یک قصه سرراست، یک راویِ بی‌اعصاب! | الف


وقتی رمان «چین خوردگی» را شروع می‌کنی، به خودت می‌گویی شروع بدی نیست، بعد می‌گویی نه، واقعا خوب است، و وقتی فصل اول را در صفحه 33 این کتاب 167 صفحه‌ای تمام می‌کنی، به خودت می‌گویی فصل اول این رمان احتمالا بهترین فصل آن است.

چین خوردگی هادی معصوم‌دوست

در فصل اول رمان همه چیز درست از آب درآمده، و از همه چیز بهتر، این مسئله زبان است که خودنمایی می‌کند. البته منظورم از خودنمایی زبان، آن به اصطلاح زبان شاعرانه‌ای نیست که بعضی از نویسندگان مفتونش هستند وُ تمام تلاش‌شان را می‌کنند تا مقفا وُ پر ایقاع بنویسند وُ به کلام‌شان آب وُ تاب بدهند وُ مثلا بنویسند سُرید و لغزید و شتافت و تاخت و از این جور چیزها.

نه، زبانِ داستان رمان «چین‌خوردگی» پرجلوه است، چون قصد جلوه نمایی ندارد... ساده، سرراست و سلیس است که این‌ها کم ویژگی‌هایی نیست برای زبانِ یک داستان. زبان این رمان نه فروغلتیده است به ادبیات کوچه بازار، و نه حالت رسمی ادبیات آهار کشیده‌ی به اصطلاح شاعرانه را دارد... درست همان چیزی است که باید باشد؛ ادبیاتِ کارهمان ادبیاتی است که باید «کیان» کاراکتر اصلی رمان با آن سخن بگوید. کاراکتری با اعصابی خط خطی که حسابی از زندگی‌اش ناراضی است و دلخور.

در فصل نخست داستان، مخاطب متوجه انسجام روایی «چین خوردگی» می‌شود... می‌پرسید چطور پی به انسجام روایی اثر می‌بریم، تنها در عرض 30 صفحه؟ می‌‌گویم: بله، شما فصل اول را بخوانید تا به واسطه همین انسجام روایی‌ای که گفتم متوجه شوید کیان متعلق به کدام طبقه‌ی اجتماع است، چه مشکلی با زنش؛ مهتاب دارد، چرا از زندگی‌اش راضی نیست و اخلاق سگی دارد، چرا آن طور که شایسته است به زنش دست کم در ظاهر وفادار نمی‌نُماید، توی شغلش چه جایگاهی دارد، از چه زاویه دیدی به دنیای دور و برش نگاه می‌کند و تا چه حد به این زاویه دید وابسته است. و البته بازهم می‌توان به این‌ها اضافه کرد. نکاتی که در همان بدو امر به خاطر شاکله‌ی درست و درمان اثر درگیرش می‌شوید... «درگیرش می‌شوید» یعنی اینکه کاملا فضای داستان و کاراکتر «کیان» را در می‌یابید و با آن ارتباط برقرار می‌کنید. همین موضع باعث می‌شود، کیان را درک کنید، با او همذات پنداری کنید و تا حدود زیادی بفهمید چرا این قدر با زندگی‌اش مشکل دارد. این آغاز موجب می‌شود شما کنجکاوِ سرنوشت شخصیت داستان باشید، و در عین حال که داستان را می‌خوانید، سعی کنید فضای داستان و کارراکترها را در ذهن‌تان مجسم کنید، و این مسئله برآیند یک اثر داستانی مطلوب است، دوستان!

این شروع، به راستی شروع دلچسبی است... گواهِ آن هم یک نفس خوانده شدن آن است. تقریبا مطمئنم که کتاب را مادامی که فصل اول را تمام نکنید، زمین نمی‌گذارید.

مخاطب این کتاب در فصل دوم نیز خوش خوانی روایت، سادگی زبان و سهولت اجرای اثر از سوی هادی معصوم دوست را درک خواهد کرد. اصلا سادگی اجرای کار، روایت اثر را گاه شبیه روایت در «نقالی» می‌کند. این شباهت نه به معنای تنزل موقعیت داستانی به نقالی است، بلکه صرفا بهره گیری از امتیازِ نقالی است در روایت شیرین و روانش. همین مسئله، رمان هادی معصوم دوست را نسبت به بخش اعظم آثار داستانی ایرانی امروز، رمان متفاوتی جلوه می‌دهد، چرا که بسیاری از آثار داستانی جریان محور و به عبارتی قصه پرداز امروز ما نیز، هرگز خوش خوان نیستند. هادی معصوم دوست دست کم در رمان «چین خوردگی» توانسته مخاطب را با خود همراه و قصه ساده و سرراستش را برای او بازگو کند.

از سوی دیگر نکته‌ی دیگری که در رمان هادی معصوم دوست خودنمایی می‌کند فضا سازی اوست. فضا سازی در رمان«چین خوردگی» به نحوی طراحی شده است که مخاطب می‌تواند خود را در موقعیت‌های توصیف شده در اثر تصور کند. شاید این ویژگی در «چین خوردگی» برآمده از توصیفات رئایستی و مناسبِ مولف باشد. این توصیف‌ها که باز هم به سادگی نوشته شده است، ما را بیشتر به شخصیت‌های داستان نزدیک می‌کند.

شخصیت‌های رمان معصوم دوست، شخصیت‌های کاملا ملموسی هستند که احتمالا یک دور تسبیح باهاشان برخورد داشته‌اید. بیشتر این شخصیت‌ها را می‌‍توان با صفت معمولی توصیف کرد. زنی معمولی که همسری است بردبار و عاشق شوهرش، صاحب کار یا رئیسی که به همه چیز فکر می‌کند جز نیروی کارش یا عشوه‌گری که چندان در بند قواعد مرسوم جامعه و البته خانواده نیست. طبیعی است در این میان شخصیت اول داستان یعنی «کیان» بیش از همه به چشم بیاید، کاراکتری که معصوم دوست به خوبی آن را عینی و قابل درک خلقش کرده است. نکته قابل تحسینی که در این مسئله وجود دارد این است که «کیان» در اصطلاح شخصیتی تخت و تک بعدی نیست. همچنان که داستان پیش می‌رود، خلقیات و روحیاتِ کیان نیز به صورت بسیار ظریفی تغییر پیدا می‌کند. این تغییر، بنیادی یا ماهوی نیست، اما بسیار پراهمیت است، چرا که نشانه‌ی محتومِ سرنوشت اوست.

«چین خوردگی» روایت سرراست قصه‌ای است که مخاطب دوست دارد تا پایان داستان، همراه شخصیتِ بی اعصاب آن پیش برود. به گمانم این کتاب را باید به مخاطبانِ داستان ایرانی و مخاطبان ژانر قصه محور ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد داد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...