کژتابی | تجارت فردا


از پنج سال پیش تاکنون، خیلی‌ها در باتلاق یک برداشت نادرست از سخنان یک اقتصاددان سرشناس افتاده‌اند. آنها با استناد به کتاب «پرونده‌ای علیه آموزش» [The Case Against Education] که برایان کاپلان [Bryan Douglas Caplan]، اقتصاددان آمریکایی دانشگاه جرج میسون آن را نوشته، تاکید دارند که «علم خوب است؛ اما ثروت خوب‌تر». کاپلان اعتقاد ندارد ثروت بهتر از علم است. او استدلال می‌کند که سیستم آموزشی فعلی تاکید زیادی بر موضوع آکادمیک دارد و به اندازه کافی بر مهارت‌های عملی که نیاز اصلی نیروی کار به شمار می‌رود، تاکید نمی‌کند.

پرونده‌ای علیه آموزش» [The Case Against Education] که برایان کاپلان [Bryan Douglas Caplan]،

پس از انتشار کتاب «پرونده‌ای علیه آموزش» که در سال 2018 و به‌وسیله انتشارات دانشگاه پرینستون به چاپ رسید، باتلاق ایجادشده از برداشت نادرست نسبت به نظرات کاپلان، اقتصاددانان را به دو دسته تقسیم کرد. برخی کاپلان را یک «خائن به علم» نام نهادند که تلاش می‌کند جنبه‌های برتر بودن ثروت را پررنگ‌تر کند و برخی دیگر تاکید دارند او «درون‌مایه‌ای صریح و شفاف از ارتباط علم و ثروت» ارائه کرده و باید بیشتر به آن استناد کرد تا بتوان نتایج بهتری گرفت و کمبودها را برطرف کرد. با وجود این، استدلال اصلی کاپلان این است که سیستم آموزشی در درجه اول برای نشان دادن هوش و اخلاق کاری فارغ‌التحصیلان به عنوان نیروهای کار به کارفرمایان طراحی شده و تلاشی برای آموزش مهارت‌های مفید به خرج نداده است. او معتقد است دانش‌آموزان زمان زیادی را صرف مطالعه موضوعاتی می‌کنند که به صورت مستقیم با شغل آینده آنها مرتبط نیست و چنین موضوعی به اتلاف وقت و منابع منجر می‌شود.

پس از اینکه چنین موضوعاتی از سوی کاپلان مطرح شد، اقتصاددانان دیگری نیز به طرفداری از نظریه او پرداختند. آنها تاکید دارند «بهتر است دانش‌آموزان به دنبال آموزش حرفه‌ای یا دوره‌های کارآموزی باشند تا مهارت‌های عملی را که به صورت مستقیم با مشاغل انتخابی آنها در ارتباط است، ارتقا دهند». به اعتقاد آنها، چنین رویکردی، به استفاده کارآمدتر از منابع می‌انجامد و موجب نتایج بهتری برای دانش‌آموزان، دانشجویان و کارفرمایان می‌شود. پرونده‌ای که کاپلان باز کرده، یک‌بار دیگر موضوع بی‌پاسخی را که طی سال‌های سال وجود داشته، به موضوعی مهم در مجامع علمی و اقتصادی تبدیل کرده است: «علم بهتر است یا ثروت؟» و «اگر علم بهتر است، چرا ثروت زندگی شادتری برای همگان به ارمغان می‌آورد؟»؛ در این میان، یکی از اصلی‌ترین سوالاتی که مطرح شده، این است که «چرا ثروت، بهتر از علم است؟».

جنجال بزرگ علم و ثروت
کتاب «پرونده‌ای علیه آموزش» جنجال‌ها و مباحثه‌های بسیاری را میان استادان دانشگاه، دانشمندان، سیاستگذاران و حتی عموم مردم ایجاد کرده است. در حالی که برخی با استدلال او موافق هستند و تاکید دارند نظام آموزشی فعلی تاکید بیش از حدی بر موضوعات آکادمیک دارد و به اندازه کافی برای مهارت‌های علمی انرژی اختصاص نمی‌دهد، برخی دیگر با نظرات او مخالف‌اند و می‌گویند کاپلان همه جوانب امر را در نظر نگرفته است. یکی از انتقادات اصلی که بر استدلال کاپلان وارد شده، این است که اهمیت مباحث دانشگاهی را کم‌ارزش می‌داند. منتقدان استدلال می‌کنند موضوعات آکادمیک مانند ریاضی، علوم و ادبیات نه‌تنها برای توسعه مهارت‌های تفکر انتقادی بلکه برای پرورش آموزش جامع نیز مهم هستند. به اعتقاد آنها، استفاده از نوعی آموزش جامع برای توسعه طیف گسترده‌ای از مهارت‌ها و دانش که می‌تواند در مشاغل مختلف به کار برود ضروری است.

