ناله‌های بلند | شرق


«تک‌گویی به‌معنای تأثیرگذاردن بر مخاطب است. گفتاری است در درون گفتار و در همین حال، گفتاری است درباره گفتار»
میخاییل باختین

«پیاده روی در ته دنیا» رمانی است در ژانر رئالیسم اجتماعی یا به‌‌عبارتی رئالیسم سیاه. ساختار روایی رمان (راوی اول‌شخص)، از ابتدا تکلیف خویش را با خواننده مشخص می‌کند: تک‌گویی اول‌شخص قهرمان، به‌شکلی رفت‌وبرگشتی قطعاتی از زندگی او را کنار هم می‌چیند و گاه به گذشته‌اش سرکی می‌کشد. جعفری سعی می‌کند قدم‌به‌قدم و پله‌به‌پله، خواننده‌اش را با فضای اثر آشنا سازد. سهراب، جوانی آس‌وپاس و بی‌‌درکجا است. او تحصیل در دانشگاه را رها کرده، از شهر آباواجدادی‌اش بیرون آمده و در پی بخت خویش از جایی به جایی حرکت می‌کند. در فصل اول رمان، نویسنده تا حدودی می‌تواند خواننده را مجاب کند، یعنی شکل زندگی و نگاه سهراب را به جهان و هستی خویش توجیه کند. فصل اول درواقع پاساژ اصلی روایت مهدی جعفری است و این درگاه، خواننده را به ادامه‌دادن ترغیب می‌کند.

پیاده‌روی در ته دنیا مهدی جعفری

«پیاده‌روی در ته دنیا» هفت فصل دارد و عملا از انتهای فصل دوم و بسیار زودهنگام به وادی تکرار و تطویل می‌افتد. گویا راوی استراتژی منسجمی برای پیش‌بردن بدنه روایتش ندارد. رمان‌نویسی همواره مرهون اصل طلایی بهانه یا دلیلی برای روایت‌کردن است. اگر رمان‌نویس به‌قول مارکز دروغ‌گوی خوبی باشد، می‌تواند با بسط قاصدانه داستانش ولع و کنجکاوی خواننده را برانگیزد. خلق یک شخصیت سیمپاتیک یا آنتی‌سیمپاتیک در رمان، امری است که می‌تواند تا حدی خوانده‌شدنش را تضمین کند. این شخصیت قهرمان یا ضدقهرمان، در سیر روایتی معمولا دیالکتیکی، به ایجاد جاذبه و کشش روایی کمک می‌کند. رمان مهدی جعفری اما، فاقد این کارکرد بنیادین است. شخصیت سهراب، ضدقهرمانی است پرگو، با تعدادی ماجرای بسیار معمولی و گاه غیرمنطقی. با مرور کلی اطلاعاتی که در متن ارائه ‌شده، به سیاهه‌ای از شکست‌ها، تیره‌روزی‌ها و عشق‌های روزمره برخورد می‌کنیم. در فصول میانی، سهراب به ‌روایت رابطه‌اش با دختری به ‌نام آذر می‌پردازد. این ماجرای سانتی‌مانتالیستی، که بخش عمده‌ای از زندگی او را دربر می‌گیرد، درنهایت هیچ داده مهمی در اختیار خواننده نمی‌گذارد. علت اصلی را می‌توان به فقدان تخیل و ماجراسازی (قصه‌گویی خلاقانه) نسبت داد.

با‌وجود اینکه بسیاری از نویسندگان بزرگ جهان، اساس رمان و داستان را بیان جزئیات می‌دانند و مهدی جعفری به‌ظاهر این تمهید را به ‌کار بسته، اما باز هم چندان موفق نیست. تنها به این دلیل که جزئیاتی نالازم را وارد متن كرده است. این ماجراهای پراکنده در فصول هفت‌گانه، نه به تحول یا حادثه‌ای منجر می‌شوند و نه می‌توانند به پیش‌رفتن طبیعی جریان رمان کمک کنند. مهدی جعفری سعی می‌کند با کنار‌هم قرار‌دادن تکه‌هایی از خاطرات راوی- قهرمان، او را هرچه‌بیشتر به خواننده بشناساند. اما مشکل اصلی در اینجاست که هرچه‌بیشتر سعی در گفتن می‌کند، تصویر قهرمان رمان مبهم‌تر می‌شود و عملا چیزی در دست خواننده باقی نمی‌ماند. «پیاده‌روی در ته دنیا» اثری تک‌صداست. بدان‌جهت که هیچ چالش دراماتیکی را پی نمی‌افکند. نکبت‌زدگی، تم اصلی رمان چنان فضا را انباشته است که خواننده توقع بروز هیچ کنشی خلاف جهت این کلان‌سوژه را ندارد. بنابراین متن حتی با تظاهر به خلق خرده‌روایت‌ها، در این کار توفیقی ندارد: خرده‌روایت‌ها که در شکلی طبیعی می‌توانند به‌شکل حامل‌ها (موتیف‌هایی) خودمختار و مکمل عمل کنند، در اینجا بدل به سنگ‌ریزه‌هایی شده‌اند که کسی درون آب راکد پرتاب می‌کند. چنین است که در عمل، رمان ساختاری متصلب دارد.

نثر رمان یکدست و سالم است، اما این نثر به جهت ویژگی‌های کلی اثر چندان نتوانسته موجب ایجاد هارمونی و نظام زیباشناختی منحصربه‌فردی شود و صرفا به شکلی ابزارگونه تغییر ماهیت داده است. نقاط کشش روایی در این رمان کمیاب هستند. بخش‌هایی چون قتل راننده بی‌ام‌و به‌دست راوی، یا ورود سرزده راوی به خانه ابژه عشقی قدیمی‌اش (آذر)، چنان شتاب‌زده و بعضا غیرطبیعی رخ می‌دهند که به‌جای ایجاد حس غافلگیری و اضطراب، پوزخندی بر لبان خواننده می‌نشانند. سهراب در این رمان، ابژه‌ای ناقص است. حتی میل مفرط او به گفتن، نتوانسته از او سوژه‌ای قابل‌بررسی بسازد. در بخش‌های دیگری از فصول رمان، نویسنده سعی دارد ریشه ناکامی‌های سهراب را از زبان خودش بیان کند و برای رسیدن به این مقصود، از ساختار مجادله یا دیالوگ سود می‌جوید (دیالوگ‌های سهراب با دوستان یا اقوامش) اما این گفت‌وگوها نیز ابتر می‌مانند چرا‌که مهدی جعفری از نقش تعیین‌کننده دیالوگ هوشمندانه می‌گذرد. شاید در شکلی طبیعی و مطلوب، شخصیت سهراب می‌توانست به گرگ انسانی بدل شود که ذاتا دغدغه تخریب خویش و دیگران را داشته، اما در رمان چنین نشده است. او دروغگوی بدی است. کلامش نافذ و باورپذیر نیست. در قصه زندگی‌اش نکته مهم، کشف شخصی یا حادثه‌ای نامنتظر، نمی‌بینیم. او حتی پیش‌پا‌‌افتاده‌ترین رویدادها را به شکلی باورناپذیر ارائه می‌دهد و همین نقص، موجب شکست غایی رمان شده است. «پیاده‌روی در ته دنیا» برخلاف انتظار اولیه در ابهامی بی‌معنا پایان می‌یابد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دختری نوجوان، زیبا و در آستانه‌ بلوغ است و به خاطر فقر خانواده‌اش در یک محله‌ بدنام زندگی می‌کند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری می‌شود اما خجالت می‌کشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ به‌رغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...