هر که با شمشیر زندگی کند، با شمشیر ـ هم ـ میمیرد... میلیونها آدم، له شده زیر بار تبلیغات و نبود اطلاعات، خوکرده به توّحش به زور تلقین و انزوا، محروم از اراده آزاد و حتّی کنجکاوی، به سبب ترس و عادت به بردگی و چاپلوسی، قادر بودند «تروخیو» را پرستش کنند... انقلابیون، که به رغم داشتن باورهای مسلکی متفاوت و انگیزههای کاملاً متفاوت سیاسی و فردی، اینک با هم در قتل تروخیو همداستان شدهاند
نقدی بر «سور بز» اثر ماریو بارگاس یوسا | ادبیات داستانی
«هر که با شمشیر زندگی کند، با شمشیر ـ هم ـ میمیرد.»
این را ما نمیگوییم، بلکه «اورانیا» زن چهل و نه ساله و شوربخت رمان «سور بز» [The Feast of the Goat] (ص 179) به پدر پیر و مفلوکش ـ سناتور آگوستین کابرال، ملقب به «عقل کل» ـ میگوید. منتها بسیار دیر، چرا که دیگر پیرمرد پاک از پا افتاده است. یوسا نیز برای جلوهگری و اثبات این گفته، طرح و توطئهای معقول در میاندازد؛ که سلسله رخدادهای رمان، گواه آن است.
دست به نقد، و بهعنوان اولین نشانه این ادعا، خود زندگانی تباهشده اورانیای نگونبخت. این زن تهیشده از شور زندگی، که بعد از سی و پنج سال، به زادگاهش، «دومینیکن»، بازگشته است تا دلیل جفاهای بسیار پدر را در حکومت دیکتاتور «تروخیو»، ملقب به «بز» دریابد و علت سرنوشتی چنین چرکناک را مورد مداقه قرار دهد.
یوسا نیز از همین نقطه آغاز میکند، و خواننده را با اورانیا، همراه میکند، تا شاهد اشتیاق غمبار او باشد. اما دیری نمیگذرد که سلسله رخدادهای بعدی رمان ـ که تا حد غیر معقولی میرود تا مسئله اورانیا را از یاد و خاطر ما ببرد ـ نشان میدهد که یوسا، عزم کرده که بسیار جامعتر از اینها عمل کند؛ و قصد آن دارد که پرده از روی بسیار ناهنجاریهای جامعهای که زیر یوغ حکومتی دیکتاتور است بردارد...
رمان «سور بز» را میتوان جزو معدود رمانهای سیاسی موفقّی دانست که پرداختی بسیار هنرمندانه و بیخل و خلاشه دارد. چرا که نویسنده، به خلاف دیگر نویسندگان و رمانهایی که از این دست، در تله جهتگیری و اعمال نظرگاه سیاسی خود ـ که از خطرات بدیهی و معمول اینگونه کارهاست ـ گرفتار نیامده، و توانسته است بیآنکه ردّ پایی از خود در رمان بر جا گذارد و یا به طرفداری از باورهای متعصبّانهای دست بزند، طرحی درخور اعتنا دراندازد...