علاوه بر این، منتقدان استدلال می‌کنند آموزش‌های حرفه‌ای و کارآموزی ممکن است سطح تحریک فکری و رشد شخصی را به اندازه موضوعات تحصیلی برای دانش‌آموزان فراهم نکند. آنها می‌گویند موضوعات تحصیلی فرصت‌هایی را برای دانش‌آموزان فراهم می‌کند تا ایده‌های جدید را کشف کنند، خلاقیت خود را توسعه دهند و افق‌های جدیدی در مقابل خود بگسترانند. یکی دیگر از جبهه‌های انتقادی که در مقابل کتاب کاپلان شکل گرفته، این است که او دیدگاهی محدود را در حوزه آموزش ترویج می‌کند. به باور منتقدان، آموزش فقط شامل آماده‌سازی دانش‌آموزان برای تبدیل شدن به نیروی کار نیست، بلکه در مورد توسعه شهروندانی است که می‌توانند به شیوه‌ای معنادار به جامعه کمک کنند. طرفداران چنین نظریه‌ای تاکید می‌کنند که آموزش باید بر توسعه مهارت‌های تفکر انتقادی، پرورش خلاقیت و ارتقای رشد اجتماعی و عاطفی متمرکز شود. تیر دیگری که منتقدان به سمت کاپلان پرتاب می‌کنند به این زهر آغشته است که سیستم آموزشی کنونی فقط بر انتقال هوش و اخلاق کاری نیروهای کار به کارفرمایان متمرکز نیست، بلکه آموزش بر توسعه مهارت‌ها و دانش‌هایی متمرکز است که برای موفقیت در زندگی ضروری هستند. در این زمینه، موضوعات مهمی مانند مهارت‌های ارتباطی، مهارت‌های حل مساله و مهارت‌های کار گروهی مورد تاکید قرار می‌گیرد. علاقه دانش‌آموزان موضوع دیگری است که منتقدان به تفکر کاپلان بر آن تاکید دارند. آنها می‌گویند آموزش حرفه‌ای و کارآموزی ممکن است برای همه دانش‌آموزان مناسب نباشد؛ چرا که برخی از دانش‌آموزان ممکن است علایق و توانایی‌های متفاوتی داشته باشند که برای موضوعات تحصیلی مناسب‌تر تلقی می‌شود همچنین به باور آنها، آموزش حرفه‌ای و کارآموزی ممکن است سطح انعطاف‌پذیری و تحرک مشابهی را برای دانش‌آموزان فراهم نکند. این در شرایطی است که موضوعات آکادمیک طیف گسترده‌ای از مهارت‌ها و دانش را در اختیار دانش‌پذیران، شامل دانش‌آموزان و دانشجویان قرار می‌دهد که می‌تواند در مشاغل و صنایع مختلف اعمال شود. در کنار همه این انتقادات، موافقان نظریه کاپلان می‌گویند که «سیستم آموزشی فعلی، دانش‌آموزان و دانشجویان را برای واقعیت‌های بازار کار و فعالیت آماده نمی‌کند».

این باور، درست است. کاپلان می‌گوید «بسیاری از دانش‌آموزان و دانشجویان، در حالی با بدهی‌های بالا به سیستم آموزشی، فارغ‌التحصیل می‌شوند که فرصت‌های شغلی کمی در انتظارشان است و با وجود اینکه سال‌ها را صرف مطالعه موضوعات دانشگاهی کرده‌اند، مجبور می‌شوند شغلی را انتخاب کنند که با مطالعات و آموخته‌هایشان مرتبط نیست». او همچنین معتقد است نظام آموزشی کنونی ناکارآمد و بیهوده است: «بسیاری از دانش‌آموزان و دانشجویان، سال‌ها زمان صرف مطالعه موضوعاتی می‌کنند که دیگر هرگز از آنها استفاده نخواهند کرد و این نشان‌دهنده اتلاف قابل توجه زمان و منابع است.» این اقتصاددان البته در کتاب خود راهکارهایی را نیز مطرح می‌کند که بخشی از این راهکارها، از مسیر اصلاح در سیستم آموزشی عبور می‌کند. او پیشنهاد کرده که باید بر آموزش‌های حرفه‌ای و کارآموزی تاکید بیشتری صورت گیرد و به دانش‌آموزان و دانشجویان فرصت‌های بیشتری برای کسب تجربه عملی در زمینه‌های انتخابی خود داده شود.

