میانه راه | اعتماد


کتاب مهم لودویگ فون میزس [Ludwig von Mises] به نام «لیبرالیسم» [Liberalism : the classical tradition] با ترجمه مهدی تدینی توسط نشر پارسه به تازگی تجدید چاپ شده است. قطعا پیشینه لیبرالیسم کلاسیک در اقتصاد به آدام اسمیت و در فلسفه به جان لاک می‌رسد؛ با این همه این کتاب راهگشای مسیری جدید است؛ مسیری که زمانی‌که از دریچه امروز به آن نگاه می‌کنیم، بیشتر نزدیک به دیدگاهی محافظه‌کارانه از اندیشه آزادی‌خواهانه می‌باشد.

خلاصه کتاب لیبرالیسم» [Liberalism : the classical tradition]  لودویگ فون میزس [Ludwig von Mises]

قطعا در پیشرفت راه از آدام اسمیت و جان لاک تا فون هایک، فریدمن و دست آخر جمله تاثیرگذار فوکویاما که: «لیبرالیسم پایان تاریخ است» مسیری سخت طی شده است. مسیری که یورگن هابرماس که از میان مکتب انتقادی آلمان نیز برآمده است بر اهمیت آن دست گذاشته است: «بدیلی برای سرمایه‌داری وجود ندارد» فون میزس در میانه راه است. از این رو و در دوران همه‌گیری اندیشه‌های کمونیستی دست به شجاعت برده و در کتاب لیبرالیسم، چهار حوزه لیبرالیسم را روی چشم ما روشن می‌کند: 1. مبانی سیاسی لیبرال 2. سیاست اقتصادی لیبرال 3. سیاست خارجی لیبرال و 4. لیبرالیسم و احزاب سیاسی.

فون میزس شروع بحث را با تبار لیبرالیسم شروع می‌کند. او می‌گوید اگر آزادی امروز این‌گونه در پوست و گوشت ما وارد شده است به خاطر اهمیت لیبرالیسم است: «نام لیبرالیسم نیز از آزادی گرفته شده است و نام حزب رقیب لیبرال‌ها در اصل بندگان بود؛ هر دو عنوان در نبردهای قانون ‌اساسی اسپانیا در دهه‌های نخست قرن نوزدهم آمده است.» او در مورد مبادی سیاست لیبرال علاوه بر آزادی، اهمیت صلح را نیز برجسته می‌کند: «نقد لیبرال مبنا را بر این می‌گذارد که نه جنگ، بلکه صلح پدر همه‌چیز است.» اما آنچه بیش از همه در هر چهار بخش بر آن تاکید می‌شود و به عنوان شاه‌کلید بحث لیبرالیسم از نظر لودویگ فون میزس است «مالکیت خصوصی» است. لودویک فون میزس مانند امیل دورکیم، کسی که جامعه‌شناسی را به شکل یک علم آکادمیک درآورد، پایه اجتماع را براساس «تقسیم کار اجتماعی» می‌داند.

از نظر میزس دو نظم متفاوت از همکاری‌های انسانی مبتنی بر تقسیم کار وجود دارد: نظمی که بر مالکیت عمومی ابزارهای تولید استوار است و همان سوسیالیسم یا کمونیسم است و نظم دیگری که بر مالکیت خصوصی ابزارهای تولید استوار است و همان لیبرالیسم است. جانمایه کلام میزس این است: «لیبرال‌ها مدعی‌اند یگانه نظم همکاری انسانی که در جامعه مبتنی بر تقسیم کار اجرا شدنی است، مبتنی بر مالکیت خصوصی ابزارهای تولید است» در اینجا بحث فردگرایی مطرح می‌شود که شباهتی را میان لیبرالیسم و آنارشیسم به وجود می‌آورد. میزس به صراحت می‌گوید لیبرالیسم، آنارشیسم نیست. در اینجا بحث دولت به عنوان ناظر و کسی که به قول وبر «انحصار خشونت مشروع» را در دست دارد، مطرح می‌شود. همان‌طور که می‌دانیم، لیبرال‌ها معتقد به دولت حداقلی هستند. میزس درباره تفاوت آنارشیسم و لیبرالیسم می‌نویسد: «لازم است قوانینی که پیروی از آنها برای همکاری انسانی صلح‌آمیز ضروری است، متکی به ابزارهای قهرآمیز باشد. باید بتوان فردی را که نمی‌خواهد زندگی، تندرستی یا آزادی‌ شخصی دیگر انسان‌ها یا مالکیت خصوصی را رعایت کند، با زور واداشت خود را تابع قواعد همزیستی اجتماعی قرار دهد.» به عبارت دیگر نقش دولت حداقلی به عنوان ناظر دفاع از مالکیت، آزادی و صلح است.