«.... بالاخره توانستی سر در بیاوری که چطور میلیونها آدم، له شده زیر بار تبلیغات و نبود اطلاعات، خوکرده به توّحش به زور تلقین و انزوا، محروم از اراده آزاد و حتّی کنجکاوی، به سبب ترس و عادت به بردگی و چاپلوسی، قادر بودند «تروخیو» را پرستش کنند. نه اینکه فقط از او بترسند. بلکه دوستش داشته باشند، همانطور که بچهها بالاخره دلبسته پدر و مادر مقتدر میشوند. به خودشان میباورانند که شلاق و کتک به صلاحشان است، محض خیرخواهی است.» (ص 89 ـ 90)
در دومینیکن و در آمریکای لاتین دهه 40 ـ 50، باورهایی این چنین، خود به تنهایی گواه موقعیت و سطح نگرش مردمان رمان است. و هواداران تروخیو، آنانی را که صلاح تأدیب پدرانه را، به شرح فوق باور نکنند و یا بدان اعتراض داشته باشند، ابتدا با جملهای نغز چون آنان «که نه زیر آفتاب ما به دنیا آمدند و نه زیر مهتاب ما رنج بردهاند» (ص 34) یکسر به کناری مینهند تا بعدها به نوعی، سر به نیستشان کنند. این نگرش امّا، اخطارهای دیگری را نیز مدّ نظر دارد. نظیر اخطاری که پرون، دیکتاتور معروف آرژانتین، به تروخیو میدهد: «... مواظب کشیشها باشید. آنهایی که من را از قدرت انداختند اولیگارکهای شکمگنده یا ارتشیها نبودند، همین کلاغسیاهها بودند. یا باهاشان معامله کنید یا یکباره شرشان را بکنید.» (ص 39)
... یا این: «تروخیو از اینها ابا دارد. چرا که میداند اینان کاری که میکردند، انگشت رساندن به او بود. از همان روز شوم 24 ژانویه 1960، دقیقاً شانزده ماه پیش، هر روز یک جوری انگشتی به او رسانده بودند. نامهها، مراسم یادبود، عشای ربانی، مراسم دعاخوانی، وعظ و خطابه. هر چیزی که آنها علیه او میگفتند تا آن سر دنیا میرفت، و روزنامهها و تلویزیونها از سقوط قریب الوقوع تروخیو حرف میزدند. چرا که دیگر کلیسا پشت به او کرده ]بود[.»
رمان «سور بز» را، به همین دلایل میتوان «رمان افشا» نامید. با وجود اینها، یک چیز را تروخیو بسیار خوب میداند؛ و آن اینکه «سیاستمدار نباید برای تصمیماتش پشیمانی بخورد. هیچ وقت از هیچ کار پشیمان نشده بود. آن دو تا اسقف را زنده زنده جلو کوسهها میانداخت.» (ص 43)
نگرشهایی از این دست، در طول رمان آنقدر زیاد است که تصّور میرود یوسا هنگام نگارش این اثر، مدام، گوشه چشمی به کتاب «شهریار» ماکیاول داشته است و حتّی میتوان رمان را به نوعی داستانی شده قسمتی از اندیشههای ماکیاول دانست. با همه این احوال، در جاهایی به نظر میآید که خود دیکتاتور، از چنبره نیروهای اطلاعاتیاش ـ و مدار قدرت اصلی ـ کمی عقبتر است.
«رئیس سازمان اطلاعات اخمکنان گفت: عالی جناب، دیگر خیلی دیر است. دیروز انداختیمشان پیش کوسهها. زنده زنده، همانطور که فرمودید.» (ص 43)
به هر حال، ولینعمت و پدر ملّت، بیبرو برگرد، خود تروخیو است. دیکتاتوری که وفاداران سرسپرده و بیشماری دارد که «تروخیست» نامیده میشوند. تروخیستها همه جا هستند! بین دوستان و حتّی در بین ـ مثلاً ـ دشمنان! این را دیگر تروخیستهای چکمهپوش هم میدانند. زیرا هنوز آنقدر هوشمندی دارند که از بسیار راز و رمزهای بدیع سیاستمدارانه آگاه باشند:
«... سرهنگ شاید آدم خبیثی باشد، اما خیلی به درد رئیس میخورد: هر چیز بدی را گردن او میاندازند و تمام کارهای خوب را از تروخیو میدانند. چه خدمتی بهتر از این؟ اگر حکومتی بخواهد سیسال سر پا باشد به آدمی مثل «جانی آیس» احتیاج دارد، که حاضر است دستش را توی گه فرو کند، و اگر هم لازم باشد با تمام هیکل، تا فرق سرش توی گه برود. این مرد سپر بلای خوبی است. اگر سرگرد از پشت هوای رئیس را نداشته باشد، همان بلایی سرش میآید که سر «پرس خیمه نس توی ونزوئلا، باتیستا ]دیکتاتور کوبا در سال 1959 با انقلاب کوبا سرنگون شد[ توی کوبا و پرون توی آرژانتین آمد.» (ص 64 ـ 63)
ژرفای اینگونه نظرگاهها امّا، در محدوده دومینیکن خلاصه نمیشود، بلکه سیاستهای حکومت تروخیو، ابعاد وسیعتری دارد.