کدام بهتر است؟
تاریخ دقیقی برای به وجود آمدن اختلاف نظر درباره برتری علم و ثروت نسبت به یکدیگر مشخص نشده است. برخی از نظریه‌پردازان اعتقاد دارند ثروت بهتر از علم است؛ اما برخی دیگر، نظر آنها را رد می‌کنند و تاکید دارند علم، جایگاه بهتری نسبت به ثروت دارد. اما در سال‌های اخیر و در میان مردم و نظریه‌پردازان، اعتقاد بیشتری نسبت به برتری ثروت نسبت به علم به وجود آمده است. نخستین استدلال طرفداران برتری ثروت نسبت به علم این است که ثروت در بسیاری مواقع به عنوان معیار موفقیت و قدرت در جامعه دیده می‌شود. افراد ثروتمند در اکثر مواقع می‌توانند بر سیاست تاثیر بگذارند و تصمیماتی بگیرند که بر زندگی بسیاری از مردم تاثیر عمیقی دارد. این موضوع به ویژه در جوامع سرمایه‌داری صادق است؛ جایی که ثروت به عنوان نشانه‌ای از کارآفرینی و نوآوری به چشم می‌خورد و بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد. افراد ثروتمند اغلب به عنوان الگو مورد تجلیل قرار می‌گیرند و موفقیت آنها به عنوان مدرکی تلقی می‌شود که هر کسی اگر به اندازه کافی تلاش کند، می‌تواند به اهداف خود برسد. این در شرایطی است که علم در بسیاری اوقات به عنوان یک موضوع انتزاعی و باطنی در نظر گرفته می‌شود. درست است که دانشمندان ممکن است اکتشافات پیشگامانه‌ای انجام دهند که پتانسیل تغییر جهان را دارند، اما کار آنها بلافاصله قابل مشاهده یا ملموس نیست و چنین موضوعی سبب می‌شود دانشمندان نتوانند به اندازه افراد ثروتمند از احترام و شناخت برخوردار شوند. نکته دوم آن است که برخی از نظریه‌پردازان استدلال می‌کنند ثروت یک کار عملی و مفیدتر از علم است: «از ثروت می‌توان برای تامین مالی تحقیق و توسعه و همچنین برای ایجاد شغل و بهبود زیرساخت‌ها استفاده کرد؛ چنین فعالیتی تاثیر مستقیمی بر زندگی افراد جامعه، به‌ویژه افرادی که از نظر مالی دچار مشکل هستند، می‌گذارد.»

افرادی که طرفدار این نظریه هستند، می‌گویند افراد ثروتمند ممکن است در کسب‌وکارهای مناطق فقیر و کمتربرخوردار سرمایه‌گذاری کنند تا اشتغال‌زایی بهتری صورت پذیرد و حتی پولدارها می‌توانند به خیریه‌هایی که غذا و سرپناه لازم را برای نیازمندان تامین می‌کنند، کمک‌های مالی انجام دهند، اما دانشمندان، چنین قدرتی را ندارند. این افراد، علم را به عنوان جست‌وجوهای گمانه‌زنی می‌نگرند. در حالی که پژوهش‌های علمی ممکن است به اکتشافات مهمی منجر شود، اما این احتمال هم وجود دارد که پژوهش‌ها به بن‌بست برسد یا کاربرد عملی محدودی داشته باشد. این امر می‌تواند دانشمندان را در تامین بودجه برای فعالیت‌های علمی با مشکل روبه‌رو کند؛ به ویژه اینکه ممکن است سودآوری جامعه از محل تحقیقات دانشمندان زمان‌بر باشد و اثرات مستقیم آن، دیرتر شکل بگیرد. در کنار این دو عامل، برخی از نظریه‌پردازان استدلال می‌کنند ثروت، معیار مطمئن‌تری برای پیشرفت نسبت به علم محسوب می‌شود. ثروت را می‌توان با عبارات مشخص، مانند تولید ناخالص داخلی یا تعداد میلیاردرها در یک کشور اندازه‌گیری کرد. این رویکرد، مقایسه پیشرفت اقتصادی کشورهای مختلف و ردیابی تغییرات در طول زمان را آسان‌تر می‌کند.

همچنین می‌توان از ثروت برای رسیدگی به مسائل اجتماعی و زیست‌محیطی مانند فقر و تغییرات آب‌وهوایی استفاده کرد. ولی، علم در بسیاری مواقع به عنوان یک معیار ذهنی‌تر برای پیشرفت در نظر گرفته می‌شود. در حالی که اکتشافات علمی ممکن است پیشگامانه باشند، اما ممکن است به پیشرفت‌های فوری در جامعه منجر نشوند. برای مثال، توسعه یک درمان پزشکی جدید ممکن است سال‌ها طول بکشد و ممکن است فقط برای تعداد کمی از افراد قابل دسترسی باشد. چنین مساله‌ای اندازه‌گیری تاثیر تحقیقات علمی بر کل جامعه را دشوار خواهد کرد. برخی نظریه‌پردازان هم تعبیر جالب‌تری دارند. آنها می‌گویند جست‌وجوی ثروت، دموکراتیک‌تر از جست‌وجوی علم است: «هر فردی که مهارت و منابع لازم را برای راه‌اندازی یک کسب‌وکار یا سرمایه‌گذاری در بازار سهام دارد، می‌تواند ثروت تولید کند.» معنای جمله بر این نکته تمرکز دارد که هر فردی بدون توجه به پیشینه یا تحصیلات خود، می‌تواند به‌طور بالقوه ثروتمند شود. در مقابل، علم اغلب به عنوان یک الگوی نخبه‌گرایانه‌تر دیده می‌شود. تحقیقات علمی در بیشتر مواقع از سوی افراد دارای تحصیلات عالی انجام می‌شود که به تجهیزات تخصصی و بودجه لازم دسترسی دارند. این اتفاق، موانعی را برای ورود کسانی که منابع یا فرصت‌های یکسانی ندارند ایجاد می‌کند و آنها را از کسب علم بازمی‌دارد.

