قدرت ویران‌کننده عشق | شرق


«آواز کافه‌ غم‌بار» [The Ballad of the Sad Café] داستان آبادی ملال‌انگیز و پژمرده‌ای را روایت می‌کند که ساکنانش افسرده و ملول، گذران روزها را به تماشا می‌نشینند و برایشان اهمیتی ندارد که نور گرم خورشید امانشان را می‌برد یا سرمای سوزان زمستان؛ در همه حال کز‌کرده در خانه یا گوشه‌وکنار جاده، زمان را تماشا می‌کنند و آبادی را که هیچ کاری در آن نمی‌توان کرد جز پیمودن مسیر جاده‌ فورکس فالز تا در این گذر فیزیکی، حرکت روح را بازشناسند و آواز دوازده زندانی را بشنوند که هم‌زمان غم‌انگیز است و روح‌افزا. آبادی‌ای که روزگاری زندگی در آن جریان داشت و اکنون بعد از چند سال، همه به رخوت همیشگی تن در داده‌اند و راهی ندارند جز آنکه از گرمی روزهای دیرین دست بشویند و در آرزوی نوشیدنی نشاط‌بخشی باشند که «به‌محض اینکه از گلو پایین می‌رود تا مدتی طولانی آن داخل را می‌سوزاند».

«کارسون مکالرز» [Carson McCullers]  «آواز کافه‌ غم‌بار» [The Ballad of the Sad Café]

راوی که هم ناظر داستان است و هم یکی از شرکت‌کنندگانش، از این غم ریشه‌دار در امان نیست و برای رهایی از این رخوت، مفری نمی‌یابد جز توسل به آواز دوازده زندانی زنجیر به پایی که در جاده‌ فورکس فالز به کار مشغول‌اند و تنها شادی این آبادی رنجور را فراهم می‌آورند تا شاید که جانی را از بند رهایی دهند. این داستان را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد: حال، گذشته و حال. سه پاراگراف نخست زمان حال است و بعد فلاش‌بکی به گذشته و بازگشت به حال. راوی در سه پاراگراف نخست از آبادی دورافتاده و مغمومی حرف می‌زند و در ادامه ما را با سرگذشت متفاوتش روبه‌رو می‌کند: با شرح شخصیت‌های عجیب‌وغریب و کافه‌ای که روزگاری آبادی گرمایش را مدیون آن بود.

کافه‌ای که سال‌ها قبل میس آملیا با دم جان‌بخش خود آنجا را زنده نگه می‌داشت و نوشیدنی‌اش گویی رازی نهان را آشکار می‌کرد و کافه‌اش جایگاه انسان‌های دردمند و مطرودی بود که هیچ خواستی نداشتند جز معاشرت با یکدیگر. آنچه که از روایت دستگیرمان می‌شود، این است که راوی درعین‌حال که سعی می‌کند دور از تمام حوادث بایستد، ولی دخالت‌های گاه‌و‌بی‌گاهش حاکی از این است که او هم مانند همه شخصیت‌ها، در همه‌جا حضور داشته و وقایع را یک‌به‌یک دیده است. راوی حتی گاهی از ما می‌خواهد همراه او مسیر جاده‌ فورکس فالز را بپیماییم. «خودِ آبادی دلگیر است؛ جز کارخانه‌ نخ‌ریسی، خانه‌های دوخوابه‌ای که کارگران در آنها زندگی می‌کنند، چند درخت هلو، کلیسایی با دو پنجره‌ رنگی و خیابان اصلی درب‌وداغانی که طولش صد‌متری بیش نیست چیز دیگری در آن به چشم نمی‌خورد. روزهای شنبه کشاورزها از مزرعه‌های آن حوالی برای دادوستد و گپ‌وگفتی یک‌روزه به آبادی می‌آیند...». راوی تمام خاطرات را در خود ذخیره کرده تا بعد از مدتی برای رهایی از ملال جانکاه، با بیان آن، ما را هم شریک این داستان عجیب کند. مگرنه ‌اینکه همه‌ لحظات یا مکان‌هایی را انتخاب می‌کنیم که برایمان یادآور خاطره‌ای باشد که نمی‌خواهیم هیچ‌گاه فراموش شود؟ در کافه غم‌بار، این مکان از آنِ کافه است که برای راوی نشان‌دهنده‌ تمام محرومیت‌هاست. کافه‌ای که شادی مدتی، سرما را از آن می‌راند و مردم را در این کشمکش میان عذاب رخوت و سستی استوار می‌کرد.

کارسون مکالرز [Carson McCullers] در این کتاب کوچک ما را با عشقی مثلثی روبه‌رو می‌کند: میس آملیا، مرد قوزی و ماروین میسی که فقط ده روز با میس آملیا ازدواج کرد و بعد از آن یک ‌بار دیگر خوی وحشی‌اش بر او غالب شد و چند سالی زندان رفت و وقتی کافه مدتی بود که رونق گرفته بود و میعادگاه مردم غم‌زده‌ آبادی بود، برگشت و مانند آوار بر سر ساکنان آنجا خالی گشت. او که در گذشته عاشق آملیا بود، بعد از آنکه بی‌مهری‌اش را دید و تمام زمینش را به نام او کرد، دوباره به دزدی و شرارت روی آورد و مانند گذشته شد.

اما چرا راوی از این آبادی غم‌انگیز نرفته است؟ چرا بعد از بسته‌شدن کافه هنوز بر ماندنش پافشاری می‌کند؟ آیا می‌خواهد همگام با زندانیان، تنها آواز جان‌بخش را سر دهد؟ یا گرمای ماه اوت او را از رفتن بازداشته و او ترجیح داده که بماند و داستان کافه‌ای غم‌بار را برای ما شرح دهد که زمانی نور امید از آن روگردان نبود و همه از نوشیدنی میس آملیا سرمست می‌شدند و از حقایقی آگاهی می‌یافتند که در جا میخکوب‌شان می‌کرد؟ راوی در اینجا از قدرت ویران‌کننده‌ عشق حرف می‌زند؛ از مردمی مفلوک و آدمی مسلول که سرنوشت روی خوش به او نشان نداده و خودش هم به میل و رغبت آن را پذیرفته است و اگر هم چند صباحی با روی دیگر سکه روبه‌رو شود، به رضا تن به خواری می‌دهد و ناتوان از عشق ورزیدن، راه پستی را پیش می‌گیرد و از تمام نعمات شانه خالی می‌کند تا مبادا روی خوش سرنوشت با او سر سازگاری داشته باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...