در دی‌ماه سال 1308 ش محمدعلی فروغی که ظاهراً آخرین روزهای ریاستش را بر شورای جامعه‌ی ملل در ژنو سپری می‌کرد به قول خودش بغتة با طرح قضایای فلسطین و دعوای عرب و یهود از سوی رئیس‌الوزرای انگلیس مواجه شد. بخشی از گزارش او به طهران را بخوانید از کتاب «خاطرات محمدعلی فروغی» به انتخاب رضا موسوی طبری که در صفحه شخصی‌اش منتشر شده است:

خاطرات محمدعلی فروغی

انگلیس: این قضیه دعوای نژادی نیست و فقط جنایت سیاسی عادی است و حق این بود که رؤسای هر دو نژاد برای منع مفسدین با هم متحد شوند اما ما میان یهود و مسلمان و عیسوی و غیرعیسوی فرق نمی‌گذاریم و به نژاد و مذهب کاری نداریم. هیچ ملّت متمدّنی و هیچ ملّتی که مسئولیت‌هایی داشته باشد و با سایر ملل ادعای همکاری برای سعادت همه‌ی اقوام بکند نمی‌تواند قتل و جنایت را تجویز نماید.... به تحقیق و تفتیش قضايا اقدام خواهیم نمود؛ اما از حالا اعلام می‌کنم که دولت انگلیس در سرپرستی خود نسبت به فلسطین تزلزل پیدا نکرده و نیز به هیچ وجه در نظر ندارد که در سیاستی که بر اثر اعلامیه‌ی بالفور ظهور کرده و در فلسطین کانونی برای یهود تأسیس نموده تغییری بدهد.

سپس فروغی می‌نویسد:
اینجانب ملاحظه کردم که با این گفتگوها و با اینکه سرپرستی دولت انگلیس بر فلسطین با تضمّن همین کانون يهود قبلاً در جامعه‌ی ملل تصویب شده و با هوچی‌گری یهودی‌ها که فوق‌العاده در دنیا راه انداخته‌اند مخالفت با یهود در جامعه برای ما صورتی ندارد؛ خاصه اینکه متأسفانه افکار عمومی دنیا با یهود موافق‌تر است تا با اعراب، و یهودی‌ها در اروپا و آمریکا همه‌ی مؤسسات مهمّه مِن جمله جراید را در دست دارند و مخالفت اینجانب که هم‌آواز دیگری هم ندارم جز اینکه سوءنظر دو عنصر قوی در دنیا یعنی دولت انگلیس و قوم یهود را نسبت به دولت و ملت ایران جلب کند اثر دیگر نخواهد داشت. از آن طرف سکوت مطلق هم خوشایند نبود. لهذا در شوری و مخصوصاً در کمیسیون ششم مجمع که در مسائل راجعه به ممالک تحت سرپرستی، مذاکره به میان می‌آید؛ این طور عنوان کردم که چون اطلاعات هنوز در باب این قضایا کافی نیست که اظهار عقیده کنیم همین قدر من که نماینده‌ی یک مملکت اسلامی هستم نسبت به مسلمینی که در فلسطین مصیبت دیده و می‌بینند اظهار همدردی و دلسوزی و در عالم انسانیت از قضایای واقعه اظهار تأسف می‌کنم و امیدوارم تکرار نشود و چرا نباید عناصر مختلفی که آنجا هستند با هم به موافقت زندگانی بکنند؟ و امید است که دولت انگلیس که در اداره کردن مردم تجربه‌ی کامل دارد برای آن مملکت رژیمی فکر کند که موجب امنیت و صلح و وفاق باشد. در هر حال تفتیشاتی که در این قضایا به عمل می‌آید باید از روی عدالت باشد و رعایت مساوات بشود و نگذارند حقوق حقّه‌ی یک طرف را طرف دیگر پامال کند.

روز بعد از آنکه اینجانب این اظهارات را کردم در روزنامه ژورنال دو ژنو دیدم اظهار خوشوقتی کرده بود که نماینده‌ی ایران نسبت به یهود سوءنیت ظاهر نساخته است. هر چند این مسئله فی‌نفسه بد نبود و با منظور اینجانب منافات نداشت ولی برای اینکه رعایت حال مسلمین بشود و یهودی‌ها از این گفتگو سوءاستفاده نکنند کاغذی به روزنامه‌ی مزبور نوشتم و گفتم بهتر این بود که علاوه بر عدم سوءنیت اینجانب نسبت به یهود خاطرنشان می‌کردید که من نسبت به همکیشان خود اظهار دلسوزی کرده و مطالبه‌ی تفتیش عادلانه که یک طرف، طرفِ دیگر را خفه نکند نموده... و رژیمی را برای فلسطین که موجب امنیت و وفاق آن ناحیه شود لازم دانسته بودم.

ژورنال دو ژنو مراسله‌ی اینجانب را درج کرد و یک نفر از اهل سوریه که خود را نماینده‌ی آن مملکت می‌خوانَد و ضمناً سنگ مسلمین فلسطین را هم به سینه می‌زنَد از اینجانب اظهار امتنان و خوشوقتی نمود. علاوه بر این چون در ژنو بلکه تمام اروپا تنها جریده‌ی اسلامی که نشر می‌شود منبر شرق است نویسنده‌ی آن را که با ما هم خصوصیت می‌کند طلبیده گفتم: من چون سِمَت و رسمیت دارم نتوانستم آزادانه در این موضوع، موافق دلخواه حرف بزنم، تو عنوانات مرا مستمسک قرار داده تاخت و تاز کن و بگو که معنی حرف نماینده‌ی ایران که گفت یک طرف طرف دیگر را پامال نکند این است که یهودی‌ها نباید مسلمانان را به هوچی‌گری خفه کنند و اینکه گفته است برای فلسطین رژیمی باید پیدا کرد که موجب آسایش و وفاق باشد؛ هیچ چیز بهتر از این نیست که از اعلامیه‌ی بالفور و مسئله‌ی کانون یهود صرف نظر شود.

متأسفانه پس از مدّتی که روزنامه‌ی مزبور از طبع خارج شد فقط بیانات مرا در مجمع درج کرده و چیزی بر آن نیفزوده بود. این است که مسلمین به زرنگی یهود نیستند. اسباب [انتفاع] که برای خود فراهم نمی‌کنند سهل است، اسبابی هم که به دستشان می‌دهی نمی‌توانند به کار ببرند و اگر کارها بر همین قیاس باشد یهودی‌ها از هر امری استفاده می‌کنند و مسلمین چیزی به عقلشان نمی‌رسد و در مقابل آن‌ها عاجز خواهند شد.

خاطرات محمدعلی فروغی، به کوشش محمد افشین‌وفایی- پژمان فیروزبخش، انتشارت سخن، 1396، ص 731-733

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...