می‌گویند وسیله، به هر حال وسیله است. ولی من می‌گویم وسیله، همه ‌چیز است. ماهیت وسیله هرچه باشد، ماهیت هدف نیز جز آن نخواهد بود. بین وسیله و هدف هیچ دیوار و مرزی وجود ندارد... آن کس که سیاه‌پوستان را به اعتراض واداشت و سلاح کارساز عشق را در اختیارشان قرار داد، عیسی مسیح بود. ولی همان‌گونه که گذشتِ زمان آشکار کرد، مهاتما گاندی الهام‌بخش به‌کارگیری و تأثیرگذاری این سلاح بود


پایبندی به حقیقت | اعتماد


پیروزی مهاتما گاندی در مبارزه با استعمار انگلیس و پیروزی مارتین لوترکینگ در مبارزه با تبعیض نژادی از زیباترین لحظه‌های تاریخ قرن بیستم است و چنانکه هر دو باور داشتند این پیروزی‌ها به معنای شکست و نابودی نیروهای مخالف نبود زیرا هدف آنها پیروزی و سعادت همگان بود. این از نکته‌های مهم در راهی است که آن دو طی کردند زیرا نشان دادند که با قدرت عشق می‌توان رویای دنیایی بهتر را به واقعیت تبدیل کرد. در کتاب «مهاتما گاندی و مارتین لوترکینگ: قدرت مبارزه عاری از خشونت» [Mahatma Gandhi and Martin Luther King Jr] اثر مری کینگ [Mary Elizabeth King] (ترجمه شهرام نقش‌تبریزی، نشر نی، چاپ سوم 1399) فرصتِ مغتنمی برای آشنایی بیشتر با زندگی و اندیشه این دو شخصیت باشکوه فراهم شده است.

مهاتما گاندی و مارتین لوترکینگ و قدرت مبارزه عاری از خشونت» [Mahatma Gandhi and Martin Luther King Jr] اثر مری کینگ [Mary Elizabeth King]

گاندی که متأثر از شخصیت‌هایی مانند جان راسکین، لئو تولستوی و هنری دیوید ثورو بود، و توجه ویژه‌ای به آموزه‌های معنوی و باورهای اخلاقی داشت، بر ساتیاگراها به معنای پایبندی به حقیقت تکیه داشت، و این اندیشه در کنشِ درخشانِ او به‌طور روزانه و بی‌وقفه نمایان بود. او باور داشت که ساتیاگراها چیزی جز اخلاقی‌زیستن نیست. بنابراین در رویارویی با نیروهای استعمارگر و ستمگر، در پی نابودی و کوبیدن آنها نبود بلکه برای آنها نیز جز خیر نمی‌خواست، و از این رو، در حرکت خویش، میان وسیله و هدف ارتباطی تنگاتنگ قائل بود.
به این معنا که برای رسیدن به هدفی پاک نمی‌توان از وسیله‌ای ناپاک استفاده کرد. گاندی به همین خاطر از سوی کسانی که با روش او مخالف بودند زیر فشار قرار داشت. آنها از انتقام سخن می‌گفتند و او را خالی از شهامت می‌پنداشتند. اما گاندی به بخشش، و چشم‌پوشی از انتقام باور داشت و شهامت را در خشم، انتقام و ابراز توانایی فیزیکی نمی‌دید بلکه آن را در عشق و مقاومتی محکم و به دور از ترس تعریف می‌کرد. او در واکنش به انتقادها می‌گفت: «آنها می‌گویند وسیله، به هر حال وسیله است. ولی من می‌گویم وسیله، همه ‌چیز است. ماهیت وسیله هرچه باشد، ماهیت هدف نیز جز آن نخواهد بود. بین وسیله و هدف هیچ دیوار و مرزی وجود ندارد.»

گاندی همچنین مسائل و مشکلات اجتماعی را با دقت و تیزبینی می‌نگریست و بیش از هر چیزی در پی ایجاد تغییر در فرهنگ مردم بود. از این رو، باور داشت استثمارگر بدون وجود استثمارشونده کاری از پیش نمی‌برد. به همین خاطر در اشرام که مکانی برای پالایش نفس و زندگی معنوی بود، با مشارکت همه، از جمله طبقه نجس که مردم از آنها دوری می‌کردند، کار پارچه‌بافی را با چرخ‌های دستی خانگی راه انداخت. در نتیجه، تولید انبوه پارچه موجب شد تا مردم فقیر هند از پارچه‌های انگلیسی بی‌نیاز شوند و این اقدام سازنده، اعتماد به نفس لازم برای خودباوری و مقابله با استعمار انگلیس را در آنها ایجاد کند.
در نظر داشته باشیم که مبارزه گاندی بر ضد استعمار سال‌ها به طول انجامید زیرا هدف اصلی او مبارزه برای انسان ‌بودن بود. بر این اساس، در جریان مبارزه هرگاه که مردم به کارهایی غیرانسانی همچون سوزاندن نیروهای پلیس، تعرض به زن‌های انگلیسی، کشتار مسلمان‌ها و... می‌پرداختند، او نیز مبارزه را متوقف می‌کرد و ابراز همدردی با آسیب‌دیده‌ها را بر هر اقدامی ترجیح می‌داد و در اعتراض به آن اقدام‌ها روزه‌های طولانی می‌گرفت.

