جهنم یعنی دیگران! | الف


این صادق هدایت بود که ژان پل سارتر را به ایرانیان معرفی کرد، با داستان «دیوار» که در مجله سخن به سال 1324 منتشر شد[1]. اندک زمانی بعد عبدالحسین نوشین با ترجمه نمایشنامه «روسپی بزرگوار» و انتشار آن در نشریه نامه مردم (1325) جنبه دیگر از توانایی‌های این فیلسوف فرانسوی پرطرفدار را به خواننده فارسی زبان معرفی کرد[2].

دوزخ در بسته سارتر

«دوزخ» [Huis clos یا No Exit] سومین اثری بود که از سارتر به فارسی ترجمه شد (1327) و این بار در قالب کتاب. انجام این ترجمه مصادف بود با سال‌های اوج گرفتن شهرت سارتر در فرانسه بعد از جنگ. مصطفی فرزانه مترجمی بسیار جوان بود، مفتخر به آشنایی با صادق هدایت و انتخاب این اثر برای ترجمه بی تاثیر از همین مراوده نبود.

ترجمه مصطفی فرزانه برای مخاطب امروز کهنه به نظر می‌رسد، جوانی و کم تجربگی مترجم نیز به روشنی در آن هویداست. اما برای آن زمان ترجمه‌ای قابل قبول بود، بخصوص که فرزانه در مقدمه‌ای کوتاه کوشیده بود در حد بضاعت خود، سارتر را به مخاطب فارسی معرفی کند. در دهه‌های بعد نیز این نمایشنامه بارها به فارسی برگردانده شد اما به تازگی این نمایشنامه با ترجمه زنده یاد حمید سمندریان به همت نشر قطره به بازار آمده است. ترجمه‌ای که هم مناسب اجراست و هم مقبول کسانی که نمایشنامه خوان هستند.

«دوزخ» یکی از معروف‌ترین نمایشنامه‌های سارتر به شمار می‌رود، اثری تاثیر گذار که بن مایه‌های اندیشه فلسفی سارتر نیز به شکل بارزی در آن دیده می‌شود. این نمایشنامه را سارتر در زمانی نوشت که پاریس تحت اشغال آلمان نازی بود و نخستین بار در ماه مه 1944 در «تئاتر ویوکولومبیه» روی صحنه رفت. توفیق این اثر تا آنجا بود که افزون بر اجراهای گوناگونی که در سراسر جهان داشته بارها به اشکال مختلف مورد اقتباس قرا گرفته است[3].

در ایران نیز ترجمه‌های مختلفی از آن به فارسی ارائه شده، برخی با نام دوزخ، همانند ترجمه حاضر که سمندریان انجام داده و برخی نیز با عنوان دربسته (وحتی خلوتگاه) که مترجمان گوناگونی با این نام اثر حاضر را به فارسی برگردانده‌اند. علت این تفاوت نیز سلیقه مترجمان و البته نام خاص این اثر بوده عنوان فرانسوی آن Huis Clos دلالت به اتفاق‌هایی دارد که در یک مکان در بسته رخ می‌دهد، برخی از مترجمان ترجیح داده‌اند از عنوانی استفاده کنند که بیشتر به معنای عنوان اصلی نمایشنامه نزدیک باشد، پس «در بسته» را انتخاب کرده‌اند و برخی نیز ناظر به درونمایه رمان از عنوان«دوزخ» استفاده کرده‌اند[4].

