عبور از جهان سایه ها | شرق
 

رمان «دست‌نوشته‌ها» که می‌توان به آن نام های دیگری هم اطلاق کرد، از جمله: «مرگ نویسنده»، «سایه های ترس» یا «سفر به جهان سایه ها»؛ داستان ذهنیت و اعتراض است. داستان توهم؛ توهمی که تا آخر عمر با انسان می‌پاید. داستان راز گمشدگی انسان و وجدان بیدار و به ستوه آمده انسانی که علی رغم از خود بیگانگی، سکوت را بر نمی‌تابد. و به مسلخگاه عشقی بی بازگشت می‌رود که ناخواسته بر او تحمیل می‌شود.

دست نوشته ها فرهاد کشوری

از خود بیگانگی انسان، که راوی داستان را نیز دربر می‌گیرد، به زعم و دیدگاه هگل، جوهر وجودی انسان را در این نکته نهفته می‌بیند که فرد انسان، حیات شخصیتی خود را در خارج از ذات خود و فقط در جامعه و دولت می‌داند و او فاقد اراده و تفکر خود می‌باشد که به ازخودبیگانگی می‌رسد. و بدین سان مقهور اراده غیر می‌شود. اما راوی، که با نام «بیژن احمدی» به خواننده معرفی می‌شود، می‌خواهد از این خویش بیگانگی که ترس و توهم و وحشت را به جانش ریخته است، رهایی یابد. او خود را تهی از وجود و اندیشه خویش می‌داند. او که زمانی کارلوس کاستاندا را می‌خوانده است تا تسکینی باشد بر روح زخم خورده اش؛ در مقطعی از زندگی به این نتیجه می‌رسد که دیگر کاری از دست کتاب های روانشناسی و کارلوس کاستاندا هم بر نمی‌آید. و آنچه که دیروز برایش امیدوارکننده بود؛ امروز دیگر هیچ حسی را در او برنمی انگیزد. اما او در زمان حال زندگی می‌کند و به خود می‌گوید که روانشناسی و حقیقت زندگی را باید در درون جامعه به دست آورد. داستان، به ظاهر با ژانری پلیسی شروع می‌شود، اما با درونمایه و معضلی اجتماعی شکل می‌گیرد.

فرهاد کشوری در این رمان، دنیای آدم هایی را ترسیم می‌کند که انگار همیشه مواظب هم هستند و همدیگر را تعقیب می‌کنند. چه در خیابان و چه در محل کار و چه در محل زندگی. در این داستان، نویسنده ای درون یک ساختمان نیمه ساز و تاریک کشته می‌شود. راوی که شاهد سر و صدای ناشی از قتل بوده است، قاتل را از پشت دیده است که کت وشلواری قهوه ای بر تن داشته و بعد سوار بر پیکانی سفید، از محل حادثه دور شده است. اما این معلومات و مفروضات برای شناسایی کامل قاتل، کافی نیست. راوی که شدیدا تحت تاثیر قرار گرفته و اصولامی خواهد سر و صدایی را که در ساختمان تاریک و نیمه ساز شنیده است شناسایی کند، به درون ساختمان می‌رود و با جنازه کسی روبه رو می‌شود که بعدها مشخص می‌شود نویسنده ای است به نام «هوشنگ فتاحی»، هوشنگ فتاحی صاحب چند کتاب داستان و مقاله و به خصوص نوشته هایی اعتراض آمیز و نایاب است. سکوت راوی، تا مراحل بازپرسی و دغدغه های وجودی او تا انتشار خبر قتل و بازتاب آن در افکار عمومی، او را به ترس و توهم و عذاب وجدانی ناخواسته می‌کشاند که لحظه ای نمی‌تواند از آن غافل بماند. او که خود قاتل را از پشت دیده است، سرنوشتی بهتر از هوشنگ فتاحی نمی‌تواند داشته باشد. او خود قربانی دیگری است که مرگ محتومش خیلی زودتر از آنچه که تصوراتش به او می‌گویند، شکل می‌گیرد.

