شگفتی‌ها زیر پوست داستان | اعتماد


«پشت برج» عنوان مجموعه‌ای از غلامرضا رضایی است مشتمل بر داستان‌های «پل سیاه، پرده‌ای از یک نمایش، چتر و پوکه، پشت برج، زن خیابان چهار باغ، چمدانی کوچک، گنگه، لندهور و نقش و آدینه.»

خلاصه رمان پشت برج غلامرضا رضایی

داستان «پل سیاه» با مهارت هر‌چه تمام‌تر، محیط یک آرایشگاه پرت و دورافتاده را نشان می‌دهد و مخصوصا وقتی به شخصیت اینشتین عنایت نشان می‌دهد، خواننده درمی‌یابد که انگار تمام آرایشگرهای جهان همین خصوصیت را دارند. گویی حرف کشیدن از مشتری و پالایش آن به دلخواه خود و تحویل دادن به مشتری‌های دیگر جزو وظایف وجدانی آنان است. آنچه این‌بار ذهن راوی جزیی‌نگر را درهم می‌آشوبد تعریف از خانواده‌ای است که دسته‌جمعی اقدام به خودکشی می‌کنند؛ اما آب، مرد خانواده را نمی‌پذیرد و به نی‌زار ساحل رودخانه پرت می‌کند!
«ماشین را می‌آویزد به دستگیره کنار آینه و قیچی را برمی‌دارد. می‌گوید:
«دیشب، طرفای پل سیاه»
«خب»
«یکی خودش و زن و بچه رو انداخت توی رودخونه.»

و فاجعه این است که مرد ناخواسته نجات پیدا می‌کند و مجبور است با گند این دنیا بسازد و خودش را با ترفندی دیگر روانه دنیای دیگر کند. عظمت و عمق ماجراست که ذهن راوی داستان را درهم می‌آشوبد، تو گویی که او مسوول تمام بدبختی‌ها و کم و کسری‌های عالم است. نویسنده در این داستان وجدان‌های خفته را به چالش می‌کشد و بیدار می‌کند.در داستان دوم هم که «پرده‌ای از یک نمایش» نام دارد، خواننده به اوایل انقلاب سوق داده می‌شود، آن‌هم با جزیی‌نگری زیبای نویسنده. همه‌چیز از دید راوی با خواننده در میان گذاشته می‌شود. اینکه تمام باشگاه‌های مربوط به شرکت را به هر بهانه بسته‌اند، فقط یکی که آن هم مرکزی ‌باشد باز است و به آنها که عضواند خدمات می‌دهد. در ضمن نویسنده به طنزی تلخ اشاره دارد؛ در آن بلبشو که همه‌چیز به‌هم ریخته است، می‌خواهند نمایشنامه «اتللو مغربی» را اجرا کنند! اما قهرمان داستان و دوستش به دنبال شیشه مورد‌نیاز خود هستند که از یک زن ارمنی به نام «مادام لرنا» به دست می‌آید. خواننده درمی‌یابد که به همین جرم به مغازه وامیک، شوهر مادام لرنا یورش برده و همه‌چیز را نابود کرده‌اند و اکنون وامیک در بازداشت به‌سر می‌برد اما پیچ مهم داستان زمانی است که شاگرد مغازه این خبر را می‌دهد:

گفتم: «چه خبرت بچه؟»
پادو نفس نفس می‌زد و هی دست‌هایش را تکان می‌داد. گفت: «آقای وامیک... آقای وامیک رو... آوردن...»
گفتم: «آرومتر، کجا؟»
«آوردن توی باشگاه.»
و بعد خواننده از تعبیه کردن نیمکت در روی سن مطلع می‌شود. گره داستان به طرز دلخراشی باز می‌شود.

در داستان «چتر و پوکه» غلامرضا رضایی سری به دنیای معصومیت ما می‌زند. دنیای کودکانی به گمانم زیر هشت سال. آنها هر روز، کنار نوعی ندامتگاه که به بیمارستان اعصاب و روان شبیه است، می‌روند و در نتیجه همین آمد و شدهاست که با فردی به نام 19 دوست می‌شوند، چون این شماره روی سینه محکوم حک شده است. داستان از روز آخر وجود 19 شروع می‌شود. بچه‌ها سخت به دنبال او هستند که برخلاف همیشه امروز غیبت دارد. شاهکار نویسنده زمانی است که این کودکان به گفت‌وگو می‌نشینند. کلمه‌ها همان است که باید باشد و جمله‌ها کوتاه و تلگرافی است و باورپذیر.