ثروتمندی یعنی موفقیت
بسیاری از افرادی که «ثروت» را پاسخ مناسبی برای سوال کلیشه‌ای «علم بهتر است یا ثروت؟» در نظر می‌گیرند، با یک سوال دیگر روبه‌رو می‌شوند: «آیا ثروتمندی، موفقیت است؟ یا موفقیت، موجب ثروتمندی می‌شود؟». پاسخ به این سوال نیز برای سال‌های سال، نه‌تنها ذهن مردم، بلکه ذهن نظریه‌پردازان را نیز درگیر خود کرده است. در نظر گرفتن ثروتمندی به عنوان معیاری برای موفقیت در جامعه، طی دهه‌های اخیر رایج‌تر شده است. خاستگاه این تفکر، ظهور سرمایه‌داری، نفوذ رسانه و تغییر در هنجارها و ارزش‌های اجتماعی در نظر گرفته می‌شود. سرمایه‌داری یک نظام اقتصادی است که بر اهمیت مالکیت خصوصی و افزایش سودآوری تاکید دارد. در جوامع مبتنی بر سرمایه‌داری، ثروت به عنوان نشانه‌ای از کارآفرینی و نوآوری تلقی می‌شود و افرادی که می‌توانند ثروت‌افزایی کنند، اغلب به عنوان الگو مورد تجلیل قرار می‌گیرند. سرمایه‌داری طی قرن‌های 16 و 17 میلادی در اروپا ظهور کرد. در این قرن‌ها، افراد و کسب‌وکارها، شروع به گسترش و توسعه فناوری‌های جدید کردند که به شکل‌گیری طبقه جدیدی از بازیگران و کارآفرینان انجامید که توانستند از طریق تجارت و سرمایه‌گذاری، ثروت خود را بیشتر کنند. این افراد پس از ثروتمند شدن، قدرت بیشتری پیدا کردند و متعاقب آن، تاثیر گسترده‌تری بر سیاست و فرهنگ گذاشتند.

با ایجاد چنین شرایطی، همگان به این نتیجه رسیدند که ثروت، نشانه موفقیت و قدرت است. در این میان، تاثیر رسانه‌ها را نیز نباید نادیده گرفت. در دوران مدرن، رسانه‌ها به نیروی قدرتمندی در شکل دادن به افکار و ارزش‌های عمومی تبدیل شده‌اند. رسانه‌ها، افراد ثروتمند را جذاب و موفق به تصویر می‌کشند؛ اما افرادی را که ثروت کمتری دارند، جزو افراد کمتر موفق و حتی ناموفق طبقه‌بندی می‌کنند و همین طبقه‌بندی را نیز در معرض قضاوت افکار عمومی قرار می‌دهند. رسانه‌ها همچنین تمایل دارند بر دارایی‌های مادی و مصرف‌گرایی تمرکز کنند و این ایده را ترویج می‌کنند که داشتن پول و دارایی بیشتر، نشانه موفقیت و خوشبختی است. چنین رویکردی، نوعی فرهنگ ایجاد کرده که مردم در آن تشویق می‌شوند به دنبال ثروت و دارایی‌های مادی باشند تا آن را به عنوان راهی برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی در نظر گیرند. تغییر در هنجارها و ارزش‌های اجتماعی نیز به گسترش این فرضیه کمک کرده است که ثروتمند بودن، معیاری برای موفقیت است. در دوران مدرن، افراد از ارزش‌های سنتی مانند جامعه، خانواده و مذهب دور شده و به سمت فردگرایی و مصرف‌گرایی تغییر مسیر داده‌اند.

فردگرایی بر اهمیت موفقیت تاکید دارد و افراد را تشویق می‌کند تا اهداف و علایق خود را دنبال کنند. از سوی دیگر مصرف‌گرایی بر اهمیت دارایی‌های مادی متمرکز می‌شود و افراد را به مصرف بیشتر برای رسیدن به خوشبختی و رضایت تشویق می‌کند. بروز این تغییرات در هنجارها و ارزش‌های اجتماعی به ایجاد فرهنگی منجر شده که در آن ثروتمند بودن نشانه موفقیت تلقی می‌شود. در این فرهنگ، مردم تشویق می‌شوند به دنبال ثروت و دارایی‌های مادی به عنوان راهی برای رسیدن به اهداف و تحقق خواسته‌های خود باشند. علاوه بر این عوامل، دلایل روانشناختی نیز وجود دارد که باعث می‌شود ثروتمند بودن به عنوان معیار موفقیت در نظر گرفته شود. تحقیقات نشان داده است که مردم تمایل دارند ثروت را با هوش، شایستگی و سخت‌کوشی یکسان در نظر بگیرند. این تصور، چنین فرضیه‌ای را برای همگان ایجاد کرده که افراد توانمند در جمع‌آوری ثروت، اغلب موفق‌تر و شایسته‌تر از افرادی هستند که نمی‌توانند ثروت لازم را جذب کنند. در کنار این موضوع، یک نکته مهم دیگر وجود دارد؛ پژوهش‌ها همچنین نشان داده که افراد تمایل دارند خود را با دیگران مقایسه کنند تا میزان موفقیت و شادی را مورد ارزیابی قرار دهند. در واقع، افرادی که از سوی افراد ثروتمند احاطه شده‌اند ممکن است احساس کنند موفق یا خوشحال نیستند مگر اینکه آنها نیز ثروتمند باشند.