او می‌خواهد با معلومات و ترفندهای کتاب های پلیسی که قبلا می خوانده است، به کالبدشکافی مرگ مقتول برود. در حالی که مسمومیت افکارعمومی و باورپذیری آن، به عنوان یک نیروی بازدارنده، اثرات روحی و روانی خاصی را بر او تحمیل می‌کند. در این داستان، حتی دیدن و شهادت دادن، به منزله جرم و ممنوع الخروج شدن است. و اما باورها و کلیشه هایی از این دست که؛ «بی گناه بالای دار نمی‌رود» یا «خون هرگز نمی‌خوابد»، به مفاهیمی کذب و دروغین تبدیل می‌شوند؛ وارونگی این جملات، ما را به باوری واقعی تر و قطعی تر رهنمون می‌کند، هم بی گناه بر بالای دار می‌رود و هم خون می‌خوابد و پایمال می‌شود. و انسان از آنجایی که باید برای تسلی خاطر و التیام دادن به خود کاری کند، دل به این پندارها می‌بندد تا بتواند از فشارهای روحی و روانی خود بکاهد. در سرتاسر داستان، ترس و وحشت و توهم، راوی را رها نمی‌کند. او که زندگی آرام و بی دغدغه ای داشته است، با نان بخور و نمیر زندگی کارمندی، اسیر وجدان و توهماتی است که ناخواسته، زندگی دیگری را برایش رقم زده است. تعلیق و سرنوشت نویسنده ای که در ابتدای داستان به قتل می‌رسد و تمام داستان بر مبنای آن شکل گرفته است؛ به تعلیق و سردرگمی دوستان و آشنایان او، آقای مرادی (که از دوستان نزدیک او بوده) و دیگران، از جمله خود راوی انتقال پیدا می‌کند. و در انتهای رمان به یک اپیدمی زنجیره ای بدل می‌شود.

ابتدای داستان، آقای فتاحی، بعد آقای مرادی و بعد، خود راوی (بیژن احمدی) و بعد همسر راوی (مینا) و درنهایت «مانی» که می‌خواهد دست نوشته های اعتراضی را به چاپ بسپارد، هرکدام قربانی دیگری است. در رمان فرهاد کشوری، پیکان سفید، مرد کاپشن سرمه ای و خنزرپنزری، کت و شلوار قهوه ای، مرد چهارشانه و بلندقد، ساختمان نیمه ساز و تاریک، خونی که نمی‌خوابد...، همه نشانه هایی هستند که پیام و پیامدهای شوم داستان را مرتب به خواننده القا می‌کنند. «دست نوشته ها»، با لایه های پنهان تمامیت خواهی، دنیای وحشت و از خود گذشتگی انسان هایی را رقم می‌زند که به توالی و تداعی، تکثیر و بارور می‌شوند. آنها مشتاقانه به جهانی دیگر رهسپار می‌شوند تا همواره در اذهان، رستگار باقی بمانند. رمان «دست نوشته ها»، به خاطر نگاه نوستالژیک فرهاد کشوری و ارایه خاصی از نوشتن، در یادها خواهد ماند. کاراکترهای او، به دنبال حقیقت و کشف رازهای آن، از جهانی به جهان دیگر رانده می‌شوند تا گواهی باشند بر باروری مرگ اندیشه ها و ارزش ها. و به تعبیر کانت: «اگر ماجرایی باشد، جز ماجرای جست وجوی حقیقت نیست.» «باید همه چیز را می‌نوشتم. به نقطه بعد از «نوشتنم» نگاه کردم. و نوشتم: «از تاریک خانه بیرون زدم. اما جهان بیرون هم تاریک خانه دیگری بود، چون اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل مولوی چراغ باید در دست داشت، در حالی که هستند کسانی که همتشان این است که چراغ ها را خاموش کنند.» (از متن کتاب، صفحه ۱۳۱)

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...