حکومت از طریق قانون رو به افول است | اعتماد


اولریش رالف در سال ۲۰۰۴ گفت‌وگویی با آگامبن [Giorgio Agamben] و در رابطه با کتاب «وضعیت استثنایی» [Stato di eccezione ‏يا State of exception] انجام داده است. وضعیت استثنایی به مجموعه‌ای از مقالات و جستارهای تبارشناختی تعلق دارد که پس از هوموساکر نوشته شدند و مجموعه‌ای چهارگانه را شکل می‌دهد. با توجه به محتوا باید گفت که کتاب با دو موضوع سروکار دارد. موضوع نخست، مساله‌ای تاریخی است: وضعیت استثنایی یا وضعیت اضطراری تبدیل به پارادایم حکومت امروزی شده است. وضعیتی استثنایی که در اصل به مثابه چیزی غیرعادی تلقی می‌شده که باید تنها برای مدت زمان محدودی اعتبار داشته باشد، دگرگونی تاریخی آن را تبدیل به شکل عادی حکومت کرده است. آگامبن در این رابطه بیان می‌کند که قصد داشته است تا پیامدهای این دگرگونی را برای دولت/ وضعیت‌های مبتنی بر دموکراسی‌ای که در آن زندگی می‌کنیم نشان دهد. موضوع دوم درباره سرشتی فلسفی است که با رابطه عجیب قانون و بی‌قانونی، قانون و بی‌هنجاری سروکار دارد. وضعیت استثنایی رابطه‌ای پنهان اما بنیادی را میان قانون و غیاب قانون برقرار می‌کند. این فضایی تهی و توخالی است و دقیقا همین فضای خالی، برسازنده نظام قانونی است.

جورجو آگامبن [Giorgio Agamben] وضعیت استثنایی» [Stato di eccezione ‏يا State of exception]

گوانتانامو و اردوگاه نازی‌ها
آگامبن در ادامه و در رابطه با مقایسه‌ای که بین اردوگاه کار اجباری نازی‌ها و زندان گوانتانامو در امریکا کرده است چنین می‌گوید: در مورد چنین اطلاقی، انتشار کتاب آشوویتز من هم اعتراضات مشابهی را برانگیخت. اما من مورخ نیستم. من با پارادایم‌ها کار می‌کنم. پارادایم چیزی شبیه یک الگو و سرمشق است، یک پدیده از لحاظ تاریخی تکین. همان‌طور که این پارادایم برای فوکو زندان سراسربین (panopticon) بود، برای من هوموساکر یا Muselmann یا وضعیت استثنایی است. از این پارادایم برای ساختن گروه بزرگی از پدیده‌ها و برای فهم ساختاری تاریخی استفاده می‌کنم، مجددا مانند فوکو که «سراسربینی» خود را از زندان سراسربین گسترش داد. اما این نوع تحلیل را نباید با پژوهشی جامعه‌شناختی اشتباه گرفت. من بیشتر در مورد زندانی‌های گوانتانامو صحبت کردم و وضعیت آنها از لحاظ قانونی در واقع قابل مقایسه با وضعیت اردوگاه‌های نازی است. بازداشت‌شدگان گوانتانامو، وضعیت زندانیان جنگی را ندارند، گوانتانامویی‌ها مطلقا فاقد منزلت قانونی‌اند. آنها در حال حاضر صرفا منکوب قدرتی جابرانه‌اند؛ هیچ موجودیت قانونی‌ای ندارند. در اردوگاه‌های نازی، یهودی‌ها در وهله اول باید کاملا «ملیت‌زدایی» می‌شدند و محروم می‌گشتند از تمامی حقوق شهروندی به‌جا مانده از قوانین نورنبرگ، که پس از آن به مثابه اتباعی قانونی محو شده بودند.

این مساله هر سیاست امنیتی‌ای است که از طریق مهار و اداره جریان می‌یابد. میشل فوکو در دوره‌ای در سال ۱۹۶۸ در کولژ دو فرانس نشان داد که امنیت چگونه در قرن ۱۸ تبدیل به پارادایم حکومت می‌شود. برای کسنا، تارگو و سایر سیاستمداران فیزیوکرات، امنیت به معنای پیشگیری از قحطی و فجایع نبود، بلکه بدین معنا بود که اجازه دهند قحطی‌ها و فجایع روی بدهند و آنگاه بتوانند آن فجایع را به مسیری پرمنفعت هدایت کنند. از این رو فوکو می‌تواند که با امنیت، نظم و قانون به مثابه مدلی از حکومت مخالفت کند. اکنون فکر می‌کنم که باید مشخص شده باشد که هر دوی عوامل- قانون و غیاب قانون- و اشکال متناظر حکومت- حکومت از طریق قانون و حکومت از طریق مدیریت- بخشی از ساختاری دوگانه یا یک نظام هستند. می‌کوشم تا متوجه شوم که چگونه این نظام کار می‌کند. می‌دانید که ضرب‌المثلی فرانسوی وجود دارد که کارل اشمیت اغلب آن را نقل قول می‌کند و بدین معناست: پادشاه سلطنت می‌کند اما حکومت نمی‌کند. (Le Roi reigne mail il ne gouverne pas) این یعنی مرز ساختاری دوگانه: سلطنت کردن و حکومت کردن.

