آغاز انهدام چنین است
اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
بر سنگ گور من بنویسید:
یک جنگجو که نجنگید
اما...، شکست خورد
پیاله دور دگر زد | نصرت رحمانی | انتشارات بزرگمهر
«رمانتیسم سیاه» محصول تضادها و تناقضاتی بود که از دهه سی و با کودتای 28 مردادماه 1332 در فضای شعر فارسی آغاز و دامنه آن تا دهههای چهل و پنجاه نیز کشیده شد. جریانی متناقض که از لایههای زیرین جامعه گذشت، تا در فضای تیره و راکد آن دوران، عصیانی سرد و نمور را در سطرهایی منتشر کند که از دهشت یأس و مرگ و تنهایی، به صدایی منفعل و خسته بدل شدند و در حافظه جمعی مردمانی نقش گرفتند که پوچی و نومیدی را تا مغز استخوان خود حس و درک کرده بودند. چنانکه نام «نصرت رحمانی» به دلیل پژواک همان آوای شکست خورده و نگرشهای عاصی مملو از بدبینیها و سیاهنگریهاست که در حافظه شعر فارسی تثبیت شده است. جریانی راکد و منفعل که تلخی مضامین شعرهای او را به «رمانتیسم سیاه» گره زد و آه و ناله و گریههای بیسرانجامش را در انبوهی از گزارههای تلخی به نمود گرفت که منبعث از فضای پوچانگارانه و نومید و مضطرب پیرامون او بود. فضایی وهمی که خشونت زندگی را با همه سیاهی و تلخی، به او و اطرافیانش تحمیل کرده بود و سرانجامی جز درونگرایی و پناه بردن به رخوت افکار افیونی چیزی برای نسل او باقی نگذاشته بود.
با این همه اما آنچه مضامین و محتوای شعرهای رحمانی را رنگ و بویی از وحشت و درد و غم میبخشد، ناتورالیسمی گزنده و تلخ است که با پراکنش فضایی برزخی، شعر رحمانی را میان دو گرایش فکری_ذهنی، دهههای سی و چهل در نوسان نگه میدارد. از سویی پراکندگی مفاهیم عاشقانه گناهآلود سرشار از رئالیسمی رویاپردازنه و احساساتی و از سوی دیگر وفور مضامین اجتماعی و جامعهگرای منتشر شده در سطرهای شعر او. وضعیتی مهآلود که زبان، صور خیال و موسیقی گزارهها را همچنان که با عاطفهای درونگرایانه، مملو از ذهنیتی رمانتیک، عاشقانه و غنایی بازتاب میدهد و با بیانیتی سرشار از آه و ناله و حس درد به نمود میگیرد، میتواند نگرشهای جامعهگرا و اجتماعیاش را به گونهای با رویکردهای فردی او به هم آغشته کند که مخاطب نتواند مرز میان غم عاشقانه و فردی، با دردهای جانکاه زندگی در جهان تراژیک را در سطح گزارههای شعرش بازیابی کند. تا آنجا که گاه سطرها با گرایش به رمانتیسمی فردی و عاشقانه، سانتیمانتالیسمی راکد و ایستا را تجربه میکنند و به دور از زندگی اجتماعی با رویکردی درونگرایانه، بازتابی منفعل مییابند و در برزخ میان مرگ و زندگی، به عشقی شهوانی و گناهآلوده توجه نشان میدهند و گاه با گرایش به رمانتیسمی جامعهگرا و اجتماعی، آوای تلخ مصائب زندگی در جهان پیرامون را با مفاهیم و مضامینی تلخ و نومیدانه آغشته میکنند، تا عشق و آزادی، در قلمرو شعرش جان تازه بگیرند.
