وقتی پریشانی حرف اول را می‌زند | آرمان ملی


احمد حسن‌زاده، نویسنده بسیار خوبی است. موضوع‌هایی را انتخاب می‌کند که برای خواننده نو و بدیع است و این همه که با نثر شعرگونه و رقصان او همراه می‌شود ذهن خواننده را به دنیایی مهجور و ناب رهنمون می‌شود. «مامانخانه» داستان ابتدایی مجموعه داستان «آه ای مامان» است. خانه‌ای که جز زندگی در آن برای مامان و پسر را گریزی نیست چون همه جا با فنس و میله‌های آهنی محصور شده است.

خلاصه مجموعه داستان آه ای مامان احمد حسن‌زاده

«پشت پنجره توری داشت. پشت آن، حیاط و یک استخر کوچک خالی بود. دور استخر ده تا درخت بی‌خاصیت هم بود» آوردن واژه بی‌خاصیت به‌گونه‌ای‌ست که سایه می‌اندازد بر هرچه در دیدگاه می‌آید و معلوم است مامان و بچه‌اش (که معلوم نیست چه سنی را پشت‌سر می‌گذارد) آنقدر این منظرگاه را دیده‌اند که حتی تعداد درخت‌ها هم در ذهنشان مانده است و دیگر اثری بر آنها ندارد. وقتی انسان دچار فاجعه‌های پشت‌سر هم می‌شود زمانی می‌رسد که طاقت از دست می‌رود و آدم تسلیم فشردگی فجایع می‌شود؛ مخصوصا مرگ پی‌درپی عزیزان. که خاطره‌ها آنقدر در هم گره می‌خورند که آدم دیگر اولویتی برای آنها قائل نیست.

پیچیدگی محبت‌های از دست داده شده و اندوهی که از خود برجا می‌گذارند روان آدمی را پریشان می‌سازد و مغز تاب و توان اندیشیدن به آنها را ندارد و حال وضع روحی مادر بدین قرار است و راوی داستان که قاعدتا از همه چیز- حرف‌های دکتر و پیشینه دردهایی که بر روح مامان آوار شده است او را به بازی.... ابتدایی همانند پروانه شدن می‌کشاند «حالا مامان باید پروانه شود، موسیقی ریتم گرفته است. اما مامان تکان نمی‌خورد. او پروانه نحیف و ثابتی است. او پروانه‌ای در جعبه است. او پروانه‌ای خشک شده در قاب عکس است» و بعد م راوی داستان از حرکات مامان توقع پرواز دارد. او فکر نمی‌کند وقتی پاهای مامان از زمین کنده شود دردهایش نیز به پایان می‌رسد. مامان را روزگار خسته کرده است. حوادث پشت‌سر هم فرصت تفکر را از مامان سلب کرده است. پسر بیهوده می‌کوشد او را بار دیگر به دنیای پر از رنج بازگرداند. نمونه نثری زیبا – احاطه بر واژه‌ها- فکری باز و پویا را در این چند سطر می‌بینیم.

مفهوم محبت، مفهوم پشتیبانی از یک موجود نادر و دوست‌داشتنی در این جمله‌های شعرگونه تبلور می‌یابد. «مامان به من تکیه می‌دهد و من به دیوار تکیه می‌دهم و دیوار به خیابان تکیه می‌دهد و خیابان به شهر تکیه می‌دهد و شهر هم به کوه تکیه می‌دهد و کوه هم به دریای پشتش تکیه می‌دهد. حالا موسیقی پرحجم و تند و تندتر می‌شود و موسیقی که می‌لرزد و می‌خرامد و می‌جوشد و می‌آید تو گوش مامان؛ من دریا می‌شوم و مامان ماهی، من موج می‌شوم و مامان دلفین، ناخن مامان روی سفیدی دیوار خط می‌اندازد. بعد می‌آییم توی هال، او صندلی را می‌کشد من میز را می‌آورم. می‌رود روی صندلی. می‌نشینم روی میز. از آن بالا، بالای قاب پنجره را نگاه می‌کنیم. برگ درخت‌ها زرد شده است و من زردها را می‌بینم. مامان بنفش‌هاو من سبزها را می‌بینم و مامان خردلی‌ها را.»

