستان در ذهنم شکل گرفت.
چرا تصمیم گرفتید بر اساس نامهنگاری و در واقع گزارشنویسی کار را پیش ببرید؟
راستش وقتی ایده به ذهنم رسید و وقت نوشتن آمد، دیدم هیچ جور دیگری نمیشود این داستان را تعریف کرد. دلم میخواست از خلال گزارشهای این دو شخصیت یک داستان تعریف شود. انگار که این دو جوان دارند همزمان وضع و حال خودشان را هم گزارش میدهند؛ گذشتهشان و چیزی که باعث شده امروز در این بالکن بنشینند و این ماجرا را تعریف کنند. در واقع داستان چند لایه دارد که میشود در خلال این گزارشها به آن پی برد. انگار خواننده همان آدمی است که این دو جوان را استخدام کرده.
ولی احساس کردم کمی در رمان محتاط بودید. یعنی در مقاطعی جای اینکه بخواهید خط اصلی قصه را به فراز و فرودهای هیجانانگیز ببرید، دلتان میخواست در شخصیت این دو نفر (بهخصوص سوران) فرو بروید. چرا؟
بله، درست متوجه شدید. واقعیت این است که من به آدمها بیشتر از ماجراها علاقه دارم. یعنی شخصیتهای یک داستان همیشه برایم از خود داستان مهمترند. برایم گفتن یک داستان هیجانانگیز و پر از تنش، لذتی ندارد. خلق یک شخصیت دوستداشتنی یا منفور برای خودم بسیار جذابتر است. شاید برای خوانندهها ماجرا مهمتر باشد و برای همین چنین سوالی برایشان پیش بیاید که چرا داستان خیلی فراز و فرود ندارد. دغدغه من اما خلق شخصیتهای ماندگار در ذهن است.
ضمن اینکه رمان را به سمت نوعی فضای فانتزی کشاندید. چرا کلاغها به رمان آمدند؟ چه اتفاقی در پایان افتاد که به این سمت رفتید؟
روند داستان جوری پیش میرفت که به یک فروپاشی روانی منجر میشد. یعنی وقت نوشتن، انگار خودم در آن بالکن نشسته بودم و کلاغها را میدیدم. برایم کاملا فضا عوض شده بود و کلاغها خودشان را به داستان تحمیل کردند. من گریزی نداشتم از آنها. ضمن اینکه تعداد کلاغهای تهران همیشه برایم مسأله جذابی بوده. چرا اینقدر زیادند؟ در این شهر چه خبر است که کلاغها اینقدر به آن علاقه دارند؟ دوست داشتم از آنها برای ترسیم فضای روانپریشی آخر داستان استفاده کنم.
هیچوقت مطالعه، تحقیق یا پرسوجویی هم کردهاید تا ببینید آیا تعداد زیاد کلاغهای تهران، صرفا باور شماست یا واقعیت عینی هم دارد؟
نه، صرفا باور خودم است. به نظرم میآید تعدادشان نسبت به شهرهای دیگر بیشتر باشد.
سوال بعد اینکه خودتان رمانهای ایرانی جدید را میخوانید؟
بله، چند نویسنده هستند که کارشان را دنبال میکنم. رضا قاسمی یکی از آنهاست.
اگر بخواهید یک نقطه ضعف و یک نقطه قوت از آنها بگویید، به چه مؤلفههایی اشاره میکنید؟
جواب این سوال کمی سخت است، چون خیلی کلی است؛ ولی مثلا من دوست دارم در داستان، شخصیتها به چیزی که در جامعه میبینیم نزدیکتر باشند. خواننده فکر نکند دارد داستانی میخواند که اصلا شبیه چیزی که زیست میشود، نیست. نقطه قوت هم اگر بخواهم بگویم این است که با وجود تمام محدودیتها، زنها نقش پررنگی در داستانها دارند.