در مراسم رونمایی از کتاب کتاب «روایت محمّد-سان، روایت دکتر محمدرضا سرکار آرانی از مسئله توسعه در ایران» که عصر سهشنبه گذشته در شهر کتاب مرکزی برگزار شد، شماری از اندیشمندان به طرح دیدگاههای خود درباره این کتاب پرداختند.
به گزارش کتاب نیوز به نقل از شرق؛ نخستین سخنران این نشست حسین قربانی، نویسنده کتاب و دکترای برنامهریزی از دانشگاه اصفهان بود، او در این نشست گفت: «به اندازهای که ما در بحث و تحلیل مسائل اجتماعی ریز، جزئی و عینی هستیم، به همان میزان به کیفیت، کارایی، اثربخشی و درنهایت توسعه میرسیم و به میزانی که حرفهای ما ذهنی، آزمونناپذیر و آسمانی هست، در چهار دام میافتیم؛ تفکر جادویی، نقالی، گفتاردرمانی و پوپولیسم. در تأیید یا رد این ادعا، من یک تصویری از مدرسه آوردهام که با شما به اشتراک بگذارم». او ادامه داد: «الان تقریبا در همه دانشگاهها و مدارس ما یک سندی تحت عنوان بیانیه یا سند چشمانداز هست. چشمانداز دبستانهای ما با توجه به سند تحول و نظام تعلیم و تربیت در افق ۱۴۰۴، پرورش دانشآموزان خداجو، مؤمن، متعهد، تلاشگر، حامی عدالت، مزین به فضایل اخلاق اسلامی، دلسوز انقلابی، آیندهنگر، نوعدوست، حامی مستضعفان، دشمن مستکبران، صالح، بصیر و آگاه به مسائل روز جامعه و متعهد به کشور و نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده و مدرسه مأمور است استعدادهای دانشآموزان را کشف و شکوفا کند. در حقیقت این چیزی هست که مدرسه قرار است در افق ۱۴۰۴ که حدودا شش ماه دیگر بچههای هفت تا حدودا ۱۲ساله را هدایت کند به سمت این ۱۵ شاخص، صفت یا ویژگی. حالا سؤال من این است که آیا از بزرگواران حاضر در جمع کسی هست که احساس کند واجد این ۱۵ شاخص است؟».
این پژوهشگر تأکید میکند: «من احساس میکنم روایت محمّد-سان دو مضمون کلیدی دارد. مضمون اول بازاندیشی پیوسته در اندیشه و عمل است و مدیران/حاکمان ما به نظر میرسد نیازی به بازاندیشی در بعضی از حوزهها دارند تا آن افقگشایی اتفاق بیفتد».
او همچنین گفت: «مضمون کلیدی دوم، انسانگرایی است. در حقیقت ما تعریفمان از انسان را باید روشن کنیم که آیا تعریف ما از انسان مبتنی بر گزارههای کلامی، کلی، آرمانی، آنجهانی و آسمانی است که اساسا سنجشناپذیر هستند؟ یا مبتنی بر گزارههای زمینی و اینجهانی؟ اگر تعریف ما از انسان مبتنی بر گزارههای کلی و آرمانی باشد، ما به همین میزان از علمگرایی و تجربهگرایی دور میشویم و به میزانی که تعریف ما از انسان زمینی و اینجهانی باشد، به علمگرایی و عقلگرایی نزدیک میشویم و از کنار هم قرارگرفتن عقلانیت، خرد و علم در حقیقت آن دانشِ دستسازِ محلیِ توسعه خلق میشود. دانشی که در حقیقت میشود گفت توسعه ایران به این گره خورده است».
محسن رنانی، اقتصاددان، دومین سخنران این نشست بود. او در این نشست گفت: «من دیالوگ را به معنای واقعی پای درس محمّد-سان آموختم که به تعبیر خودش «دیالوگ» تنیس است، بازی بولینگ نیست. ما در ایران بازی میکنیم، بولینگ بازی میکنیم و اسمش را میگذاریم «دیالوگ»! دیالوگ بازی تنیس است. باید در دیالوگ برقصی؛ عین بازی تنیس رفتوآمد کنی و پاس زیبا بدهی تا طرف ذوق کرد پاس بدهد.
مجموعا دورهای که این کتاب تدوین شد، برای خود من یک دوره آموزشی خیلی دلپذیر بود؛ یعنی رنانی ماقبل محمّد-سان و رنانی بعد از محمّد-سان دو تا رنانی است. نگاه من به توسعه، نگاه من به تربیت و نگاه من به گفتوگو کاملا دگرگون شد».