نویسنده از مفهوم رنگ‌ها بیماری روانی مامان را توضیح می‌دهد. گاه احساس می‌کنیم پسر هم به شیوه دیگر به دنیای روان پریشان قدم گذاشته است. در داستان دوم «هملت مامان» باز هم مامان گرانیگاه داستان است و همه چیز پیرامون افعال و شخصیت او دور می‌زند. نویسنده با بهره‌گیری از هملت، شاهکار ویلیام شکسپیر و تلفیق استادانه آن با زندگی امروزی داستانی زیبا و تفکرانگیز ساخته و پرداخته کرده است. او مستقیما به سراغ شاهکار شکسپیر نرفته بلکه زندگی یک خانواده که افکار و اعمال سیاسی پدر و حالا گرفتاری‌هایی که از پی آن آمده، شرایط از هم پاشیدگی آن را فراهم می‌آورد و با نشانی‌هایی که نویسنده اشاره‌وار می‌دهد ساخته و پرداخته می‌شود.

بزنگاهی که مردی به نام عمو(پسر کوچک خانواده او را عمو صدا می‌زند) پس از دستگیری و به زندان افتادن پدر به‌واسطه ملاقات با مامانِ راوی(همان پسر) رخ می‌دهد می‌تواند گره‌گشای این داستان باشد. خواننده با داستانی مدرن روبه‌رو است که مجبور است درباره‌ آن اندیشه کند و ادبیات جهان را مطالعه کرده باشد.

در داستان «آه‌ ای رفیق» به یک مثلث عشقی روبه‌رو می‌شویم که در ادبیات و هنر سینما بی‌سابقه نیست و منتها به مصداق اینکه «از هر زبآنکه می‌شنوم نامکرر است» هر نویسنده‌ای به‌گونه‌ای و به دلخواه خود با آن روبه‌رو شده است. اما نویسنده خوب ما یکی از سه ضلع مثلث را نه به جرم بالا رفتن از دیوار خانه مردم به زندان انداخته و نه... بلکه او را موجودی مقاوم در برابر فشارهای روحی و جسمی معرفی کرده است. پس بهترین شگرد این است که ماجرا به وسیله نامه، نه رودررو به گوش رفیق زندانی برسد که در حیقیت یک تک‌گویی بلند است که جوانب داستانی در آن رعایت شده است. و در این شکفتن عشق، آنکه حتما در این ماجرا فرو می‌شکند رفیق زندانی است که خنجری را تا دسته فرورفته در پشت خود احساس می‌کند.

«ژنرال» داستانی است از روزگار یک سگ؛ سگی که به‌همراه صاحبش بزرگ شده است. شخصیتی که با سگ روبه‌روست از نشانی‌ها گویا فرزند یک ارتشی از دنیا رفته است. چون در جایی از داستان به گذشتة پدرش اشاره می‌کند که در زمان جنگ پدافند هوایی را در شهر گچساران سرپرستی می‌کرده و زیردست‌هایش را تعلیم می‌داده. او اکنون پس از سال‌ها که از مهاجرتش به تهران می‌گذرد، نویسندگی پیشه کرده و روزگارش را به نوشتن می‌گذراند و مطالب نوشته شده را برای سگش می‌خواند و سگ به گونه‌ای گوش می‌دهد که گویی مفاهیم واژه‌ها را درک می‌کند. کسی که از آن بمباران جان سالم به در برده اکنون بر اثر یک لغزش در چهارچوب حمام سرش به چهارچوب برخورد کرده و می‌میرد. بقیه داستان توصیف انتظار و مواجهه سگ با این فاجعه است. نوروز است و تمامی ساکنان آپارتمان‌ها به مسافرت رفته‌اند. سگ که گرسنگی امانش را بریده در خواب یا رویا صاحبش را می‌بیند که به او توصیه می‌کند اگر می‌خواهی زنده بمانی مرا بخور. و باقی ماجرا که خواننده را بین رویا و واقعیت سرگردان می‌کند.

آه ‌ای مامان

«خواب بودم و خیال کردم زیبا آمده و دست‌ها را باز کردم. اما وقتی چشم‌ها را باز کردم دیدم مامان را بغل کرده‌ام. اما این‌بار قهقهه نزد. مدام آبجی و بابا را صدا می‌کرد و یا اسم تو را می‌آورد. دیگر طاقت نیاوردم. همدیگر را بغل کرده و یک دل سیر گریه کردیم. شاید نیم ساعت بی‌وقفه، هق‌هق کردیم. وقت گریه نگاهش مثل همان موقع بود که بابا و آبجی و تو هنوز در کنارمان بودید. دلم نیامد ناراحتش کنم. همان‌طور سر را گذاشتم روی سینه‌اش و خوابیدم مثل وقتی بچه بودیم و توی بغل مامان می‌خوابیدیم. شاید نباید گریه می‌کردم. شاید باید خوددارتر می‌بودم اما دلم ترکیده بود» این پاره‌ای از داستان زیبا و موثر «آه‌ای مامان» بود که برایتان انتخاب شد.