ثروتمندهای پر از دانش
ثروتمندان در طول تاریخ، هیچ‌گاه به اندازه‌ای که طرفداران علم و ثروت با یکدیگر مناقشه داشته‌اند، با خود به جدال برنخاسته‌اند. بسیاری از افراد موفق جهان، ارزش ثروت و علم را به صورت همزمان درک کرده‌اند و همواره نیز گفته‌اند که هر دو عامل، سهم قابل توجهی در موفقیت آنها به دنبال داشته است. اگر بنجامین فرانکلین، یکی از پدران بنیانگذار ایالات‌متحده آمریکا را به عنوان فردی موفق در نظر بگیریم، به تلاقی ثروت و علم در هدایت افراد به سمت موفقیت دست می‌یابیم. او به عنوان یک تاجر و مخترع موفق، بخش زیادی از ثروت خود را از طریق سرمایه‌گذاری‌های مختلف در حوزه‌هایی نظیر چاپ، انتشارات و املاک به دست آورده بود. با این حال، او جزو دانشمندان مشهور آمریکا نیز طبقه‌بندی می‌شود. چرا که به عنوان یک مخترع و فیزیکدان، کمک‌های قابل توجهی در زمینه‌های برق، اپتیک و هواشناسی به جامعه خود انجام داده بود. علاقه فرانکلین به علم در جوانی آغاز شد؛ زمانی که او آزمایش‌هایی با الکتریسیته انجام داد و نسبت به پدیده‌های طبیعی علاقه‌مند شد. او در طول زندگی، علایق علمی خود را نادیده نگرفت و حتی زمانی که به عنوان یک فعال اقتصادی و سیاستمدار شناخته می‌شد، دست از این علایق برنداشت.

پرونده‌ای علیه آموزش» [The Case Against Education]

در سال 1743، او انجمن فلسفه علم آمریکا را تاسیس کرد. این انجمن، یک سازمان علمی بود که پژوهش و کشف علمی را ترویج می‌کرد. کمک‌های فرانکلین به علم متعدد و متنوع بود. او آزمایش‌هایی را روی الکتریسیته انجام داد، از جمله آزمایش معروفش با بادبادک، که ماهیت الکتریکی رعد و برق را نشان داد. او همچنین وسایل مختلفی مانند صاعقه‌گیر و عینک دوکانونی را اختراع کرد. علاوه بر این، فرانکلین کمک‌های مهمی به مطالعه جریان‌های اقیانوسی، الگوهای آب‌وهوا و ماهیت گرما انجام داد. فرانکلین با وجود موفقیت در تجارت و اقتصاد، به اهمیت علم پی برده بود و آن را وسیله‌ای برای بهبود جامعه می‌دانست. او معتقد بود که می‌توان از دانش علمی برای حل مشکلات عملی و بهبود زندگی مردم استفاده کرد. به این معنا، او علم را به اندازه ثروت، اگر نه بیشتر، ارزشمند می‌دانست. نمونه دیگری از یک فرد ثروتمند که ارزش علم را می‌دانست، اندرو کارنگی بود. کارنگی یک صنعتگر اسکاتلندی-آمریکایی بود که ثروت خود را در صنعت فولاد به دست آورد. او یکی از ثروتمندترین مردان جهان در طول زندگی خود شناخته می‌شود؛ با این حال، صفات انسان‌دوستی کارنگی نیز زبانزد بود چرا که اعتقاد داشت می‌تواند از ثروت خود برای بهبود جامعه استفاده کند. کارنگی مدافع قوی آموزش بود و اعتقاد داشت علم و فناوری برای پیشرفت ضروری هستند.