فینال داستان موثر و زیبا نوشته شده است. خواننده بار تنهایی و غربت شماره 19 را بر دوش خود احساس می‌کند.
در داستان «پشت برج» که نویسنده شاید عنایتی مخصوص به آن دارد وگرنه این نام را بر پیشانی کتاب نمی‌گذاشت ما با آدم‌هایی بی‌هویت و محیطی سورئالیستی روبه‌رو هستیم. هیچ چیز چه شخصیت‌ها و چه مکان‌ها به درستی نموده نمی‌شوند. تنها راننده سرویس است که هم خودش و هم کارهایش برای خواننده ملموس است. دختر -پیرزن- فیلمبرداری - برج، همه و همه بر ابهام داستان می‌افزایند.

«زن خیابان چهار‌باغ» داستان زیبایی است. زیر پوست این داستان، داستان نهفته دیگری در جریان است که همگی به زن برمی‌گردد. عنصری ویلان در جامعه‌ای که به درستی او را نپذیرفته. راوی داستان در بین یادداشت‌هایش به چند صفحه دستنویس از دوران گذشته خود برمی‌خورد. این اوراق قرار بوده که با اضافاتی به یک داستان تبدیل شوند. خستگی راوی از نداشتن شغل و به خاطر پنهان نگه داشتن این موضوع از صاحبخانه مجبور است که هر روز مانند یک کارمند از خانه بیرون آمده و تا آخر وقت اداری خیابان‌ها را گز کند، چون علاقه به فیلم‌های هنری دارد، هر صبح جمعه به سینمایی می‌رود که این‌گونه فیلم‌ها را نشان می‌دهند. در یکی از همین روزها وضع و هیئت زنی توجهش را جلب می‌کند. هفته‌های بعد هم او را می‌بیند، حتی او را تعقیب می‌کند که بی‌فایده است. بیست سال بعد در حالی که راوی مهندس است و برای خود برو‌بیایی دارد زن را به هیئت یک پرستار می‌بیند. اما:

«از مریضی‌اش گفت و پای حرف که پیش آمد از خانم مهندس پرسیدم، گفت «رفته» «کجا؟» «نمی‌دانم، رفت» و دوباره راوی داستان او را گم می‌کند، اما امید دارد که او را دوباره ببیند. از مهمانسرا به این امید بیرون می‌آید. در شلوغی جمعیت فکر می‌کند که زن را با چادر گلدارش دیده است.
جبور کشی بست دور بسته اسکناس‌ها، گفت: «کی بود حالا؟»
«همون زن شیرازیه»
«زن...» بعد انگار یادش آمده باشد، گفت: «اون که خیلی وقته نیستش...»
گفتم: «الان اومد رد شد.»
مبهوت نگاهم کرد، گفت: «عجب، این هم شد داستانی، ها»
گفتم: «آره، زن خیابان چهارباغ.»

حسن این داستان در این است که راوی داستان (نویسنده) هیچ‌گاه احساساتی نمی‌شود. حتی اگر ذره‌ای محبت هم نسبت به زن داشته باشد، آن را از خواننده پنهان می‌کند و زیبا هم تمام می‌شود؟ انگار که در فرصت‌های بعدی در ماه‌ها و سال‌های دیگر این زن شیرازی را می‌بیند!

غلامرضا رضایی در «چمدانی کوچک» به مصایب جنگ و تاثیر آن بر یک خانواده می‌پردازد. او به‌طور عمد مرد خانه را به بیرون می‌فرستد تا بتواند تاثیر این بمباران را بر مردم شهر نشان دهد. زن و مردی جوان به دیدار همسایه‌شان آمده‌اند تا آنها را به همراه خود از شهر خارج کنند، اما همسایه در خانه نیست و معلوم نیست کجا رفته‌اند. مرد خانه در شش و بش دعوت کردن آنها به خانه است که موفق نمی‌شود و در آخر داستان، پیرمردی در زیرزمین خانه پناه گرفته. اینها کیستند؟ آقای طاهری و همسرش؛ ما هم مثل شما نمی‌دانیم!«گنگر» یک لمپن به تمام معنی است. عیب مهمش به هنگام صحبت این است که کلمات در دهانش جفت و جور نمی‌شود. خوش هیکل و خوش بر و رو است.