دوزخ نمایشنامه‌ای یک پرده‌ای است که چهار شخصیت دارد که سه تای آنها اصلی هستند و نفر چهارم مردی است که به عنوان پیشخدمت خوانده می‌شود. سه شخصیت اصلی در این نمایشنامه همانند سه ضلع یک مثلث که در عین ارتباط برهم نیز تاثیر می‌گذارند: دو زن (استل و اینس) و دو مرد (یکی به نام گارسن و شخصیت دیگری که با عنوان پیشخدمت خوانده می‌شود)، صحنه اتاقی است تزئین شده به سبک امپراتوری دوم فرانسه، که استل، اینس و گارسن پس از مرگ و در دوزخ یکدیگر را پیدا می‌کنند. سارتر در این نمایشنامه با استادی موقعیتی را تدارک دیده تا شخصیت‌ها در هراس از عاقبتی که در انتظار آنهاست به مرور گذشته خود بپردازند. دوزخ شاید بهترین نمایشنامه سارتر نباشد اما از جنبه‌هایی مهمترین نمایشنامه اوست. به خصوص اثری کلیدی است که همراه با تهوع در اوایل کارنامه او بازتاب دهنده دیدگاه‌های فلسفی او و مشخصا اگزیستانسیالیسمی که از آن پس به عنوان چهره شاخص نمایندگی می‌کرد.

نکته جالب اینکه این نمایشنامه بدون هیچ مشکلی در زمانی که فرانسه تحت اشغال نازی‌ها بود روی صحنه رفت، این درحالی است که سارتر در این نمایش به شکلی نمادین گوشه کنایه‌ای به فرانسه و سیاستمداران فرانسوی که تسلیم آلمانی‌ها شده بودند می‌زند.

شخصیت‌هایی که با توجه به کرده خود و همچنین ذهنیتی که از چگونگی دوزخ و عذابهایش در ذهن دارند، منتظر شکنجه‌هایی جسمانی هستند با محکومیتی ابدی. این سه شخصیت نقطه اشتراکی باهم ندارند، گارسن مردی ترسو است که از جنگ گریخته، برای نجات جانش خیانت کرده، اما در نهایت دستگیر شده و به قتل رسیده شخصیتی که به شکلی کنایی به بزدلی فرانسه از ادامه جنگ با آلمان و تسلیم شدن به دشمن اشاره دارد. اینس زنی همجنس گراست، زنی که او را دوست داشته چنان نومید ساخته که آن زن اینس را کشته سپس خود نیز خودکشی کرده است و اما استل زنی است که بار گناه مرگ کودک نامشروع خود را بر دوش می‌کشد.

این سه مرده‌اند و برخلاف انتظارشان به جای قربانیان خود با افرادی نا آشنا در دوزخ هم اتاق شده‌اند. این اتاق که به عنوان تجسم جهنم معرفی شده، جایی است «دربسته» بدون پنجره به بیرون، بدون چیزی که بتوان با آن خود را سرگرم کرد، نه کتابی برای خواندن هست و نه حتی رویایی برای دیدن، دوزخ جایی است که نمی‌توان از آن گریخت؛ نه عینی و نه ذهنی. در این دوزخ حتی آینه‌ای نیست که بتوان خود را دید، پس تنها دیگرانند که می‌توانند هر فرد را ببینند و او را قضاوت کنند.

با چنبن تمهیداتی سارتر به تدریج تصویر دوزخ را از منظر فلسفی مورد نظر خود شکل می‌دهد. خود سارتر دربارۀ ایده نوشته شدن این نمایشنامه می‌گوید: سه دوست داشتم و می‌خواستم نمایشنامه‌ای بنویسم که هر سه در آن بازی کنند، بدون اینکه نقش یکی از بقیه پرنگتر باشد. نمایشنامه‌ای که هر سه نفر به یک اندازه نقش داشته باشند.

اما این ایده ساده با توجه به ذهنیت فلسفی ساتر و نگاهش به هنر و ادبیات که همواره باید متعهد بوده و حرفی برای گفتن داشته باشد؛ در نهایت بدل به نمایشنامه‌ای شده که حامل نگاه فلسفی سارتر به جهان، انسان و رابطه‌های انسانی است.

در این نمایشنامه یکی از معروف ترین گفته‌هایی که بدل به جمله قصاری از زبان سارتر شده وجود دارد: «جهنم یعنی دیگران» در این اثر آمده، اما غرض سارتر از چنین بیانی آنقدر بدبینامه نیست که معتقد باشد روابط انسانی همیشه مسموم و در نتیجه جهنمی اند؛ بلکه او براین نکته اشاره دارد رابطه‌های پیچیده و مسموم، در نهایت چیزی جز جهنم نمی‌توانند باشند.