سرانجام نیز مقاومت مستمر مردم هند به رهبری گاندی که از سال 1918 تا 1947 ادامه داشت، نیروهای استعمارگر را مجبور به عقب‌نشینی کرد و هند استقلال خود را به دست آورد. وجود گاندی بیش از هر چیزی سرشار از عشق بود و بر همین اساس توانست حرکتی بزرگ را با توقفِ چرخه خشونت به نتیجه برساند. کریشنا کری‌پالانی در مقدمه کتاب «گاندی و استالین: دو نشان بر سر دو راهی بشریت» اثر لویی فیشر (ترجمه غلامعلی کشانی) نکته جالبی را مطرح می‌کند که بسیار جای اندیشیدن دارد:«اگر در پایان کار، گاندی شبیه هیچ انسان دیگری به نظر نمی‌رسید بهتر است به خاطر آورد که در آغاز، او نیز همانند هر انسان دیگری بود.»

مارتین لوترکینگ هم که پس از پایان تحصیل و گرفتن دکترای الهیات از دانشگاه بوستون در سال 1954 برای خدمت در کلیسای دکستر راهی شهر مونتگامری شد، همین که پا به آن شهر گذاشت وارد فضایی ملتهب شد. فضایی که قانون‎‌های دیگرستیزانه و رفتارهای نژادپرستانه ایجاد کرده بود و موجی از خشم و نارضایتی را پدید آورده بود. در ابتدای دسامبر سال 1955 بود که رُزا پارکس جای خود را در اتوبوس به مردی سفیدپوست که سر پا ایستاده بود نداد و این سرآغاز اعتراض‌های گسترده‌ای را رقم زد و در ادامه نیز، دکتر کینگ رهبری جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوست‌های امریکا را برعهده گرفت.

مهاتما گاندی و مارتین لوترکینگ و قدرت مبارزه عاری از خشونت

کینگ در کودکی و نوجوانی دوره‌های تلخی را گذرانده بود و به خاطر جداسازی مدرسه بچه‌های سیاه‌پوست از بچه‌های سفیدپوست از هم‌بازی‌های سفیدپوست خود جدا شده بود و اینگونه رفتارهای تحقیرآمیزی همواره او را می‌رنجاند. زمانی که 13سال داشت، در یک مسابقه سخنرانی در یکی از شهرهای ایالت جورجیا بهترین سخنرانِ مسابقه شناخته شد. اما پس از مسابقه که به همراه آموزگارش و با اتوبوس به شهر خود(آتلانتا) بازمی‌گشتند، چون تعدادی سفیدپوست وارد اتوبوس شدند به خاطر سیاه‌پوست ‌بودن باید جای خود را به سفیدپوست‌ها می‌دادند و مجبور شدند تا مقصد سرپا بایستند که این را بعدها از خشم‌آورترین لحظه‌های زندگی خویش می‌شمرد. زمانی که به کالج رفت سخنان دکتر بنیامین مایز (رییس کالج) که به آنها می‌گفت: «من هیچ علاقه‌ای به تولید پزشک یا وکیل در این دانشکده ندارم بلکه می‌خواهم از شما انسان بسازم.» در ذهن او اثرگذار بود. مایز انسانی آزاده و نیک‌اندیش و از مخالف‌های تبعیض نژادی و آشنا با اندیشه گاندی بود. او بود که نخستین‌ بار در سخنرانی‌های هفتگی خودش کینگ را با شخصیتِ گاندی آشنا کرد، هر چند کینگ در آن زمان توجه زیادی به صحنه اجتماعی نداشت و سرگرمِ درس‌های خود بود. بعدها نیز که شنونده سخنرانی رییس دانشگاه هاروارد(دکتر جانسون) بود و با فلسفه گاندی آشناتر شد، تصمیم گرفت به مطالعه کتاب‌هایی درباره گاندی بپردازد.

