داستان زندگی را بازنویسی کنیم | مرور


شما قصه‌ی زندگی خویش را چگونه تعریف می‌کنید؟ واقعیت این است که زندگی با داستان درهم آمیخته و تجارب، یادها و خاطرات‌مان، خواهی نخواهی در قالب روایت است که در ذهن ما و دیگران برجای می‌ماند و این که داستان خود را چگونه روایت کنیم، نقشی انکارناپذیر در نگاه‌‌ ما به زندگی و هویت‌مان دارد.

خلاصه کتاب قصه‌ای که انتخاب می‌کنیم: تغییر تجربه‌های زندگی با روایت درمانی» [Retelling the stories of our lives : everyday narrative therapy to draw inspiration and transform experience]  دیوید دنبورو [David Denborough]

ما می‌توانیم در روایت زندگی یا تجربه‌ای خاص، تنها به ناکامی‌ها، ضعف‌ها و شکست‌هامان بپردازیم و یا این که روشنی‌های وجود خویش را نیز در آن جای دهیم. بازنویسی داستان زندگی با تکیه بر نقاط قوت و مهارت‌ها در راستای کاهش رنج‌ها وآثار آسیب‌ها و پدیدآوردنِ افقی روشن در زندگی، مبحثی است که تحت عنوان روایت‌درمانی مورد توجه ویژه‌ی عده‌ای از فعالان عرصه‌ی روانشناسی قرار دارد. مایکل وایت و دیوید اپستون اسامی دو آغازگر روایت درمانی هستند، آغازی که به حوالی ۱۹۸۰ میلادی باز می‌گردد.

و اما کتاب «قصه‌ای که انتخاب می‌کنیم: تغییر تجربه‌های زندگی با روایت درمانی» [Retelling the stories of our lives : everyday narrative therapy to draw inspiration and transform experience] بر دامنه‌ی آگاهی ما نسبت به روایتی که از زندگی‌ داریم و می‌توانیم داشته باشیم، می‌افزاید. این اثر نوشته‌ی دیوید دنبورو [David Denborough] استاد دانشگاه سیدنی استرالیاست که پیشینه‌ی سال‌ها شاگردی و همکاری با مایکل وایت؛ پدر روایت‌‌درمانی را در کارنامه‌ی فعالیت‌های خویش دارد.

زندگی پرقصه
همه آن چه که در زندگی پشت سر می‌گذاریم، داستان‌هایی هستند که در ما جان می‌گیرند و باقی می‌مانند. قصه‌هایی که می‌توان با نگاهی دیگر آن‌ها را روایت کنیم تا دشواریها و ناکامی‌های خویش را تاب بیاوریم و از سنگینی رنج‌هامان بکاهد. دیگرانی در این مسیر گام برداشته‌اند و «دیوید دنبورو» در کتابش ما را با این داستان‌ها همراه می‌سازد. وی همچنین تمرین‌هایی برای مخاطبان کتابش در نظر گرفته است. عنوانی که دنبورو برای فصل اول این کتاب در نظر گرفته، «زندگی پر قصه» است.

فصلی که این‌گونه آغاز می‌شود: «پاسخ به این پرسش که ما چه کسی هستیم و چه می‌کنیم از قصه‌هایی که درباره خودمان می‌گوییم تاثیر می‌پذیرد. درست است که همیشه نمی‌توانیم قصه‌های دیگران درباره خودمان را تغییر دهیم اما می‌توانیم قصه‌هایی را که خودمان درباره خود و عزیزان‌مان می‌گوییم، عوض کنیم. می‌توانیم با احتیاط و دقت، خط سیر داستانیِ هویت‌مان را بازنویسی کنیم.»

بی‌شک در جریان زندگی همه‌ی ما فراز و فرودهای بسیار آکنده از اندوه، خشم، خجالت و البته مهر، آسودگی، شادمانی و رهایی نهفته است. و البته این ما هستیم که در روایت قصه‌ی زندگی خویش می‌توانیم در بستر روایت‌های زندگی تنها به فقدان‌ها، ضعف‌ها و شکست‌ها بسنده نکنیم .

فصل دوم کتاب با عنوان «مشکلات فرد را تعریف نمی کنند» به موضوعی می‌پردازد که دنبورو توجه به آن را ضروری می داند. او متذکر می شود که «مشکل فرد نیست؛ مشکل خود مشکل است.» و در واقع اگر این باور را داشته باشیم مشکل ما هستیم، رویکردمان فعالیت بر علیه خودمان خواهد بود و روحیه‌ی لازم برای رفع مشکل را نخواهیم داشت؛ هر چند این را نیز می‌دانیم که جدا کردن خویش از مشکل سبب نمی‌شود که بار مسوولیت آن از دوش‌مان برداشته شود.