آیا زمان قانون به سر رسیده است؟
آگامبن در ادامه این مصاحبه که ترجمه آن در سایت فرهنگ امروز منتشر شده است در رابطه با اداره تمام و کمال بشر و نظارت سیبرنتیکی می‌گوید در نگاه نخست در واقع به نظر می‌رسد که حکومت از طریق اداره کردن و مدیریت، شکل غالب است در حالی که حکوت از طریق قانون در دوران افول خود قرار دارد. ما در حال تجربه پیروزی مدیریت و اداره کردن غیاب نظم هستیم. شما همچنین در آلمان هم می‌بینید که هر دو عناصر نظام با یکدیگر همزیستی می‌کنند و اینکه هر دوی آنها به غایی‌ترین شکل به حرکت در‌می‌آیند تا حدی که در نهایت به نظر می‌رسد قطعه قطعه می‌شوند. امروزه می‌دانیم که چگونه ماکزیممی از ناهنجاری و بی‌نظمی می‌تواند تماما با ماکزیممی از قانونگذاری همزیستی کند.

امر خصوصی
آگامبن در ادامه و در رابطه با مفهوم امر خصوصی بیان می‌کند: در ابتدا مشخص است که ما دیگر به‌طور پی در پی نمی‌توانیم میان آنچه خصوصی و آنچه عمومی است فرق بگذاریم و اینکه هر دو سویه تقابل کلاسیک به نظر می‌رسد که واقعیت‌شان را از دست می‌دهند و اردوگاه بازداشت در گوانتانامو به تمام معنا مکان این امکان ناپذیری است. وضعیت استثنایی به‌طور قابل توجهی بستگی به خنثی‌سازی این تمایز دارد. با این وجود، فکر می‌کنم که این مفهوم همچنان جالب توجه است. صرفا به کثرت سازمان‌ها و فعالیت‌هایی بیندیشید که در ایالات متحده در حال حاضر وجود دارند و وقف مراقبت و دفاع از «امور شخصی» هستند و می‌کوشند آنچه به درون این حیطه تعلق دارد و آنچه ندارد را معین کنند. هوموساکر قرار بود که در مجموع چهار مجلد داشته باشد. آخرین و جالب‌ترین مجلد برای من وقف بحث تاریخی نخواهد شد. تمایل دارم که روی مفاهیم اشکال زندگی و سبک‌های زندگی کار کنم. چیزی که من شکل‌زندگی (form-of-life) می‌نامم حیاتی است که هرگز نمی‌تواند جدای از شکل خود باشد، حیاتی که در آن، هرگز امکان ندارد چیزی را به‌مثابه حیات برهنه (از آن) مجزا کرد. در اینجا هم مفهوم امر «خصوصی» تاثیرگذار می‌شود.

به تعبیر رالف، آگامبن در این نقطه مجددا به وضوح به فوکو یا شاید رولان بارت، کسی که یکی از سخنرانی‌های متاخر خود را به موضوع زندگی دسته‌جمعی (vivre ensemble) اختصاص داد، می‌پیوندد. وی ضمن تایید این نکته اضافه می‌کند که: اما فوکو زمانی که این ایده را داشت در تاریخ به یونانی‌ها و رومی‌ها بازگشت. هنگامی که شما روی این موضوع کار می‌کنید ناگهان زیر پای‌تان خالی می‌شود و در اینجا به‌وضوح متوجه می‌شوید که ما هیچ‌گونه دسترسی به زمان حال و امر بی‌واسطه نداریم مگر از طریق آنچه فوکو باستان‌شناسی نامید. اما کیفیت یک باستان‌شناسی، که ابژه آن شکل-زندگی، یعنی یک تجربه زندگی بی‌واسطه است را نمی‌توان به راحتی به زبان آورد.

زندگی به مثابه اثر هنری
این ایده که یک فرد باید زندگی خود را تبدیل به اثری هنری کند امروزه اغلب به فوکو و ایده او در مورد مراقبت از نفس (care of the self) نسبت داده می‌شود. پی یر هادو، مورخ بزرگ فلسفه باستان، فوکو را سرزنش کرد مبنی بر اینکه مراقبت از نفسِ متعلق به فلاسفه باستان، به معنای ساختن زندگی به مثابه اثری هنری نبود، بلکه در مقابل، نوعی مصادره نفس بود. آنچه هادو نمی‌تواند متوجه شود این است که برای فوکو، هر دو چیز کاملا همسان هستند. باید نقد فوکو در مورد انگاره مولف و مردود شمردن تالیف را از جانب وی به خاطر آورید. در این معنا، زندگی فلسفی یا یک زندگی خوب و زیبا چیز دیگری است: هنگامی که زندگی شما تبدیل به اثری هنری می‌شود، شما علت آن نیستید. یعنی در این نقطه، شما زندگی و خودتان را به مثابه چیزی «اندیشیده شده» احساس می‌کنید، اما سوژه یا مولف، دیگر آنجا نیست. ساختن زندگی با آنچه فوکو با عنوان «از دست دادن نفس» به آن اشاره کرد، مصادف می‌شود و این همچنین ایده نیچه در مورد اثر هنری بدون هنرمند است. آگامبن در ادامه در رابطه با جایگاه نیچه بیان می‌کند که؛ نیچه برای من هم حایز اهمیت بود. اما موضع من بیش از آن به بنیامین نزدیک است که می‌گفت بازگشت جاویدان مانند تنبیه شاگردان در مدرسه است، با این حکم که شاگرد خاطی باید یک جمله را هزاران بار تکرار کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...