« ... چون تا وقتی دشمن داخلی ضعیف و پراکنده است، کاری که دشمن خارجی میکند مهم نیست. بگذار ایالات متحده تا میخواهد هوار بزند، او آ اس جفگ بپراند، ونزوئلا و کاستاریکا جیغ و داد راه بیندازند. هیچ غلطی، نمیتوانند بکنند. در واقع با این کارهاشان باعث میشوند مردم دومینیکن عین یک مشت بسته دور رئیس جمع بشوند.» (ص 66ـ65)
... یوسا در این رمان، روزگار مردمانی را به پیش نما میآورد که در شرایطی جبری، تا مغز استخوانشان تروخیست مینمایند و از هیچ کاری برای اثبات وفاداریشان به تروخیوی دیکتاتور ابا ندارند. حتی اگر بخواهند، میتوانند مانند سناتور کابرال، دختر چهارده سالهشان ـ اورانیا ـ را دو دستی به دیکتاور تروخیو پیشکش کنند! به نظر میآید برای درک موقعیت رمان، همین نمونهها بس باشد؛ و ـ به قول یکی از شخصیتهای رمان ـ دیگر لازم نیست بیش از این، شکر روی هر چیزی بپاشیم!
رو راست باید گفت که رمان یوسا، به خاطر پرداخت بیپروایش، رمان چرک و ریمآلودی است. برهنه و بیحیا و ابلیسی. چون پیرنگ رمان، به تمامی بر بازنمایی عریانیها و بیشرمیهای محتوم قدرتهای خودکامه اصرار دارد؛ و توفیق یوسا نیز، در پیش نما آوردن همینهاست. و ظاهراً ناگزیر از ذکر پارهای منهیات است که با اصول اخلاقی منافات دارد. چرا که شاید یوسا بدین نتیجه رسیده است که فقط با بیان عریان آنها میشود به بازنمایی خصلتهای نفرتبار و شیطانی و همچنین قسمت تاریک روح بشری، به شکلی شفاف دست یافت.
نام رمان نیز نامی کاملاً ایمایی و دو وجهی است. «سور»، به معنای جشن است. و «بز» نیز لقب تروخیو، دیکتاتور دومینیکن. منتها از فحوای امر چنین بر میآید که این جشن، به واقع جشن نیمهشیطانی آدمهایی است که در مدار بسته جامعهای مورد ظلم قرار گرفته در حال احتضارند، بیآنکه کاری ازشان ساخته باشد...
از امتیازات درخور اعتنای دیگر رمان، میتوان به قصه پر افت و خیز و پر حادثه آن اشاره کرد؛ درانداختن ماجراهای گوناگون و بزنگاههای ممتازی که حتی خواننده عام را هم به دنبال میکشد.
... او پیشتر در رمان «جنگ آخر زمان» نیز از قصه داستانی پر کشش و نفسگیر استفاده کرده است. از این نظر، میتوان کار یوسا را به رمانهای پلیسی گراهام گرین شبیه دانست. آوار نمودن انبوهی از رخدادهای پر هیجان بر سر خواننده با ریتمی تند، تا او را نفسگیر کند...
در اینجا، بازگویی رخدادهای رمان، به دلیل تنوع بیش از حد آنها و ایجاد اطناب در کلام صحیح نیست. ولی آنچه که در این مختصر میتوان به آن اشاره کرد... ماجرای ترور دیکتاتور است به دست چند نفر از انقلابیون، که به رغم داشتن باورهای مسلکی متفاوت و انگیزههای کاملاً متفاوت سیاسی و فردی، اینک با هم در قتل تروخیو همداستان شدهاند، و سرانجام او را نیز از پا درمیآورند.