او در ادامه افزود: «محمّد-سان کیست؟ محمّد-سان مسافری است که از کویر برخاسته و بعد از اینکه دور دنیا را گشته خیلی سال نهایتا در جنگلهای ژاپن فرود آمده است. چند تا دنیا را با گوشت و پوست تجربه کرده؛ نه تنها درسش را خوب خوانده بلکه فراتر از درسش را... کسی که به ژاپن برود و آنجا استادان ژاپنی را که اگر کسی انگلیسی حرف بزند تحویلش نمیگیرند، باید ژاپنی حرف بزند تا تحویلش بگیرند تا اصلا حاضر باشند با تو تز بگیرند؛ یعنی باید ژاپنی را هم خوب حرف بزنی و هم خوب بفهمی. طی این مسیر، مسیر دشواری است. بنابراین محمّد-سان از کویر برخاسته و درواقع دنیای کویر را تجربه کرده و بعد رفته غرب را چشیده و وفور و صنعت و مدرنیته را در آنجا دیده و بعد در ژاپن فرود آمده و سه دنیا و سه فرهنگ را به خوبی تجربه کرده است».
مقصود فراستخواه، جامعهشناس و استاد برنامهریزی توسعه و آموزش عالی هم در این نشست گفت: «ببینید! درآمد سرانه ایران با PPP طبق گزارش ۲۰۲۴ معادل ۱۸ هزار دلار است با برابری قدرت خرید. درحالیکه در ژاپن ۴۶ هزار دلار است. تولید ناخالص داخلی ما ۳۸۸ بیلیون دلار است، اما تولید ناخالص داخلی ژاپن ۴۲۳۱ بیلیون دلار است. ببینید! با این تفاوت درآمد سرانه در دو تا کشور، سرانه آموزشی یک ژاپنی با سرانه آموزشی یک ایرانی هم فرق میکند؛ یعنی سرانه آموزشی یک ژاپنی چند هزار دلار است و در ایران چندصد دلار است. ما اینطوری میشود که از حیث سواد خواندن همیشه در آخرین رتبههای کشورهای دنیا بودیم؛ یعنی کشورهایی که در تیمز و پرلز و اینها شرکت کردند، ژاپن جزء کشورهای پیشرو بوده است و کشورهایی مثل عربستان و عمان و قطر و بحرین و امارات هم رشدهای خیلی چشمگیری در این سالهای اخیر داشتند. کودکان سنگاپوری در آزمونهای بینالمللی سواد خواندن خیلی خوبی از خودشان دیدند و پیشتاز شدند. این موفقیت ریشه در همان بدنمندی آموزش دارد و بدنمندی آموزش ضعیف که میشود، کودکان با ذهنبدن اجتماعی ضعیف نمیتوانند سواد خواندن خوبی داشته باشند و نمیتوانند در عقلانیتشان، احساساتشان، عواطفشان، قابلیت ارتباطیشان و... شکوفا بشوند».
فراستخواه همچنین گفت: «در مجموع باید بگویم که نهاد آموزش در ایران، بنیانش غلط است. ایران ساختاری دارد و کج نهاده شده است. آموزش ما، تله بنیانگذار دارد و آن تله باید حل بشود. درست بنیان نهاده نشده است».
محمود مهرمحمدی، استاد بازنشسته دانشگاه تربیت مدرس دیگر سخنران این نشست بود. او در این نشست گفت: «دوست دارم نکته نخستم را با خواندن یک پاراگراف از خود کتاب (صفحه ۱۳۸) آغاز کنم که آقای دکتر آرانی میگویند که برداشت ایشان از توسعه چیست؟ ذیل عنوانی که آقای قربانی انتخاب کردند تحت عنوان «از سیمرغ تا سیمرغ»، دکتر آرانی میگویند که توسعه «پروژه» نیست بلکه «پروسه» است زیرا پروژه را میشود جمع کرد ولی پروسهها جمعکردنی نیستند به ویژه که پروسهها به آرامش و استمرار و حوصله زیادی نیاز دارند تا ساخته شوند».
او ادامه میدهد: «بنیاد اندیشه دکتر آرانی بر نوسازی تربیت است و درواقع این است که ما جریان تربیت و مدرسه را بایستی که از سنتها نجات دهیم. گفتمان سنتی چنان بر مدرسه غلبه پیدا کرده که آن اندیشه مدرن یا ایده مدرنی که به نام مدرسه از آن نام میبریم را مغلوب کرده است و البته اینجا آن را به روایت مادران ربط میدهند. از ابتکارات مفهومی آقای دکتر آرانی در پردازش خودش از توسعهنایافتگی، بحث روایت مادران است که این روایت مادران حامل سنتهاست و این سنتها در ذهن و ضمیر بچهها کاشته میشود، بر جان آنها مینشیند و درواقع با ورود آنها به مدرسه سبب میشود گفتمان مدرن مدرسه مغلوب گفتمان سنتی مادرانه بشود یا حالا به هر حال گفتمان سنتی که شاید فرهنگ خانواده است؛ گفتمان سنت است».