خواندن کتاب‌هایی درباره گاندی جرقه‌هایی در درون او ایجاد کرد تا به قدرت نیروی عشق در برابر نفرت بیشتر بیندیشد. سال‌های بعد که کینگ راهی مونتگامری شد و هدایت جنبش سیاه‌پوست‌ها را برعهده گرفت، در ابتدا و برای محافظت از خویش مسلح بود. اما در فوریه 1956 با شخصی به نام بیارد راستین (Bayard Rustin) و سپس با یک کشیش سفیدپوست به نام اسمایلی (Smiley) آشنا شد و ملاقات کرد، و این دو بودند که او را با عمق اندیشه گاندی آشنایی کردند و به لحاظ فکری تأثیر زیادی بر او گذاشتند. به این ترتیب مارتین لوترکینگ در همان آغاز فعالیت‌های خود و با وجود تنش‌های فراوانی که وجود داشت، فرصت عمیق‌تر اندیشیدن را از دست نداد و گام در راهی نهاد که گاندی در پیش گرفته بود و همواره خود را مدیون او می‌دانست: «آن کس که سیاه‌پوستان را به اعتراض واداشت و سلاح کارساز عشق را در اختیارشان قرار داد، عیسی مسیح بود. ولی همان‌گونه که گذشتِ زمان آشکار کرد، مهاتما گاندی الهام‌بخش به‌کارگیری و تأثیرگذاری این سلاح بود.» کینگ باور داشت که آموزه‌های خشونت‌پرهیزی در اندیشه گاندی، تنها راه‌حل منطقی و اخلاقی برای پایان ‌دادن به تبعیض نژادی در ایالات متحده است و می‌گفت:«دلیل اینکه من نمی‌توانم از توسل به خشونت حمایت کنم، این است که خشونت در نهایت به شکست خود می‌انجامد و همه را تباه می‌کند و از میان می‌برد. دلیل اینکه من نمی‌توانم فلسفه قدیمی چشم در برابر چشم را بپذیرم، این است که با پایبندی به این فلسفه، در نهایت همه انسان‌ها نابینا خواهند شد.» گاندی و کینگ، بارها طعم تلخ خشونت را چشیده بودند.کتک خورده بودند، تهدید و تحقیر شده بودند، به زندان افتاده بودند و خطر جانی همواره در کمین آنها بود و سرانجام نیز هر دو ترور شدند.

با این وجود در مبارزه شرافتمندانه خویش اصل را بر عشق و اخلاق گذاشته بودند و خشم و انتقام را مایه تباهی می‌دانستند. بخشش در اندیشه آنها مفهومی کلیدی است، به معنای رمزِ توقف چرخه خشونت. این نیز به معنای وادادگی و انفعال نیست زیرا آنها در برابر آزارها و دشواری‌ها سر خم نمی‌کردند و ترسی در دل نداشتند. آنها پرهیز از خشونت را راهی درست برای محافظت از روح انسان می‌دیدند.گاندی و کینگ، به مردم عشق می‌ورزیدند و این عشق آنچنان زلال و قوی بود که بدرفتاری‌های نیروهای مخالف و نیروهای همراه، از عمق آن نمی‌کاست. به نظرم، سخنی از گاندی به ما این امکان را می‌دهد تا به ژرفای اندیشه و روح آنها بنگریم.گاندی می‌گفت: «تندی با ملایمت مغلوب می‌شود، نفرت با عشق، رخوت با اشتیاق و تاریکی با نور. عشق شما قطره قطره می‌بارد، ولی همانطور که قطره‌ای باران که از آسمان می‌بارد، خشک می‌شود و هدر می‌رود، عشق را نیز من اغلب چنین می‌بینم. تنها، رگباری شدید می‌تواند خاک را تا اعماقش خیس کند. به همین ترتیب، تنها بارش بی‌مضایقه عشق است که بر نفرت غلبه می‌کند. اشتباه شما در این است که از دیگران توقع درستی و حقانیت دارید. شما خود باید همچنان درست و برحق باشید. عشقی که سپاس و عوض مطالبه می‌کند، عشق نیست.»

وقتی سخن از گاندی و کینگ در میان است، از صلح، عشق و خشونت‌پرهیزی سخن می‌گوییم و تا زمانی که جنگ، ستم، تبعیض نژادی و استبداد وجود دارد، آموزه‌های آنها راهگشا و روشنایی‌بخش است. خانم مری کینگ در کتاب ارزشمندش، ما را با زیستِ شریفِ گاندی و کینگ آشنا می‌کند و به فهم عمیق‌تری از اندیشه، راه و روش آنها در برابر خشونت و پلیدی می‌رساند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...