دوزخ» [Huis clos یا No Exit]

از سوی دیگر باید توجه داشت که شناخت هر یک از ما نسبت به خودمان، براساس تصویر و تصوری است که دیگران از ما ارائه می‌کنند بنابراین وقتی ما درباره خودمان هم حرف می‌زنیم تصور دیگران در مورد ما نیز در چگونگی آن نقش دارد.

در آغاز نمایشنامه شخصیت‌ها از راه رسیدن عذاب دهنده خود را انتظار می‌کشند. اما رفته رفته به این واقعیت می‌رسند که دوزخ و عذاب دهنده‌ چیزی جز کنش‌ها و واکنش‌ها و همچنین اعمال شخصی که به ما می‌نگرد و در مورد ما قضاوت می‌کند نیست. در حضور دیگری است که اعمال ما بازتاب می‌یابد و در نتیجه همه ی اعمال و عواقب آن مرتبط به زندگی جمعی است و نمی‌توان دیگری و دیگران را انکار و از صفحه ذهن پاک کرد.

حدود نیم قرن از زمان مرگ سارتر و بیش از هفتاد سال از زمان نوشته شدن این نمایشنامه می‌گذرد، اما دوزخ همچنان جذابیت‌های خود را حفظ کرده و خواندنی است. این درحالی است که در دهه‌های اخیر ایده‌های فلسفی سارتر که روزگاری بسیار مجذوب کننده بود، دیگر طرفداران پرشور و پرشمار گذشته را ندارد، با این حال چرا بسیاری از داستانها و نمایشنامه‌های سارتر هنوز آثاری خواندنی و تفکر برانگیز به شمار می‌آیند؟

اگر سارتر زنده بود، این وضعیت می‌توانست پاسخی باشد برای خود او در تقابل با ایده اهمیت تعهد ادبیات و هنر. شاید محتوای هنری و ادبیاتی متعهد به تاثیر گذاری یک اثر ادبی در مقطع زمانی خاص بینجامد اما به تنهایی نمی‌تواند ضامن ماندگاری آن باشد بلکه این نفس هنر است که ضامن ماندگاری یک اثر می‌شود؛ سارتر اگرچه به ادبیاتی متعهد نظر داشته اما برای بیان آن از شیوه‌ای هنرمندانه بهره برده و بسیاری از آثار او همچون دوزخ به موقعیت‌هایی که بازتاب دهنده دغدغه‌های فراگیر و انسانی هستند می‌پردازند، بنابراین فارغ از اینکه با نظر سارتر موافق باشیم یا نه همچنان به واسطه قدرت هنری نویسنده جذاب و البته تفکر برانگیز هستند.


پی نوشت‌ها:
[1] بعدها در مجموعه آثار صادق هدایت، این داستان به همراه چند اثر کوتاه دیگر در قالب کتاب هم به بازار آمد و بارها تجدید چاپ شد.
[2] نوشین علاقه بسیاری به روی صحنه بردن نمایشنامه‌های مدرن معاصر داشت و عادت داشت این نمایشنامه‌ها را خود ترجمه و برای روی صحنه بردن مورد استفاده قرار دهد.
[3] در سینما سه فیلم بر اساس آن ساخته شده و در قالب نمایشنامه تلویزیونی هم بارها مورد استفاده قرار گرفته است تنها شبکه بی بی سی دو بار با استفاده بازیگرانی معروف آن را به اجرا درآورده: نسخه ۱۹۶۴ که در آن
هارولد پینتر، نمایشنامه نویس مشهور، نقش گارسین را بازی می‌کند و نسخه ۱۹۸۵ با حضور ژان مورو و عمر شریف.
[4] مترجمانی که از فرانسه ترجمه کرده‌اند بیشتر از این نام استفاده کرده‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...