هنر در خدمت زندگی | اعتماد


«هنرمند حناکار» [‌The henna artist] روایتی از پیچاپیچ زندگی زنی ا‌ست که با نقاشی حنا بر دست و تن زنان هندی روزگار می‌گذراند از این منظر هنر در این بستر، وجهی بومی، مردم‌گرا و روزمره دارد درحالی که از مفاهیم و مولفه‌های معناگرایانه نیز تهی نیست؛ قصه با اشاره به بستر حیات اجتماعی و سیاسی مردم هند، تنگنای زندگی در نظام کاستی، مبارزه برای استقلال و سبک و سیاق زندگی اشراف‌منشانه‌ مهاراجه و مهارانی، زندگی بغرنج روستایی و گفتمان خرافه‌پرستانه‌ مردم عامی به پیش می‌رود.

هنرمند حناکار» [‌The henna artist]  آلکا جوشی [Alka Joshi]

درحالی که از همان ابتدا مخاطب با درهم‌تنیدگی هنر با چنین زندگی و تاریخ و فرهنگی رویاروست وقتی که در همان فصل‌های آغازین اشاره می‌شود که دختر حناکار هنر را از آقای مانچی آموخته است؛ «آقای مانچی با نقاشی روی برگ درخت انجیر مقدس زندگی‌اش را می‌گذراند. برای دلداری دادن دختر، به او یک نقاشی داد... تصویر لرد کریشنا، یکی از خدایان هندوها که به زوجه‌اش، رادا، انبه می‌خوراند.» چنانچه پیداست در این روایت با هنر در دو وجه روبه‌روییم؛ شکل متعالی آن که عرصه‌ای برای به تصویر کشیدن خدایان است و شکل روزمره‌ آن که نقش و نگاری بر جسم زنان است تا همسران‌شان را به زندگی و عشق بازگردانند؛ امری چنان پیش پا افتاده و روزمره که نویسنده از زبان قهرمان اشاره می‌کند که این هنر مختص گروه خاصی از زنان فرودست جامعه‌‌ هند بوده است: «قبل از اینکه به جیپور بیایم، خانم‌هایم برای حناکاری دست و پای‌شان، به زنان قبیله‌‌ شودرا متکی بودند، اما زنان شودرا که از پایین‌ترین کاست بودند، همان چیزهایی را نقش می‌زدند که مادران‌شان پیش از آنها نقش می‌زدند: نقطه‌های ساده، خط تیره، مثلث و همین‌ها برای به‌دست آوردن درآمد ناچیزشان کافی بود.»

قهرمان هنرمند در ادامه تاکید می‌کند که هنر او اما وجوه ممتازی دارد که او را از زنان قبیله شودرا متمایز می‌کند و هنرش را مفهومی انتزاعی و معنامند می‌بخشاید: «نقش و نگارهای من پیچیده‌تر و ظریف‌تر بود و داستان زنانی را تعریف می‌کرد که به آنها خدمت می‌کردم. خمیر حنای من در مقایسه با ترکیبی که زنان شودرا استفاده می‌کردند نرم‌تر و لطیف‌تر بود. حواسم بود قبل از استفاده‌ حنا، به پوست خانم‌هایم کرم لیمو و شکر بمالم تا نقش و نگارهایم چند هفته دوام داشته باشند. هرچه حنا تیره‌تر بود، همسر زنی بیشتر عاشقش می‌شد، یا مشتریان من این‌طور باور داشتند. طرح‌های باشکوه و دارچینی‌ام هرگز کسی را مأیوس نمی‌کرد. مشتریانم به مرور به این باور رسیده بودند که حنای من می‌تواند شوهران بی‌وفا و خیره‌سرشان را [...]بازگرداند [...] به همین دلیل می‌توانستم ده برابر زنان شودرایی قیمت بدهم و آن را دریافت کنم.»