«.. کشتن هر کس، نه. کم کردن شرّ جبّار، چرا. تا به حال اصطلاح جبارکشی به گوشَت خورده؟ در موارد فوق العاده، کلیسا اجازه این کار را داده. این را قدیس توماس آکویناس نوشته.» (ص 49)
نویسنده برای ترور تروخیو به دست انقلابیون، به توجیهات معقولی از این دست نیز میپردازد، تا نشان دهد عوامل جهتدهنده و تعیینکننده در رمان از دل خودشان جوشیده و بیرون آمدهاند و نه اینکه او آنها را به رمان تحمیل کرده باشد.
یوسا، با نشستن در ذهن هر شخصیت انقلابی که قصد ترور تروخیو را دارد، بلافاصله انگیزههای او را مورد کندوکاو قرار میدهد. منتها، نه پیوسته؛ که در فصلهایی متفاوت. او، انگیزههای انقلابیون را برای ترور دیکتاتور، شخصی یا سیاسی عنوان میکند، تا به دیکتاتورستیزی، جامعیت داده باشد. و این، شگرد هنرمندانهای است برای گریز از احتمال سقوط در جانبداری از یک مرام خاص. هر چند او در این راه، توفیق کافی به دست نیاورده است. زیرا انگیزههای یکی دو نفر از انقلابیون، اگر نگوییم ضعیفاند و چنان که باید قوام نیافتهاند، لااقل به قوّت انگیزههای سایر انقلابیون، نیستند.
پیرنگ اثر نیز، از نظر منطق و رابطه علت و معلول، دچار کاستیهایی است، که با اصول پذیرفته شده در اینباره، همخوانی ندارد.
ستوان دوم گارسیا گررو، که قصد ازدواج با لوئیزا را دارد، حسب معمول قوانین جاری، مشخصات همسر آیندهاش را به سازمان اطلاعات ارتش ارسال میکند، تا آنها در صورت تأیید صلاحیت دختر و خانوادهاش، اجازه ازدواج صادر کنند. قدر مسلم، سلسله مراتب ارتش، چنین اقتضا میکند که جواب مثبت و یا منفی یک ستوان دوم را، افسر مافوقش و یا سازمان اطلاعات ارتش بدهد. ولی یوسا به راحتی، این قانون بدیهی و ساده را نادیده میگیرد؛ و برای ابلاغ پاسخ منفی این تقاضای ابتدایی و معمولی، ستوان را با ولینعمت ملت، یعنی عالیجناب تروخیو همکلام میکند. تروخیو به او پاسخ میدهد: «پرونده خدمتی به این خوبی، نباید به خاطر ازدواج با خواهر یک کمونیست لکهدار بشود. در دولت من، دوست و دشمن با هم نمیجوشند.» (ص 56)
استدلال جناب دیکتاتور، هر چه باشد، این ملاقات به ضرب و زور دگنک در رمان گنجانده شده است. غرض یوسا این بوده است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم، مثلاً انگیزه ترور او را توسط یکی از انقلابیون، موجه جلوه دهد.
از دیگر موارد شاخص ضعفهای رمان، میتوان به گفتوگوی اورانیا و پدر بیمارش اشاره کرد...
«ببینی» تکیه کلام اورانیاست. و این دیگر روشی کلیشهای و نخنماست که نویسنده بیاید با تأکید، از زبان شخصیتی، کلمهای را مدام تکرار کند. ولی وقتی همین تأکید را در زبان تروخیو و پدر و عمه نیز میبینیم، آن را جزو ضعف گفتوگو نویسی میگذاریم؛ گرچه این نویسنده کسی چون ماریو بارگاس یوسا باشد...
و سرانجام اینکه، باید اذعان کرد که کار عبدالله کوثری در ترجمه رمان «سور بز»، اگر چیزی بیشتر از ترجمه رمان «جنگ آخر الزمان» در برنداشته باشد بیگمان کمتر نیست، و حق این است که برای برگردانی چنین نرم و سلیس، به او دست مریزاد بگوییم.