پایان یک رویا | الف


«پیش از ما آلمان در خواب بود؛ با ما به حرکت در می‌آید؛ باما پیش می‌رود؛ در پایان حق پیروز خواهد شد و ما برحقیم.»
این جملات را آدولف هیتلر در یکی از سخنرانی‌هایش، با بیانی بسیار تاثیر گذار در میان خیل علاقمندان خود می‌گوید. سیلی از جوانان با چهره‌‌هایی مطمئن و با اراده که گویی توان ممکن کردن هر ناممکنی را دارند. چنین جمعیتی با این میزان از اعتقاد به پیشوایشان هنوز هم درمیان نمونه‌های مشابه بی‌مانند جلوه می‌کند. اما دستاورد این باور برای ملت آلمان چه بود؟

زنی در برلین» [A Woman in Berlin]

می‌گویند بزرگترین شکستی که انسان می‌تواند تجربه کنند، توخالی در آمدن آرمانهای اوست. آرمانهایی که همه چیز را در زندگی به آنها گره می‌‌زده‌اند و وقتی توخالی از کار در آید؛ آدمی نیز بازنده‌ای تمام عیار خواهد بود.

این حکایت همه ملت‌هایی بوده که سرنوشت خود را به دست یک نفر، یک دیکتاتور به عنوان پیشوا، با شعارهایی جذاب علیه دشمن سپرده‌اند. همانند جامعه آلمان که تصور می‌کرد، از خواب بیدار شده و به کمک پیشوا در پایان پیروز خواهد شد. اما پایان کارِ جنگیدن با همه جهان، برای آرمانی توخالی، این بود: «جمعه 20 آوریل 1945، ساعت 4 بعد از ظهر. حقیقت دارد، جنگ به برلین رسیده است. آنچه تا دیروز هیاهویی دور می‌نمود حالا به غرشی مدام تبدیل شده است. بوی باروت را نفس می‌کشیم. گوشهایمان گرفته و جز صدای سنگین‌ترین سلاح ها را نمی‌شنویم، مدت‌هاست دیگر برای گرفتن خبر از محل استقرارشان {روسها} تقلایی نمی‌کنیم. لوله‌های تفنگ دورمان حلقه زده اند و حلقه دم به دم ساعت تنگ‌تر می‌شود.»

این شروع بسیار زیبا و تاثیر گذارِ یکی از بهترین و مستندترین روایت‌ها درباره آلمان در ایام پایان جنگ است. روایت زمانی‌که روس‌ها به برلین می‌رسند، آنجا را اشغال می‌کنند. دیگر خبری از پیشوا و طرفدارن پرشمار و جان برکفش نیست. هیتلر به شکلی حقارت بار در مخفی گاه خود، خودکشی کرده است. برلین که تا چند سال پیش به نماد شکوه و پیشرفت‌ آلمانها بدل شده بود، حالا مخروبه‌ای‌ست که زنان، کودکان و سالمندان آلمانی، در کوچه پس کوچه‌هایش از خرابه به خرابه‌ای دیگر می‌گریزند، تا در نهایت اسیر روسهایی شوند که خشونت نهفته در جنگ و بی‌اعتقادی مسلک کمونیستی‌شان اجازه‌ی هر نوع وحشی‌گری و رفتار غیر انسانی را به آنها می‌دهد.

«زنی در برلین» [A Woman in Berlin] حکایت این روزهای تلخ و جهنمی است که بر مردمی شکست خورده می‌گذرد. حکایت گرسنگی، مرگ، ترس و تجاوز، تصویر هولناکی که در این کتاب از تعرض های فردی و جمعی به زنان بی‌دفاع آلمانی چنان هولناک است که تا سالها جامعه آلمانی یارای پرداختن به آن را نداشت و بهتر می‌دید آن را نادیده بگیرد. تا بر زخمهایی نمک پاشیده نشود که تا سالها تابو محسوب می‌شدند.

روایت است که تاریخ را همیشه فاتحان می‌نویسند، تاریخی البته تحریف شده و بی‌خاصیت؛ اما این تاریخی است که توسط زمین خوردگان نوشته شده است. از همین روست به گوشه‌های پنهان و گفته نشده از تاریخ شکست آلمان و اشغال پایتخت این کشور پرداخته است. جالب آنکه شکل‌گیری این کتاب و انتشارش در خور همان جذابیتی است که در متن کتاب و جای جای آن می‌توان مشاهده کرد.