او میلیون‌ها دلار برای تاسیس کتابخانه‌ها، دانشگاه‌ها و موسسات تحقیقاتی از جمله دانشگاه کارنگی ملون و موسسه علمی کارنگی اهدا کرد. او همچنین تامین مالی پژوهش‌های علمی در زمینه‌های مختلف از جمله نجوم، ژنتیک و فیزیک را بر عهده گرفت. کارنگی معتقد بود علم برای حل مشکلات جهان و بهبود زندگی مردم ضروری است. او علم را وسیله‌ای برای پیشبرد دانش و توسعه فناوری‌های جدید می‌دانست که می‌تواند به نفع بشریت باشد. برخی از اقتصاددانان هم همین اعتقاد را دارند. برخلاف آنچه در باور عمومی وجود دارد، حوزه اقتصاد اعتقاد دارد که ثروت، بهتر از علم است. در واقع، بسیاری از اقتصاددانان استدلال می‌کنند که تحقیقات علمی و نوآوری، محرک‌های حیاتی رشد و توسعه اقتصادی هستند. یکی از اقتصاددانانی که بر اهمیت علم و فناوری در رشد اقتصادی تاکید کرده، جوزف شومپیتر است. نظریه «تخریب خلاق» شومپیتر استدلال می‌کند که نوآوری و تغییرات تکنولوژیکی محرک‌های اولیه رشد اقتصادی هستند. او معتقد بود کارآفرینانی که محصولات یا فرآیندهای جدید را معرفی می‌کنند، بازارهای موجود را با اختلال روبه‌رو می‌کنند و فرصت‌های جدیدی برای رشد و توسعه فراهم می‌آورند. اقتصاددان دیگری که بر اهمیت علم و فناوری در رشد اقتصادی تاکید کرده است، پل رومر است. نظریه رومر در مورد «رشد درون‌زا» استدلال می‌کند که تغییرات تکنولوژیک فقط نتیجه عوامل خارجی مانند رشد جمعیت یا منابع طبیعی نیستند، بلکه از سوی عوامل داخلی مانند تحقیق و توسعه هدایت می‌شوند. این موضوع نشان می‌دهد اقتصاددانان، نقش مهمی را که تحقیقات علمی و نوآوری در پیشبرد رشد و توسعه اقتصادی ایفا می‌کنند، تشخیص داده و بر آن تاکید کرده‌اند.

شیطنت مغرضانه دانشمندان!
دانشمندان، سهم قابل توجهی در شکل‌گیری ایده برتری علم نسبت به ثروت داشته‌اند. آنها گاهی چنان در این موضوع زیاده‌روی کرده‌اند که با دیدگاه‌های جانبدارانه، نکته اصلی ارتباط میان علم و ثروت را به دست فراموشی سپرده‌اند. درست است که دانشمندان با تاکید بر اهمیت تحقیق و توسعه علمی در بهبود زندگی انسان، به شکل‌گیری برتری علم نسبت به ثروت کمک بسیار زیادی کرده‌اند اما، در بسیاری مواقع، همه ابعاد موضوع را نیز مدنظر قرار نداده‌اند. چنین دانشمندانی استدلال می‌کنند که علم، توانایی حل بسیاری از مشکلات جهان از جمله فقر، گرسنگی، بیماری و تخریب محیط زیست را دارد. دانشمندان همچنین نشان داده‌اند که تحقیق و توسعه علمی می‌تواند به رشد و توسعه اقتصادی منجر شود. توسعه فناوری‌های جدید مانند رایانه‌ها، تلفن‌های هوشمند و اینترنت، شیوه زندگی، کار و ارتباط ما را متحول کرده است. این فناوری‌ها باعث ایجاد صنایع جدید، مشاغل جدید و فرصت‌های جدیدی برای رشد اقتصادی شده‌اند. دانشمندان همچنین به توسعه درمان‌ها و واکسن‌های پزشکی جدید کمک کرده‌اند که جان میلیون‌ها نفر را نجات داده و کیفیت زندگی میلیون‌ها نفر را بهبود بخشیده است.

با این حال، برخی از دانشمندان در برتری دادن علم نسبت به ثروت، کمی مغرضانه عمل کرده‌اند. آنها معتقدند علم از ثروت برتر است زیرا عینی، عقلانی و مبتنی بر شواهد است، در حالی که ثروت، ذهنی، غیرمنطقی و مبتنی بر طمع است. این تعصب باعث شده برخی از دانشمندان اهمیت ثروت‌آفرینی و رشد اقتصادی را در بهبود زندگی انسان‌ها نادیده بگیرند. این سوگیری را می‌توان در موضوع تغییرات آب‌وهوایی مشاهده کرد. برخی از دانشمندان استدلال می‌کنند رشد و توسعه اقتصادی، دلایل اصلی تغییرات آب‌وهوایی هستند و کاهش فعالیت‌های اقتصادی برای رسیدگی به این مشکل ضروری است. با این حال، چنین استدلالی، این واقعیت را نادیده می‌گیرد که رشد و توسعه اقتصادی نیز باعث بهبود کیفیت محیطی مانند هوا و آب شده است. همچنین برخی از دانشمندان در ارزیابی خود از هزینه‌ها و مزایای تحقیق و توسعه علمی، مغرضانه عمل کرده‌اند. به باور آنها، تحقیق و توسعه علمی همیشه مفید بوده و هرگونه پیامد منفی جزئی است و می‌توان از طریق پژوهش‌های بیشتر به آن پرداخت. این سوگیری به غفلت از پیامدهای منفی بالقوه تحقیق و توسعه علمی، مانند اثرات ناخواسته زیست‌محیطی، نابرابری اجتماعی و اختلالات اقتصادی منتهی شده است. برای مثال، توسعه محصولات اصلاح‌شده ژنتیکی به افزایش بازده محصولات و کاهش استفاده از آفت‌کش‌ها منجر شده، اما با وجود این، نگرانی‌هایی را در مورد اثرات بالقوه زیست‌محیطی و بهداشتی بلندمدت این محصولات ایجاد کرده است. برخی از دانشمندان این نگرانی‌ها را بی‌اساس دانسته و آنها را رد کرده‌اند؛ این در حالی است که برخی دیگر خواستار تحقیقات بیشتر برای رفع نگرانی‌ها شده‌اند.

