رمانِ پُست‌مدرن | سازندگی


از انریکه بیلا- ماتاس [Enrique Vila-Matas] به‌عنوان «بهترین نویسنده مدرن اسپانیایی» یاد می‌کنند. «بارتلبی و شرکا» [Bartleby y compañía] از شاخص‌ترین آثار بیلاماتاس است که توسط وحید علیزاده‌رزازی ترجمه و از سوی نشر بان منتشر شده است.

انریکه بیلا- ماتاس [Enrique Vila-Matas]  خلاصه کتاب معرفی بارتلبی و شرکا» [Bartleby y compañía]

مارک ساندرسون می‌گوید: «بارتلبی و شرکا»، رمانی بسیار اصیل، شفاف و شوخ‌طبعانه و غیررمانی است؛ رمانی که برای نویسندگانی مانند نیکلسون بیکر و دیوید فوستروالاس، با حاشیه‌نویسی‌های عجیب‌وغریب در پایین صفحه، می‌تواند متفاوت باشد. حالا انریکه بیلا ماتاس یک قدم فراتر رفته است. پاورقی‌ها نه‌تنها متنِ «بارتلبی و شرکا» را مزین می‌کنند، بلکه خودِ متن هستند.

در آستانه هزاره دوم، یک کارمند اداری اسپانیایی قوزدار، به‌ظاهر افسرده، مرخصی استعلاجی طولانی‌مدت می‌گیرد تا کتابی درباره نویسندگانی بنویسد که روزی تصمیم گرفتند تا قلم خود را زمین بگذارند و سکوتشان به جای آنها صحبت کند. الگوی واخورده او، کارمند داستان هرمان ملویل «بارتلبی محرر» است که وقتی از او خواسته می‌شود کاری به جز کپی اسناد انجام دهد، پاسخ می‌دهد: «ترجیح می‌دهم این کار را نکنم.» نادیده‌گرفتن خود شخصیت را می‌توان نمادی از غفلت از کار ملویل پس از «موبی‌دیک» دانست.

«سندرم بارتلبی» می‌گوید که راهنمای تمارض‌گر ما «مضمون هزارتویی است که فاقد مرکز است»؛ هشتادوشش پاورقی متنی که وجود ندارد: «قطعه‌ها، یافته‌های تصادفی، تجدید خاطرات ناگهانی کتاب‌ها، زندگی‌ها، متون یا جملاتی که به تدریج ابعاد هزارتو را بزرگ‌تر می‌کنند.»

سرنخ این هزارتوی «نامه‌ای از لرد چاندوس» هوگو فون هافمانستال است، «اوج ادبیات نه»، که در آن اشراف ظاهراً به سر فرانسیس بیکن می‌گویند که دیگر نباید چیزی بنویسد؛ زیرا که «کل واژگان» او برای بیان «کیفیت شگفت‌انگیز و متحرک»ِ معمولی‌ترین چیزها ضعیف است: «یک آبپاش، یک چنگک رهاشده در مزارع، یک سگ درازکشیده در آفتاب» درهرحال، به همان اندازه دلایلی برای ننوشتن وجود دارد.

با توجه به منفی‌بودن موضوع، جای تعجب نیست که داستان با خودکشی تمام شده است، نقطه پایانی نهایی. به‌عنوان مثال، سباستین روخ نیکلاس چمفورت، کسی که به نویسندگی خاتمه داد؛ زیرا «می‌ترسید بدون اینکه زندگی کرده باشد بمیرد»، درنهایت تصمیم گرفت به همه‌چیز در طول یک اقدام رعب‌انگیز پایان دهد. این اخلاق گرا «به خودش شلیک کرد، بینی خود را شکست و چشم راست خود را در این جریان بیرون آورد. هنوز نمرده بود، به حمله بازگشت، گلوی خود را با چاقو برید و به گوشت بدنش رسید. غرق در خون، چاقو را در سینه‌اش فرو کرد و پس از بریدن مچ دست و پشت زانوهایش، در حوض وسیعی از خون از حال رفت.»

همانطور که این نقل‌قول نشان می‌دهد، بیلا ماتاس می‌تواند هر زمان که بخواهد خشنودی داستان پذیرفته‌شده را به راحتی فراهم کند. بااین‌حال، به طور کلی، او ترجیح می‌دهد این کار را انجام ندهد و به جای آن، زنجیره‌ای از کنایه‌های ادبی بسازد. به عنوان مثال در پاورقی نوزدهم از فرانتس کافکا، رزا مونترو، برناردو آتکساگا، لئوپولدا ماریا پانرو، آلبر کامو، الیاس کانتی، کلودیو ماگریس و آنتونی برجس نام برده شده است. فقط باهوش‌ترین کتابخوان احساس بی‌سوادی تاسف‌باری نمی‌کند، اما این بخشی از بازی است. سایه طولانی ژرژ پرک و اولیپو روی این زیرمتن نهایی قرار می‌گیرد (که طبیعتا کاپیتان نمو نیز در آن ظاهر می‌شود.) بیلا ماتاس یک پارادوکس پست‌مدرن تولید کرده است، چیزی از هیچ، مثبت از منفی. ناداستان او بسیار اصیل است، هم شفاف و هم شوخ‌طبعانه.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...