«زنی در برلن» در نگاه نخست «خاطرات روزانه آن فرانک» را به یاد می‌آورد، هر دو کتاب در قالب یادداشت‌های روزانه، از درد و رنج زنان در روزگار جنگ می‌گویند، در یکی آلمان‌ها قوم غالبند و در دیگری مغلوب. اما نکته این جاست که پس از شکست آلمان در جنگ جهانی درباره جنایات نازی‌ها چه در مناطق تحت اشغال و چه در طول جنگ (خاصه درباره مظالمی که بر قوم یهود روا داشتند)، بسیار گفته و نوشته شده است؛ اما به آنچه بر ملت آلمان پس از شکست گذشت، چنانکه باید پرداخته نشده است. بخصوص در آن مدت زمانیکه روسها به برلین رسیدند وبا اشغال این شهر تیر خلاص را بر پیکر نیمه جان نازی‌ها وارد ساختند.

«زنی در برلین» متن روزنوشت‌های زنی تنها درست در همین ایام است. در شهر ویران از جنگ و اشغال‌شده برلین که سایه مرگ، بیماری، گرسنگی و از همه بدتر تجاوز بر سر زنان (پیر و جوان) احساس می‌شد. از این منظر، درونمایه‌ی بکر و همچنین پرداخت عریان و تاثیر گذار نویسنده‌ی یادداشت‌ها موجب آن شده که این کتاب به مراتب اثری خواندنی‌تر و تاثیر گذارتر از «دفتر خاطرات آن فرانک» باشد.

شاید اگر این کتاب سرنوشت دیگری می‌یافت امروز معروف تر ازآنچه هست بود. برخلاف «خاطرات روزانه آن فرانک» که به دلیل موضوعش به مراتب بیش از آنچه باید مورد توجه قرار گرفت؛ «زنی در برلین» وقتی برای نخستین بار (1953) در آلمان منتشر شد، به خاطر درونمایه‌ی تلخ آن که از جنبه‌هایی موجب شرم و سرافکندگی آلمانی‌ها می‌شد از سوی آنها با استقبال روبه رو نشد. حتی نویسنده به دلیل اتفاقاتی که برای خودش و دیگر زنان آلمانی حاضر در کتاب ترجیح می‌داد ناشناس بماند، بنابراین دور از انتظار نبود این روایت با سکوتی سنگین نادیده گرفته شود.

نویسنده کتاب روزنامه‌نگاری آلمانی بوده است که این مسئله را در کیفیت نوشته‌های او می‌توان احساس کرد. با اینکه به نظر نمی‌رسد یادداشت‌هایش را به نیت انتشار نوشته باشد، اما او به شکلی بارز با روایت کردن آشناست، نثر او گاه گزارشی و گاه توصیفی است اما در هر دوحال جزئی نگرانه است. البته ترس او از شناخته شدن باعث شد، که تمایلی برای انتشار نداشته باشد. بعد از مرگ او بود که نام واقعی‌اش(مارتا هیلرز) فاش شد.

تا چند دهه فتوکپی‌های غیرمجاز آن بود که در دست مردم می‌چرخید و برخی آن را خوانده و گاه دانشجویان و فمنیست‌ها بدان توجه نشان می‌دادند. دوره شهرت کتاب زمانی فرا رسید که نویسنده اش با زندگی وداع کرده بود و دیگر ترسی از شناخته شدنش وجود نداشت. از طرفی ناشر اصلی کتاب نیز درگذشته؛ بنابراین موانع موجود برای انتشار مجدد آن از میان رفته بود.

کتاب در سال 2005 منتشر شد و با استقبال بسیار روبه‌رو شد. چنان که پیش‌بینی می‌شد به سرعت در سینما نیز اقتباسی از آن روی پرده رفت. «زنی در برلین» توسط مکس فربربوک در سال ۲۰۰۸ جلوی دوربین رفت که حاصل نیز اثری دیدنی بود. البته باید پذیرفت که در خود کتاب که در آن شرایط متولد شده، حس و حال دیگری نهفته است.

خوشبختانه نسخه‌ی فارسی «زنی در برلین» با ترجمه روان و زیبای سیامند زندی با کتاب‌پردازی خوب نشر نو به بازار آمده است. فرصتی که نباید از دست داد، کتابی که جسورانه روی دیگری از سیاهی‌ها و ذات هولناک جنگ را پیش روی خواننده می‌گشاید و از حقایقی می‌گوید که هر جای دنیا می‌تواند اتفاق بیفتد، هرجایی که مردم بی‌دفاع زمین خورده در چنگال نیروهای اشغالگر گرفتار آمده‌اند و موقعیت جنگی باعث می‌شود هر رفتاری نسبت به آنها توجیه‌پذیر شود. در میان خیل سیاهی و تلخی‌هایی که زندگی نویسنده این یادداشت‌ها را در بر گرفته، شکل‌گیری یک رابطه انسانی بین راوی و یکی از افسران روس نقطه امیدی می‌شود برای رهایی برخی از زنانی که قربانی تعرض هستند، اما...

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...