زهرا گویا، استاد دانشگاه شهید بهشتی در این نشست به طرح دیدگاههای خود درباره کتاب محمد-سان پرداخت و گفت: «چیزی که توجه من را در تمام کتاب جلب کرد، یک احساسی بود که از یک طرف با نگاه صادقانه، دقیق، علمی درباره اینکه چرا ما عقب افتادیم وضع شده بود و اینکه چرا ما اینقدر به آن دنیا پناه میبریم؟ چرا اینقدر به آسمان پناه میبریم؟ یادم است که سال ۷۶ آقای دکتر سرکار آرانی را دیدم، یک جمله به من گفتند که برای من خیلی جذاب بود که در ژاپن آرزوهایشان در جیبشان است، کمی تلاش کنند دستشان به آرزوهایشان میرسد. اما ما میگوییم دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. آرزوها فراتر از ما هستند». او در ادامه گفت: «گله اصلی من به اندیشهورزان حوزه علوم تربیتی ایران است.
یک حاکمیت به تنهایی قادر نیست آنقدر اثرات سوء در آموزش داشته باشد. شما مجلههای علوم تربیتی را ببینید سرشار از حرفهایی است که اگر نزده بودیم درخت کمتری از بین میرفت و هیچ اتفاقی با نگفتنش نمیافتاد. دانشگاه فرهنگیانی درست شد که همه ما با آن ارتقای شغلی پیدا کنیم. تند و تند استخدامهایمان درست میشود، مجله پشت مجله حرف در آن هیچ چیز. ما درد بیمسئلگی داریم. مسئله پژوهش نداریم. یعنی واقعا به دنبال چه چیزی هستیم؟».
محمدرضا سرکار آرانی استاد پداگوژی دانشگاه ناگویای ژاپن هم در انتهای این نشست گفت: «ما به دیگری احتیاج داریم که شباهتها را به چالش بکشیم نه تفاوتها را. ما فکر میکنیم مثل هم هستیم، اما مثل هم نیستیم. از ژاپن زیاد گفتند. ۱۲۰ سال است که میگوییم ما با ژاپن شروع کردیم. کی ما با ژاپن شروع کردیم؟ من یک آمار بدهم؛ ۱۹۰۶ میزان دختران و پسرانی که در پاریس و لندن به مدرسه میرفتند به مراتب از میزان دختران و پسرانی که در توکیو و کیوتو در ژاپن مدرسه میرفتند کمتر است. ما با ژاپن چه چیز را شروع کردیم؟ لذا اینکه برگردیم تازه متوجه میشویم که ساختمانها، سنگها، آجرهایی که در بیابانها به نام مدرسه و دانشگاه ساختیم علیالقاعده دانشگاه نیستند، اینها بزکهای اجتماعی است؛ چرا شاخصهای اجتماعی دختران در دانشگاه را نگفتید؟ پس اگر این آمارها باب شده بود که خود ژاپنیها را حیرتزده میکند. مثلا بگوییم ما از کشوری میآییم که بیش از شصتوچند درصد دخترانش دانشجو هستند؛ وقتی در دانشگاه تهران سه پسر و ۲۷ دختر میبینیم تعجب میکنیم. اما باید برگردیم به اینکه احتمالا مسئله توسعهیافتگی ما فراتر از این نگاه قابل مشاهده است. در بطن این شباهتها، تفاوتهای وحشتناکی میبینیم».
این پژوهشگر در ادامه گفت: «به ما فرصت داده نشده که جهانمان را بسازیم چون در مدرسه ما فرصت واسازی قصههای مادرانش را نداشتیم. مدرسه جایی بود که انگارههای باقیمانده از قصهها در مدرسه واکاوی و بازسازی و واسازی و پنبه شود. اگر مدرسهای را آتش میزدیم به خاطر این بود که فهمیده بودیم این مدرسه قرار است انگارهها را پنبه کند و این پنبه را به دست بچهها بدهد تا از نو ریسمان ببافند با آنچه میخواهند و میتوانند یعنی جهان خودشان را به تصویر بکشند».
سرکار آرانی همچنین تأکید کرد: «ما فرصت را برای واسازی از کف داده و دستکم امروز را از کف دادهایم. آیا راه دیگری است؟ راه دیگری جز مدرسه نمیشناسیم. تنها با گفتوگوست که امکان این را فراهم میکنیم که دستکم فضایی بیابیم که یکی از این قصهها را بازسازی کنیم».
................ تجربهی زندگی دوباره ...............