اگر چه همچنان نگرشهای اجتماعی رحمانی در امتداد رویکردهای عاشقانهاش، وجههای منفعل را در سطرها بازتاب میدهند، تا جایی که توان دستیابی به بیانیتی منتقدانه را در سطرهای شعرش نمیتوان ردیابی کرد. لحن محاورهای_ عامیانه و در عین حال صمیمانه رحمانی_ چه آنجا که بیانیت نیمهسنتی سطرهای شعرش، در قالب غزل یا چهارپاره، رویکردهای عصیانی او را به نمود میگیرند و چه آنگاه که نگرش مدرن او به عناصر زندگی شهری، به زبان کوچه و بازار نزدیکتر شده- به نخی نامرئی بدل میشود، تا از میان انبوه واژگان عاطفی شعرش، مضامین کلانی را بازتاب دهد که در مرگ، عشق، زندگی، نفرت و شیون دست و پا میزنند، تا سیاهی زندگی در برزخ جهانی که در آن میزیست را به مخاطبان بنمایاند. با این حال آنچه اختصاصات زبانی- بیانی شعر رحمانی را برجسته میکند، ذهنیت غنایی- عاطفی اوست که به همراه میل به نوآوریهای زبانی به بیانیتی عینیتگرا و رئال گره میخورد، تا وجوه بارز شعر او را نشان دهد. ذهنیتی که پیش از آنکه خود را میراثدار نیما بشناساند، خوشهچین «بوف کور» هدایت میدانست و در مجموعه شعرهای: «کوچ 1333، کویر 1334، ترمه 1336، میعاد در لجن 1346، حریق باد 1349، درو 1350، شمشیر معشوقه قلم 1368، پیاله دور دگر زد 1369، آوازی در فرجام 1376، بیوه سیاه 1381»، ساده و صمیمی و با بیانیتی گزارشگرانه، بازتابی از فضای وهمی و خشونتباری را که در آن زندگی کرده بود، به تصویر میکشید.
شعر «انهدام» از مجموعه شعر «پیاله دور دگر زد» که به تحلیل آن نشستهایم، با پراکنش لحنی خطابی و بیانیتی گفتاری، در ژرف ساخت مفاهیم عاطفهنگارانه خود، چهرهای منفعل و مسخ شده از آدمی را در جهان وهمناک و فروپاشیده به تصویر میکشد. آدمیانی مستاصل و بیسرانجام که زندگی را با تمامی مصائب و دردناکیاش تجربه میکنند و همچنان در مرداب عفنی که زندگی برای آنها مهیا کرده است، فرو میروند. شعر با اولین گزاره، با بیانی تلخ و نومیدانه «من» فردی_اجتماعی انسان را به نمود میگیرد و بر رنجهایی صحه میگذارد که آدمیان در زندگی پرتلاطم خود با آن روبهرویند. نگرهای دردآلود که تا پایان شعر نیز در سطرها میچرخد و در دور و تسلسلی ناگزیر «من» انسانی غمزدهای را به نمود میگیرد که در تصاویر شعر آشکار و پنهان در چرخش است. «من» انسانی نومیدی که تسلیم شکست شده و میداند که اگر چه همواره تسلیم رنجها و سختیهای زندگی بوده و هرگز مقاومت نکرده، اما همچنان خود را زبون و شکست خورده مییابد. تصاویر در شعر «انهدام» مبین تضاد دوگانهای است که همچون تناقضی ناگزیر بر سطرهای شعر رحمانی سایه افکندهاند. تناقضی که اگر در لایههای عمیق نگرشهای جهاننگرانه شاعر، شِمایی از عشق و نفرت و پریشانی را در تصاویر تلخ و بدبینانه بسط میدهد، تا فضای غمزدهای را ترسیم کند که منبعث از تجارب زیستی فردی- اجتماعی شاعر است و سرکشانه و در عین حال احساساتی باید نمایی نومیدانه و دلمرده از زندگی در جهانی را که شاعر در آن میزیست، به تصویر بگیرند.
«این روزها / اینگونهام، ببین: / دستم، چه کند پیش میرود، انگار: / هر شعر باکرهای را سرودهام/ پایم چه خسته میکشدم، گوئی/ کت بسته از خم هر راه رفتهام/ تا زیر هر کجا/ حتی شنودهام/ هر بار شیون تیر خلاص را»
به بیان دیگر شعر «انهدام» محصول دوران سیاه و نومیدانهای است که در وضعیت متناقض و پرتنش روزگاری که «رمانتیسم سیاه» برآمد آن بود، مسیر سطرهای تلخ و گزنده شعر را میکاود و به پیش میرود. پس بیسبب نیست که در سطر سطر آن گزارشی از بیهودگی و زوال و ابتذال آدمیان مسخ شده به نمود گرفته میشود. آدمیانی که در سیاهی انزجار و نفرت، خواسته و ناخواسته فرو رفته و دست و پا میزنند و منفعلانه و ناتوان به صدای خستهای گوش میدهند که تنها در وجود خودشان پژواکی گذرا میگیرد و بس.