«دست به چاقویش هم حرف نداشت. چاقوی ضامن‌دار دسته سیاهی زیر قاب دستمال کف دستش پنهان می‌کرد و هر وقت ضامنش را می‌زد انگار زبان گرزه‌مار فشه‌ای می‌کرد و می‌پرید بیرون.»معلوم است که با این مشخصات می‌تواند گلیم خود را از آب بکشد. هر از زمانی در شهری که راوی داستان زندگی می‌کند پیدایش می‌شود و هر بار به هیاتی متفاوت و یکی، دو سال می‌ماند. بامزه‌تر از هر چیز در یکی از ظاهر شدن‌ها گیتاری را به خود آویزان کرده و نشمه‌ای هم همراه دارد. بعد معلوم می‌شود که دلبر گنگو رقاص قابلی هم هست و بعد در سفری او را با لباس رزم می‌بیند که مسلسلی را حمایل کرده است. معلوم است جبهه بوده و به نوعی برای نشان دادن خود بازگشته. در جامعه ما چنین آدم‌هایی که می‌دانند چگونه گلیم خود را از آب بکشند، فراوانند.

«لندهور» یک خروس است، خروسی که از اندازه معمول بزرگ‌تر است و به خوبی توانسته است اقلیت کوچک شهرک را هم درهم بیاشوبد. داستان با توصیف زخم وحشتناکی بر صورت و زیر چشم‌های صاحب خروس «سقایی» آغاز می‌شود و خواننده در طول داستان با خروس (لندهور) همراه می‌شود و خرابکاری‌ها و وحشت انداختنش در دل مردم را می‌بیند و حرص می‌خورد. گاهی هم احساس این را دارد که نویسنده اغراق می‌کند. برای اینکه کارهای خروس را مهم جلوه دهد، او را وادار به کارهایی می‌کند که از آدمی‌زادی که به نسل بشر کینه می‌ورزد سر می‌زند.

«نقش و آینه» نوعی خاطرات است. خاطراتی که انسان با حسرت و اندوه از آن یاد می‌کند که چرا دیگر تکرار نمی‌شوند و حرمت سینما که هنوز شیرینی و هیجان آن در جان‌مان باقی است.«آن سال‌ها تفریح خیلی‌ها فقط سینما بود. سینماهای ارزان شرکت نفت با بلیت سه ریالی و فیلم‌های امریکایی و سینماهای مرکز شهر با فیلم‌های ایرانی و هندی. توی محل هم بعضی‌ها عشق‌شان همین بود. صبح روزهای تعطیل کفش‌هاشان را واکس می‌زدند و برق می‌انداختند، بعد جفت هم تکیه‌شان می‌دادند پای دیوار تا عصر فکل کرواتی کنند و پیاده راه بیفتند طرف سینما (ص 93) با این اوصاف اما پدر دنیاهای دیگری داشت. دوست می‌داشت که لقب‌هایی بر دوستان و آشنایان بدهد که برای آنها زیاد برخورنده نبود. این داستان در ستایش تمام پدرهاست. پدر آیینه تمام قدی بود که ما هرگاه به آیینه نگاه می‌کردیم به جای پدر خودمان را می‌دیدیم که باید همانند پدر بار مشکلات زندگی را به دوش بکشیم. صبور باشیم و همانند کوه مقاوم. غلامرضا رضایی جمله زیبا و به یاد ماندنی دارد: «انگار آدم‌ها تکرار پدرهایشان هستند یا چیزی نزدیک به آن» (ص 98) خاطراتی زیبا از گذشته، شأن نزول آمدن تلویزیون به خانه، عادت به کتابخوانی مطابق سلیقه پدر! افسوس که همه همانند برق و باد گذشت و برای ما که اکنون مشکلات بیچاره‌مان کرده، جز دریغ و افسوس چیزی باقی نگذاشته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...