سازنده‌ی ثروتمند داروی تقویت مو ... اندام ورزشکارانه و مهارتش در سخن‌گفتن، مخاطبش را درباره‌ی فضایل بشردوستی می‌پیچاند... در باورنکردن واقعیت پافشاری می‌کند و در نتیجه، گور خود را می‌کند... خود چوب‌کبریت‌های مورد نیاز آتش‌افروزان را به آنها می‌دهد... در برابر مأموران پلیس که آمده‌اند تا مرگ نختلینگ را به او خبر دهند، به عوض لو دادن آتش‌افروزان، آنها را کارمندان خود معرفی می‌کند

بیدرمن و آتش‌افروزان [The Fire Raisers (Biedermann und die Brandstifter)]. نمایشنامه‌ای از ماکس فریش1 (1911-1991)، نویسنده‌ی سوئیسی آلمانی‌زبان که نخستین‌بار در 29 مارس 1958، در شوشپیلهاوس2 زوریخ به اجرا درآمد. این اثر، مانند آندورا، حکایتی تمثیلی درباره‌ی استقرار وحشت است.

بیدرمن و آتش‌افروزان [The Fire Raisers (Biedermann und die Brandstifter)] نمایشنامه ماکس فریش Max Frisch

شبی ولگردی به نام اشمیتز به خانه‌ی آقای بیدرمن، سازنده‌ی ثروتمند داروی تقویت مو می‌رود و از آن مرد می‌خواهد که به او جا و مکان دهد. اندام ورزشکارانه و مهارتش در سخن‌گفتن، که به یمن آن مخاطبش را با زبان خود درباره‌ی فضایل بشردوستی می‌پیچاند، به او امکان می‌دهد که مقاومت آقای بیدرمن را درهم شکند. آقای بیدرمن، با وجود خبرهای نگران‌کننده درباره‌ی بروز آتش‌سوزی‌هایی که شهر را ویران می‌کند و کار بیکاران بی‌خانمان است، در اتاق زیر شیروانی به او جا می‌دهد و حتی رفیق او آیزنرینگ3 را نیز می‌پذیرد.

به گفته‌ی خود فریش، با استفاده از این موقعیت، نمایشنامه براساس «عملی قطعاً غیرنمایشی که از پیشرفتی خطی پیروی می‌کند و بدین‌ترتیب، کاری بی‌نقص از تئاتر حماسی است» بسط می‌یابد. آقای بیدرمن تا پایان منطق کور خود پیش می‌رود: با وجود نشانه‌های آشکار که معرف طبیعت «آتش‌افروز» میهمانانی است که به هیچ روی مقاصدشان را پنهان نمی‌دارند، در باورنکردن واقعیت پافشاری می‌کند و در نتیجه، گور خود را می‌کند. این موقعیت مسخره در صحنه‌ی آخر، آن زمان که آقای بیدرمان خود چوب‌کبریت‌های مورد نیاز آتش‌افروزان را به آنها می‌دهد، به اوج می‌رسد. در مقابل این پیشرفت تدریجی در گمراهی و عبودیت، ماجرایی فرعی شکل می‌گیرد: آقای بیدرمن بی‌هیچ ملاحظه‌ای یکی از همکاران خود به نام نختلینگ4 را اخراج کرده است، اگرچه موقعیت تجاری خود را مدیون اوست. نختلینگ بیهوده می‌کوشد تا حقوق خود را به اثبات برساند و سرانجام خودکشی می‌کند، به گونه‌ای که آتش‌سوزی پایانی به منزله‌ی نوعی کفاره‌ی رفتار بیدرمن در قبال نختلینگ جلوه می‌کند (دو رشته ماجرا در صحنه‌ی سوم به هم گره می‌خورد، یعنی زمانی که بیدرمن در برابر مأموران پلیس که آمده‌اند تا مرگ نختلینگ را به او خبر دهند، به عوض لو دادن آتش‌افروزان، آنها را کارمندان خود معرفی می‌کند).

عنوان فرعی کتاب، «نمایشنامه‌ی تعلیمی بدون نظریه‌ی تعلیمی»، که هم نشان‌دهنده‌ی ارجاع به الگوی برشتی و هم تمایز از آن است، تعبیر تمثیل در مورد «آرامش روح» را ممکن می‌سازد که پس‌زمینه‌ی تاریخی آن، بنابر یادداشت‌های روزانه‌ی نویسنده، رویدادهای سیاسی 1948 در چکسلواکی است که به دنبال «واقعه‌ی پراگ» شاهد وقوع دموکراسی به اصطلاح مردمی بود. مداخله‌ی گروه هماوازان، که از آتش‌نشانان شهر تشکیل شده است، جانشین هدف تعلیمی میان هردو صحنه می‌شود. هماوازان به تقلید از آنتیگونه، اثر سوفوکلس، ماجرا را در جهت سرنوشتی که مبین آن است تفسیر می‌کنند. اما برخلاف تراژدی باستانی، این نمایشنامه هیچ‌گونه تعالی یا تزکیه‌ی روح را وعده نمی‌دهد. مؤخره‌ای که ماکس فریش به نمایشنامه افزوده است درمان‌ناپذیری آقای بیدرمن را حتی در آن دنیا ثابت می‌کند. از این لحاظ او خویشاوند نزدیک شهروندان آندورا است: «بسیاری چیزها در این جهان بی‌معنی است و هیچ‌چیز بی‌معنی‌تر از این داستان نیست...»

مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش


1. Max Frisch 2. Schauspielhaus 3. Eisenring 4. Knechtling

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...