مخاطب مناسب
«مخاطب مناسب برای قصه‌های زندگی» نام فصل سوم کتاب است. واقعیت این است که یک وقت‌هایی ما در جستجوی گوشی مناسب برای تعریف کردن قصه‌ی خویش هستیم و زمانی دیگر خودمان آن آدمی هستیم که به قصه‌های دیگران گوش می‌سپارد. بی‌تردید در هر دو موقعیت وجود مخاطب آگاه و مناسب برای کاستن از رنج‌ها بسیار مهم و تاثیرگذار است. دنبورو در این کتاب به ما می‌آموزد مخاطبان می‌توانند خیالی باشند یا واقعی و همچنین چگونه باید به قصه‌های دیگران گوش دهیم تا بحالشان مفید باشیم. او در چهارمین فصل از کتاب مخاطبانش را به یک کار تیمی با عنوان به یادداشتن افراد مهم زندگی فرا می‌خواند. وی یادآور می‌شود که راه‌های زیادی برای فکر کردن به زندگی و هویت‌مان وجود دارد و می‌توان زندگی را یک باشگاه، انجمن یا گروه در نظر گرفت. انتخاب این اعضاء و میزان اهمیتی که به ایشان می‌دهیم و همچنین اندیشیدن به افزودن اعضای جدید و تصمیم گرفتن برای این که چه کسانی در قصه‌ی زندگی ما حضور داشته باشند، از جمله مواردی است که در این زمینه مطرح می‌شود.

سفر زندگی
و اما عنوان فصل پنجم کتاب«قصه‌ای که انتخاب می‌کنیم»، «سفرزندگی:کوچ هویت» است که با این بند شروع می‌شود: «زندگی را می‌شود به سفر تشبیه کرد. معمولا سفر زندگی با طراحی مسیرهایی به سمت مقصدهایی پیش‌بینی نشده، جهت‌یابی مجدد در گذارها و تغییراتی بنیادین سرو کار دارد که شاید همیشه راحت نباشد. سفر زندگی معمولا فرد را به سمتی سوق می‌دهد که در انتها، دیگر آن آدم ابتدای سفر نیست.»

گفتنی‌ست، ترک گفتن یک نقطه، مرحله یا شیوه‌ای از زندگی و رسیدن به موقعیتی دیگر آسان نیست و نیازمند نقشه است. دنبورو درباره‌ی این مسیر و چگونه پیمودنش با شرح روایت مسافرانی که به مقصد رسیده‌اند، با ما حرف می‌زند. «تردید درباره هنجارها و رهایی از احساس شکست» نام و محور فصل ششم این کتاب است که به رهایی از زنجیر احساس شکست می پردازد. آنچه که ما هستیم و آنچه که دیگران توقع دارند باشیم، می‌تواند موضوعی بسیار چالش برانگیز در زندگی ‌ما باشد، آن هم در جهانی که ارزیابی‌ها به سرعت رو به افزایش هستند و قرار نگرفتن در خطوط از پیش تعیین شده، می‌تواند به پدیدآمدن احساس شکست در وجود آدمی بیانجامد.

سلام دوباره
اصابت تیر آسیب‌ها بر جسم وجانِ‌ آدم‌ها امری دور از ذهن نیست اما نجات زندگی از صدمات، راهی‌ست که باید درپیش گرفت و پیمودنش مستلزم کسب مهارت است. دیوید دنبورو در فصل هفتم با عنوان «بازیابی زندگی پس از تروما و افتخار به ارزش‌ها» به این موضوع می‌پردازد و پس از آن در فصل بعدی نیز راجع به مبحث پشت سرگذاشتن سوگ با ما سخن می گوید. «سلام دوباره به عزیز از دست رفته» برساختن یک نگاه است. بدین ترتیب که فرد سوگوار می‌تواند خویش را از نگاه مهربان فرد درگذشته بنگرد .

و اما «میراث و یادبود: فصل آخر زندگی» و «جای قصه زندگی در تصویر بزرگ‌تر» عناوین فصل نهم و دهم هستند . فصولی که نویسنده در آن با ما از موارد مهمی چون ادامه‌ی حیات در زندگی دیگران، آنچه از ما برای دیگران پس از مرگ بر جای می‌ماند، ساختن خاطرات خوب، اهمیت مکتوب کردن خاطرات و اتصال خط سیر زندگی‌مان به رفتار اجدادمان سخن می‌گوید و ما با داستان‌هایی از زندگی دیگران آشنا می‌شویم. دیگرانی که به اهمیت روایت قصه زندگی پی برده‌اند و داستان زندگی خود را ازساحت روایت‌هایی که بقیه برایشان می‌سازند و تعریف می‌کنند، دور کرده و خود با درک و برداشتی نو در راستای از پیش پا برداشتن سنگ‌های مشکلات و تلخکامی‌ها قدم برداشته اند و بدین گونه هم به رهایی خویش کمک کرده‌اند و هم به دیگران آموخته‌اند که چگونه تجارب تلخ را پشت سر بگذارند.

و در پایان باید گفت، زندگی در جهان امروز و پشت سرنهادن فراز و نشیب آن نیازمندِ کسب آگاهی در عرصه‌ی تاب‌آوری است و «قصه‌ای که انتخاب می‌کنیم» یکی از کتاب‌هایی‌ست که می‌تواند در این باره مفید باشد. این اثر با ترجمه‌ی روانِ حسنا مهرمحمدی به همت نشر اطراف انتشار یافته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...