نویسنده مثل داستان «آه‌ای رفیق» تک‌گویی‌هایش را در قالب نامه بیان کرده. مادری که شوهر و دخترش از دست داده و پسرش نیز به نوعی مفقودالاثر است. در نتیجه مادر به روان‌پریشی‌ای عمیق سقوط می‌کند. عروس راوی داستان به نام «زیبا» رفتار و دیوانگی‌های مادر را برنمی‌تابد و از خانه بیرون می‌رود. اما پسر خود را موظف می‌داند که از مادر سرپرستی کند. مرخصی بدون حقوق می‌گیرد و تمام وقتش را به پرستاری از «مامان» می‌گذراند. نویسنده در این داستان توانسته است دلسوزی خواننده را نسبت به سرنوشت شخصیت‌های مظلوم داستان برانگیزد و اوج تعهد به انسانیت را به رخ کشیده است.

داستان «لکه» داستان تمثیلی زیبایی است. نویسنده سعی کرده است از لکه نفت به عنوان پدیده‌ای استفاده کند که کم‌کم همه‌جا را می‌پوشاند و زدودن ظاهری لکه‌ها با وسایلی دم‌دست مانند سنگ و پارچه علاجی در اصل کار ندارد. لکه کار خود را می‌کند. هر روز و هر ساعت گسترش بیشتری پیدا می‌کند و در راه خود همه‌چیز را نابود می‌کند. دیوارها و آدم‌ها را و همه‌چیز و نگارنده فکر می‌کند این شرکت‌های نفتی که ذره‌ذره بر حیات انسانی چیره می‌شود و همانند یک غول همه‌چیز را می‌بلعد و در خود فرو می‌برد.

در «پناهگاه» همه‌چیز در سایه اجبار است. همه‌چیز برای خود توجیهی دارد. فقر همراه بدشانسی‌های پیاپی سراسر داستان را در چنبره خود گرفته. «اصلا من از هیچ چیزی شانس ندارم. از هیچ چی خدا به من شانس نداد. اون زمین اجاره‌ای که باران نیومد و گندم‌ها سبز نشدن. اصلا از کدومشون بگم. پیکان عزیزم را که دزیدن و خدا می‌دونه تو کدوم خراب‌شده‌ای اوراقش کردن که پیدا نشد و علاف شدم و همون لقمه نونی که هر روز درمی‌آوردم هم از کفم رفت. از برادر هم شانس نیاوردم. آدم کشت و حالا افتاده زندان. پدر هم که ندیدم و مادرم همه که زمینگیره. از زن هم شانس نیاوردم و دوقلو زائید و دوباره شکمش بالا اومده، و از بچه هم شانس نیاوردم و..» نویسنده از بدشانسی‌های خود که جگر خواننده را ریش‌ریش می‌کند کوتاه نمی‌آید و بدشانسی همانند پلکان یک نردبام همین‌طور بالا می‌رود تا بزرگ شود.

داستان‌های «آمریکا» و «نوک سبیل» خاصیتی فراتر از یک داستان پسامدرن دارد. در این داستان‌ها پریشانی حرف اول را می‌زند و البته نثر تمامی داستان‌ها قوی و اثرگذار است. مامان‌هایی که احمد حسن‌زاده در داستان‌هایش می‌آورد همه مقهور عوالم بیرونی‌اند و سخت خسته و اسیر یا از شدت اندوه پاشیدگی خانواده به روان‌پریشی دچار شده‌اند. تنها در هملت مامآنکه فکر می‌کنم هملت پدر باشد، و سعی می‌کنند در توطئه‌ای همراه با عمو، پدر را از سر راه بر‌دارند؛ وگرنه در بقیه داستان‌ها مامان حضوری پررنگ دارد یا سروکارش به دیوانگی کشیده و یا زیر دستِ بزن پدر جان می‌کند. » این زن توی این سن همین‌طور الکی‌الکی شروع می‌کند به بازی کردن مثل بچه‌ها، اصلا هم کاری ندارد کسی باشد یا نه، وقتی می‌خواهد بازی کند خودم برایش موسیقی می‌گذارم و می‌نشینم تماشایش می‌کنم و بغض گلویم را می‌گیرد. جوری می‌رود تو کوک موسیقی که نگو، اول دست‌هایش را مثل بال پروانه بالا و پایین می‌کند، درست مثل بچه‌های کوچک، خیلی معصومانه، بعد هم شروع می‌کند با انگشت‌های هر دو دست شکلک می‌سازد، مثلا قلب می‌سازد یا یک حشره خیالی....»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...