آیا ثروتمندان، عملگرا هستند؟
اقتصاددانان حامی نظریه‌های برایان کاپلان، اعتقاد دارند که ثروتمندان، افراد عملگراتری نسبت به دانشمندان هستند؛ اما مخالفان، تاکید می‌کنند که ثروت از اختراعات و نوآوری‌های علمی نشات گرفته و کسب ثروت، بدون علم، معنایی ندارد. یکی از راه‌های درک رابطه میان ثروت و علم، بررسی تاریخچه نوآوری‌های تکنولوژیک است. در طول تاریخ، فناوری‌های جدید اغلب در نتیجه تلاش‌های افراد و سازمان‌های ثروتمند ظهور کرده‌اند. برای مثال، انقلاب صنعتی از طریق سرمایه‌گذاری‌های کارآفرینان ثروتمندی که پتانسیل فناوری‌های جدید را برای متحول کردن اقتصاد درک کرده بودند، تقویت شد. به همین نسبت، توسعه اینترنت و سایر فناوری‌های دیجیتال تا حد زیادی از طریق تلاش‌های افراد و شرکت‌های ثروتمند انجام شده است. در عین حال، این نکته هم مهم است که علم و فناوری فقط ابزاری برای خلق ثروت به‌شمار نمی‌روند. علم و فناوری پتانسیل بالایی دارند که به برخی از مهم‌ترین چالش‌های پیش‌روی جامعه مانند تغییرات آب‌وهوا، بیماری و فقر رسیدگی کنند. بسیاری از افراد ثروتمند به این توانایی پی برده‌اند و از منابع خود برای حمایت از تحقیقات علمی و نوآوری استفاده کرده‌اند. بنیاد بیل و ملیندا گیتس با هدف بهبود نتایج بهداشت جهانی میلیاردها دلار در تحقیقات علمی سرمایه‌گذاری کرده است. همچنین، ایلان ماسک، بنیانگذار اسپیس ایکس و تسلا، تلاش‌های خود را بر توسعه فناوری‌های جدیدی متمرکز کرده که می‌تواند به مقابله با تغییرات آب‌وهوایی و ترویج انرژی پایدار کمک کند.

اگرچه ممکن است درست باشد که برخی افراد ثروتمند بیشتر روی مسائل عملی متمرکز هستند تا علم و فناوری، اما مهم است این موضوع را در نظر بگیریم که چنین ارتباطی به صورت متقابل وجود ندارد. بسیاری از موفق‌ترین فعالان اقتصادی تاریخ، افرادی بوده‌اند که به ارزش علم و فناوری پی برده‌اند و از آنها برای ایجاد فرصت‌های جدید برای خود و برای کل جامعه استفاده کرده‌اند. یکی از دلایلی که می‌تواند توجه ثروتمندان به جنبه‌های عملی را نسبت به جنبه‌های علمی توجیه کند، لزوم کسب سود در سریع‌ترین زمان ممکن است. این افراد می‌دانند که باید سهامداران را راضی نگه دارند و سهامداران نیز در بیشتر مواقع با کسب سود بیشتر، رضایتمندی بیشتری خواهند داشت. چنین موضوعی می‌تواند آنها را به تمرکز بر اهداف کوتاه‌مدت به جای تحقیق و توسعه بلندمدت هدایت کند. با این حال، چنین رویکردی، به معنای آن نیست که ثروتمندان به علم و فناوری علاقه ندارند؛ بلکه ممکن است نشان‌دهنده این واقعیت باشد که آنها باید میان خواسته‌های کسب‌وکار خود با نیاز به سرمایه‌گذاری در فناوری‌های جدید و نوآوری تعادل برقرار کنند. عامل دیگری که ثروتمندان را عملگراتر نشان می‌دهد، منابعی است که آنها برای دستیابی به اهداف خود در اختیار دارند. اما در مقابل، دانشمندان و پژوهشگران به دلیل محدودیت‌های بودجه، با منابع محدودی روبه‌رو هستند. این موضوع، نشان‌دهنده زمینه‌های متفاوتی است که ثروتمندان و دانشمندان در آن فعالیت می‌کنند و نمی‌توان هر یک را به دیگری تعمیم داد.