اهمیت حکومت قانون در اینجا مشخص می‌شود، اما بخش دوم کتاب شاید مهم‌ترین بخش کتاب باشد. بخشی که در مورد سیاست اقتصادی لیبرال است. قیمت، عرضه و تقاضا همه توسط بازار معین می‌شود. مداخله دولت باعث می‌شود قیمت کالاها یا خدمات به شکل متفاوت از آنچه در بازار محدود نشده رقم می‌خورد، معین شود. میزس می‌گوید زمانی که با دستور دولت قیمتی پایین‌تر تعیین می‌شود، تقاضا برای آن کالا افزایش می‌یابد. درنتیجه بخشی از افراد نمی‌توانند کالا را خریداری کنند. پس کالا نصیب چه کسانی می‌شود؟ کسانی که زودتر در محل حاضر بودند یا می‌دانستند چگونه از روابط شخصی یا رانت با فروشندگان استفاده کنند. بلافاصله پس از مداخله در قیمت‌گذاری یک دومینوی دخالت دولت شکل می‌گیرد. دولت در حرکت بعدی باید علاوه بر تعیین قیمت دستوری و اجبار به فروش، جیره‌بندی آن کالا را نیز انجام دهد. پس دولت ابتدا قیمت، بعد از آن مقدار کالا، بعد از آن الزام تولیدکنندگان به تولید را معین می‌کند. بلافاصله دستمزدها و درنهایت تمام اقتصاد به چرخه‌ای زیرنظر دولت تبدیل می‌شود.

اما در مورد حداقل دستمزد. از نظر میزس بهبود دستمزد یکی به زیان دیگری رخ می‌دهد. در نهایت افزایش دستمزدها برخلاف میل کارفرما که می‌تواند براساس افزایش ارزشی که از رهگذر تولید به دست می‌آید انجام گیرد، منجر به افزایش بیکاری می‌شود. مساله بعدی سیاست خارجه لیبرالیسم است. از نظر میزس: «لیبرالیسم بود که شکلی قانونی ایجاد کرد تا در قالب آن اراده مردم برای اینکه به حکومتی معین تعلق داشته یا نداشته باشند، ابراز شود: «همه‌پرسی» او همچنین سیاست خارجه لیبرالیسم را در تضاد با امپریالیسم درنظر می‌گیرد. او در مورد سیاست‌های امپریالیستی و استعماری می‌گوید: «ساده‌ترین و رادیکال‌ترین راه‌حل می‌تواند این باشد که اروپایی‌ها کارمندان، سربازان و پلیس‌های‌شان را از این مناطق بیرون کشند و ساکنان این مناطق را به حال خود بگذارند.» این تدبیر لیبرالیستی در مورد حفظ مالکیت و تمامیت ارضی کشورها است. اما بخش آخر: لیبرالیسم و احزاب سیاسی. از نظر میزس تنها در یک حکومت کاپیتالیستی و لیبرالیستی است که احزاب می‌توانند آزادانه فعالیت کنند. در غیر این صورت و زمانی که مالکیت عمومی بر ابزار تولید حکمفرما است؛ دولت با مداخله حداکثری خود فرصت را برای فضای پلورالیستی باز نمی‌کند. در آخر باید گفت که آنچه میزس در مورد لیبرالیسم می‌گوید، با آنچه ما امروز از لیبرالیسم می‌فهمیم بسیار متفاوت است. این تنها میانه راه بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...