چنانچه پیداست هنر در چنین بستری، نه موضوعی انتزاعی و مختص هنرشناسان که امری روزمره و و محبوب برای زنانی بوده است که هنر را در شکل جادویی‌اش می‌شناختند و همین جلوه بوده است که هنر هنرمند حناکار روایت را در نگاه چنین زنانی با چنین معرفت‌شناسی و نگرشی، ممتاز می‌کرده است: «لحظه‌ای که طرح دوشیزه‌ در باغ تو رو برای حنای عروس دیدم، می‌دونستم قبل از اینکه یه سال سر برسه، پسر به دنیا می‌آره و همین هم شد.» او خود بر این باور بود که این تاثیر درمانگرانه-جادویی به دانش او و احاطه‌اش بر اهمیت و کارایی گل‌ها و گیاهانی بازمی‌گردد که از آنها رنگ می‌گیرد: «لذت می‌بردم از اطلاعاتی که معنایش را فقط خودم می‌دانستم. گل‌های زعفران نماد نازایی بودند. ناتوانی در تولید دانه...» و گاهی هم دانشش بر تاثیر نمادهایی که بر [...] زنان نازا نقاشی می‌کرد: «با یک نی باریک [...] دایره‌ بزرگی کشیدم. [...] تا لبه‌های دایره شش خط کشیدم، مثل پره‌های چرخ، در هر کدام از مثلث‌ها کودکان مختلفی کشیدم. کودکی را کشیدم که غذا می‌خورد، کودکی که خواب بود، کتاب می‌خواند، با توپ بازی می‌کرد، کفش می‌پوشید، گریه می‌کرد.» کوشش او در ارائه خدمات هنری‌اش برای باروری زنان البته که همواره در کنار تلاشش برای رهایی آنها از بارداری‌های ناخواسته هم بود وقتی که نه نقوش که داروهای گیاهی مفیدی که می‌شناخت به یاری می‌آمدند و او خود کارش را با اشاره به فقر عمومی این زنان و مشخصات حیات اقتصادی در هندوستان آن روزگار توجیه می‌کرد: «زمینشون خشکه. انبار غله‌شون رو به جای مالیات میدن به ارباب. نمی‌تونن شکم بچه‌های کوچیکی رو سیر کنن که توی خونه منتظرشون هستن. اونها هیچ کس دیگه‌ای رو ندارن که بهش پناه ببرد.»

در ادامه‌ روایت می‌بینیم که با همین ویژگی‌های هنری-درمانگرانه است که هنرمند حناکار پیشنهاد کار برای علیاحضرت همسر مهاراجه، مهارانی را به دست می‌آورد و از همان ابتدای ورود به قصر در مقام یک هنرمند بیش از هر چیز به وجوه هنری محل کار جدیدش توجه می‌کند و تاریخچه‌ هنر در هند را از این رهگذر با مخاطب خود در میان می‌گذارد: «همان‌طور که به طرف اتاق مهارانی جوان هدایت می‌شدم، ذهنم را با وارسی طرح و نقش‌های میناکاری دور درگاهی‌ها، مشبک‌کاری قاب پنجره‌ها، موزاییک‌های سنگ مرمر و دیوارها، مشغول می‌کردم. داستان‌هایی که در قالیچه‌های ابریشمین بافته شده بودند. قرن‌ها پیش، شاهزاده جیپور بهترین سنگ‌تراش‌ها، رنگرزها، جواهرسازها، نقاش‌ها و بافنده‌ها را از سرزمین‌های بیگانه دعوت کرد: ایران، مصر، آفریقا، ترکیه تا استعدادهای‌شان را به نمایش بگذارند.» از این منظر او خود را یکی از هنرمندان چنین گفتمان تاریخی هنرپروری در سرزمینش می‌دانست حتی اگر کارش را که به تعبیر خودش تاثیرات نجات‌بخشانه‌ فرازمینی داشت، پرستاران گماشته در قصر پاک کنند آنجا که برای چشمان نوزاد تازه متولد شده، کژال کشید تا دفع چشم‌نظر کرده باشد: «می‌توانستیم از خمیر سیاهی اطراف چشم برای دفع چشم شور استفاده کنیم. این خرافه‌ای قدیمی بود اما رادا قاطعانه به آن باور داشت... دوده را با چوب صندل و روغن کرچک مخلوط کرده بودم تا خمیر نرمی به دست بیاید که بسیاری از خانم‌ها از آن به جای خط چشم استفاده می‌کردند. او بچه‌ را ثابت و محکم نگه داشت و من آرام پلک پایینش را کشیدم و در امتداد لبه‌ آن خطی سیاه و باریک کشیدم. بعد روی هر کدام از شقیقه‌هایش سه نقطه‌ کوچک گذاشتم و سه نقطه‌ کوچک دیگر هم کف پاهایش... وقتی پرستارها حمومش می‌کنن، پاک میشه... اما خدایان می‌بینن که ما این کار رو کردیم پس یعنی در امنیته!» کتاب هنرمند حناکار را آلکا جوشی [Alka Joshi] نوشته و نشر کتاب کوله‌پشتی آن را با ترجمه‌ خوش‌خوان مریم نیکپور منتشر کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...