«ای دوست این روزها / با هر که دوست میشوم احساس میکنم / آنقدر دوست بودهایم که دیگر / وقت خیانت است»
نگرشی «بودلروار» که در تلخی مضاعف واژههای گاه فردی- عاطفی و گاه جامعهگرای سطرها، به همراه مضامینی که نومیدانه و اندوهگین به دور سطرهای یأسآور شعر پیچیده شدهاند، وقایع و مصائب زیستی فردی- اجتماعی مردمان پیرامون او را با بیانی بدبینانه و غمآلوده به تصویر میکشد. با این حال رحمانی شاعری است که فضای تصویری شعرهایش را انبوهی از رخدادهای سیاهی پوشانده که در اندوهی انسانی غوطهورند و با ذهنیتی مرگاندیشانه هراس آدمیان را از زندگی در جهان پوچ و توخالی به نمود میگیرد و با استدلالهای زبانی عامیانه و کوچه و بازاری به توضیح علل بیشماری سیاهی زندگی، روی خوش نشان میدهد.
«انبوه غم حریم و حرمت خود را / از دست داده است /دیری است هیچ کار ندارم / مانند یک وزیر/ وقتی که هیچ کار نداری/ تو هیچ کارهای / من هیچ کارهام: یعنی که شاعرم/ گیرم از این کنایه هیچ نفهمی»
و به همین دلیل خود را فرهاد عاشقی میبیند که چون تیشهاش را گم کرده است_ تیشهای که میتوانست مسیر زندگی وهمناکش را دگرگون کند- پس توانایی تغییر در روند زندگی خود را نیز از دست داده است. درد و رنجی پذیرفته شده که از انهدام آدمی در جهان پیرامون میآغازد و با انهدام او نیز به پایان میرسد:
«این روزها/ اینگونهام: / فرهادوارهای که تیشه خود را _/ گم کرده است»
بسیاری از منتقدان اخوان را «شاعر شکست» میدانند، اما به نظر من این لقب میتواند برای شعر «نصرت رحمانی» هم به کار برده شود، چراکه بسیار با روحیات عاطفی و شکننده او نزدیک مینماید. شعر اخوان شعر شکست هست، اما شعر تسلیم شدن به نومیدی و یأس نیست. لحن حماسی واژههای شعرش، کوبنده و برقآسا در سطرها، پرتابی پتکگونه گرفتهاند و همچنان که در پی تغییر ساختارهای موجودند، رعدسان و به ناگهان، از سنگلاخ هراسآور تاریخ سر بر میآورند و با هیمنهای اساطیری سطرهای متنی را میکاوند و بر سر و روی فضای ناهمساز اجتماعی آوار میشوند. در حالی که صدای فرورونده و منفعل رحمانی با انبوه واژههای عینی و ملموس، در گستره سطرها، به تیکتاکهای عاطفی و احساساتی شکستخورده و پردریغی بدل میشوند و همچون افیونی گیجکننده و خوابآور، تخدیری یأسآور و جانکاه را در دل خود میپرورند. تا همچنان که زبونی تسلیم و شکست نومیدانه شاعر- انسان در برابر رخدادهای پرتنش جهان پیرامون را به تصویر میکشند، حسرتهای آدمیانی را به نمود بگیرند که نمایی کژ و کوژ از زندگی در برزخ تراژیک جهان مملو از درد و رنجاند، آدمیانی مسخ شده که منفعلانه آمادهاند، تا به زوال و ابتذالی تن دهند که زندگی بیرحمانه به آنان تحمیل کرده و میکند.
«آغاز انهدام چنین است / اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان / یاران / وقتی صدای حادثه خوابید / بر سنگ گور من بنویسید: / - یک جنگجو که نجنگید / اما...، شکست خورد.»