بوی تند خاطرات | شهرآرا


«خُزامی» نام عربی گیاه اسطوخودوس یا همان لاوِندِر است، گیاهی زینتی و دارویی با گل‌های ریز بنفش رنگ و عطروبویی سحرآمیز که یکی از مزارع پرورش آن، در حومه شهری کوچک در آمریکا، محل کار و زندگی شخصیت اصلی رمان «خزامی» است، «عمر غامز»، سرباز سابق و فراری ارتش عراق که در دوران دیکتاتوری صدام یکی از گوش هایش را بریده اند.

خلاصه رمان خزامی سنان انطون [Sinan Antoon]

سِنان انطون [Sinan Antoon]، نویسنده رمان، که متولد ۱۹۶۷ در بغداد است و پس از گرفتن مدرک کارشناسی ادبیات انگلیسی از دانشگاه بغداد، در سال ۱۹۹۱ به آمریکا مهاجرت کرده و کارشناسی ارشد ادبیات عرب را در سال ۱۹۹۵ از دانشگاه جرج تاون و دکتری خود را در سال ۲۰۰۶ از دانشگاه هاروارد گرفته و در حال حاضر دانشیار دانشگاه نیویورک است، در مقدمه رمان آورده است: «[در اواخر دهه نود میلادی و در دانشگاه جرج تاون، به اتفاق یکی از دوستانم، یکی از کارکنان دانشگاه را دیدم که] گوشش بریده شده بود. به دوستم گفتم: 'این عراقیه.' او پرسید: 'چطور فهمیدی؟' برایش توضیح دادم که آن زمان حکومت عراق قانونی تصویب کرده بود که فراریان از خدمت سربازی را با بریدن گوش هایشان مجازات می‌کرد. تصویر آن جوان برای سال‌های سال در ذهنم ماند»، تا مارس ۲۰۲۳ که زمان پایان نگارش رمان «خزامی» است. در ادامه، به تشریح ساختار رمان و یکی دو نکته پیرامون داستان آن می‌پردازم.

رمان هم ازنظر زمانی و هم ازنظر مکانی ــ و، به تعبیری دیگر، هم ازجنبه تاریخی و هم ازجنبه جغرافیایی ــ ساختاری غیرخطی و تعمدا ازهم گسیخته و تکه پاره دارد، درست مثل حافظه خودمان که حین به یادآوردن خاطرات گذشته نه به توالی و ترتیب منطقی زمانی پایبند است و نه به ملاحظات مرزی و جغرافیایی؛ به عنوان مثال، ممکن است نخست خاطره ای از بیست سالگی به یادمان آید و سپس تصویری از ده یا چهارده سالگی، و ــ همچنین ــ حین یادآوری گذشته ها، ناگهان سفری ذهنی انجام دهیم از مشهد به شیراز و در این میان، سری هم به تبریز یا سبزوار بزنیم.

رمان «خزامی» پاره‌هایی ــ یا، به تعبیر اهالی سینما، سکانس‌هایی ــ است تکه تکه و نامنظم (مشابه نمونه‌هایی سینمایی چون «۲۱ گرم» و «پالپ فیکشن») از زندگی دو مهاجر عراقی که با فاصله ای حدودا ده ساله به آمریکا مهاجرت کرده اند: یکی همان سرباز گوش از دست داده که درحال تجربه کردن انواع و اقسام شغل‌ها (از قفسه پُرکنی شیفت شب در فروشگاه‌های بزرگ گرفته تا ظرف شویی در رستوران ها، کار در مزرعه پرورش بُـز، و ــ بالأخره ــ خزامی کاری)، رابطه ها، و ــ در یک کلام ــ «شیوه‌های زیستن» در وطن جدید است، و دیگری دکتر «سامی البدری»، پزشک بازنشسته، که پس از سقوط صدام به آمریکا آمده تا با خانواده پسرش زندگی کند و گرفتار آلزایمر شده است ــ و چه شگفت انگیز است بخش‌هایی از رمان که این شخصیت گرفتار زوال عقل با زاویه دید اول شخص مشغول است به روایت آنچه در اطرافش رخ می‌دهد! این گسیختگی روایی، که اتفاقا سازگاری عجیبی هم با گذشته ازهم گسیخته این دو شخصیت دارد و هم با وضعیت روحی و روانی آن‌ها در زمان حال، سبب ایجاد تعلیق‌هایی در داستان نیز شده است که رفع یکی از درخشان ترین آن‌ها را در صفحات پایانی رمان می‌بینیم، تعلیقی که به رابطه این دو مهاجر به ظاهر بی ارتباط با هم مربوط است.

در پایان، ناگفته نگذارم که چهار رمان پیشین سنان انطون، یعنی «فهرس»، «مریما»، «اعجام» و «آن تک درخت انار»، پیش از این، مرور شده اند و نوشتار امروز پنجمین معرفی پیرامون پنجمین رمان او بود که بی اغراق، اکنون، یکی از جدی ترین، بادانش ترین و هنرمندترین نویسندگان جهان عرب است. آشنایی با این نویسنده خوش قریحه را مدیون مترجم توانمند و رمان شناس، محمد حزبایی زاده، هستم؛ با سپاسی صمیمانه از ایشان.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...