پای نظام آموزشی در میان است
سیستم آموزشی در آماده‌سازی افراد به عنوان نیروهای کار و همچنین نقش‌آفرینان اجتماعی، نقشی اساسی دارد. با این حال، نگرانی‌هایی وجود دارد که سیستم آموزشی فعلی به اندازه کافی دانش‌آموزان و دانشجویان را با مهارت‌ها و دانش عملی که بتواند برای جامعه ارزش ایجاد کند، آماده نمی‌کند. در چنین نگاهی، درک مفهوم «آموزش‌های عملی» ضروری است. آموزش عملی به کسب مهارت‌ها و دانش‌هایی اشاره دارد که می‌تواند در مسائل و موقعیت‌های دنیای واقعی مورد استفاده قرار گیرد. این دانش‌ها، شامل تجربیات یادگیری عملی است که به افراد کمک می‌کند مهارت‌های تفکر انتقادی، حل مساله و تصمیم‌گیری را توسعه دهند. آموزش عملی همچنین شامل آموزش حرفه‌ای و کارآموزی است که تجربه عملی را در زمینه انتخابی، به افراد ارائه می‌دهد. یکی از راه‌هایی که نظام آموزشی می‌تواند شرایط را برای عملی‌تر شدن افراد و ایجاد ارزش بیشتر برای جامعه فراهم کند، گنجاندن آموزش عملی در برنامه درسی است.

برنامه درسی باید شامل تعادلی از موضوعات تحصیلی و مهارت‌های عملی مرتبط با نیروی کار باشد. این رویکرد را می‌توان از طریق یادگیری پروژه‌محور به دست آورد؛ جایی که دانش‌آموزان در معرض مسائل، موضوعات و در پاره‌ای مواقع، مشکلات دنیای واقعی قرار می‌گیرند و لازم است دانش و مهارت‌های خود را برای یافتن راه‌حل به کار گیرند. برای مثال، در یک کلاس علوم، می‌توان به دانش‌آموزان مشکلی مرتبط با آلودگی محیط زیست ارائه داد و از آنها خواست با استفاده از دانش علمی خود، راه‌حلی ارائه دهند. چنین اقدامی نه‌تنها به دانش‌آموزان کمک می‌کند مهارت‌های عملی را توسعه دهند، بلکه خلاقیت و نوآوری آنها را نیز پرورش می‌دهد. یکی دیگر از راه‌هایی که نظام آموزشی می‌تواند شرایط را برای عملی‌تر شدن افراد و ایجاد ارزش بیشتر برای جامعه فراهم کند، ترویج کارآفرینی است. آموزش کارآفرینی می‌تواند به افراد کمک کند مهارت‌های عملی مانند مدیریت مالی، بازاریابی و برنامه‌ریزی تجاری را توسعه دهند. همچنین می‌تواند نوآوری و خلاقیت را تشویق کند؛ چرا که این دو عامل در ایجاد ارزش برای جامعه ضروری است. نظریه‌پردازانی مانند جوزف شومپیتر استدلال می‌کنند که کارآفرینی، نیروی محرکه رشد و توسعه اقتصادی است. با ترویج آموزش کارآفرینی، سیستم آموزشی می‌تواند مهارت‌ها و دانش افراد را برای راه‌اندازی کسب‌وکار خود و ایجاد ارزش برای جامعه در اختیار افراد قرار دهد. علاوه بر این، نظام آموزشی می‌تواند با پرورش فرهنگ یادگیری مادام‌العمر، شرایطی را برای عملی‌تر شدن افراد و ایجاد ارزش بیشتر برای جامعه فراهم کند. یادگیری مادام‌العمر به کسب مستمر دانش و مهارت‌ها در طول زندگی اشاره دارد. این نتیجه را می‌توان از طریق برنامه‌های آموزش بزرگسالان، دوره‌های آنلاین و فرصت‌های توسعه حرفه‌ای به دست آورد. پائولو فریره، نظریه‌پرداز علوم پرورشی انتقادی و فیلسوف تربیتی اهل برزیل یکی از طرفداران پروپا‌قرص این نظریه است. او و همفکرانش استدلال می‌کنند که آموزش باید یک فرآیند مادام‌العمر باشد که افراد را برای مشارکت در تفکر انتقادی و حل مساله توانمند کند.

با پرورش فرهنگ یادگیری مادام‌العمر، نظام آموزشی می‌تواند مهارت‌ها و دانش‌های لازم را برای سازگاری با شرایط متغیر اقتصادی و اجتماعی و ایجاد ارزش برای جامعه در اختیار افراد قرار دهد. علاوه بر این، نظام آموزشی می‌تواند با ترویج همکاری و کار گروهی، شرایطی را برای عملی‌تر شدن افراد و ایجاد ارزش بیشتر برای جامعه فراهم آورد. همکاری و کار گروهی، مهارت‌های ضروری در نیروی کار امروزی است؛ جایی که افراد ملزم به همکاری با یکدیگر برای حل مشکلات پیچیده هستند. لو ویگوتسکی، روانشناس مارکسیست روس که در سال 1934 درگذشت، اعتقاد داشت یادگیری نوعی فرآیند اجتماعی است که از طریق تعامل با دیگران اتفاق می‌افتد. با ترویج همکاری و کار گروهی در کلاس درس، سیستم آموزشی می‌تواند به افراد کمک کند مهارت‌های عملی مانند ارتباط، رهبری و حل تعارض را توسعه دهند. این مهارت‌ها نه‌تنها برای موفقیت در نیروی کار بلکه برای ایجاد ارزش برای جامعه نیز ضروری هستند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...