انعکاس یک تفکر درونگرا و وسواسی | کافه داستان


سارا سالار در کتاب «هست یا نیست» مانند همان کتاب اولش «احتمالاً گم شده‌ام» روایتی دارد دقیق‌ و موشکافانه‌ از درونیات و تفکرات قهرمان داستان. روایتی قصه‌گو و جریان‌محور که اندیشه‌های قهرمان قهرمان‌ اصلی رمان است. رمان «هست یا نیست» می‌خواهد خود قهرمان را در سیر اتفاقات داستان، مؤثرتر از هر اتفاق و هر شخصیت محوری یا فرعی دیگری معرفی کند. به نوعی می‌توان گفت نگرشی روان‌شناسانه است که عقیده دارد ماحصل چالش و جدالی که انسان با افکار وسواسی و منفی خود دارد، منجر به بروز واکنش‌های بیرونی او می‌شود که نمونه‌اش می‌شود رفتار قهرمان «هست یا نیست» که با محیط پیرامونش دارد.

سارا سالار هست یا نیست

رمان «هست یا نیست» روایتی از تکامل است. از تکامل زنی می‌گوید که در آستانه‌ی چهل‌سالگی قرار گرفته و می‌خواهد مثل گذشته همچنان بهترین باشد و بهترین‌هایش را حفظ کند اما در عین حال از دغدغه‌ها و افکار و نگرانی‌هایش ترس و واهمه دارد. زنی که در این سن قصد جداشدن از شوهرش را دارد. او در گذر از سال‌های مشترک زناشویی کم‌کم به این نتیجه می‌رسد که همسر دلخواهش را ندارد. شاید قرارگرفتن وی در آستانه‌ی چهل‌سالگی‌ او را بیشتر به این نتیجه سوق داده باشد. تصمیم او نتیجه‌ی سکوتش در مقابل همسری است که از دلخوری‌ها و خواسته‌های محقق نشده‌ی او اطلاعی ندارد. در شکل‌گیری این تصمیم و خواسته‌ی او مرد دیگری قرار دارد. مردی که به طور اتفاقی در جریان زندگی او قرار می‌گیرد و تا پایان روایت قصه‌ی آشفتگی‌ها او را همراهی می‌کند. بهترین کسی است که او را می‌فهمد. او قهرمانِ داستان را کمک می‌کند تا به شناخت بهتری از خودش برسد. حرف‌هایش را می‌شنود و درک می‌کند، اما با او در تقابل است و مخالفت تا او را با واقعیت‌هایی که مخفی کرده آشنا کند. قهرمان را به خودش بیشتر می‌شناساند. قهرمان در مسیر این معاشرت و مشاوره‌های دوستانه و همچنین در پی شناختی که از خود به دست می‌آورد، بیشتر از پیش متوجه نواقص روابطش با همسرش نیز ‌می‌شود.

قصه‌ای که ما می‌خوانیم قصه‌ی همراهی خواننده است با قهرمان داستان در تمام لحظه‌هایی که او با خود و فکرهای خوب و بدی که از سر می‌گذراند کلنجار می‌رود. خواننده او را در رسیدن به آن تکامل و با همه‌ی فرازها و فرودهایش همراهی می‌کند. ترکیب دو واژه‌ی «هست یا نیست» در طول داستان، همیشه در ذهن قهرمان مانور می‌دهد. او در هر بخش از رمان که قصه‌اش را روایت می‌کند با بودن یا نبودن ارزش و مفهومی که طی سال‌ها با خود ساخته درگیر است. همان ارزش‌ها و مفاهیمی که معیار رفتارها و تفکرات او برای رسیدن به بهترین‌هایی که در نظر داشته بوده است.

رمان «هست یا نیست» دو راوی دارد. در بخش‌هایی از کتاب راوی دیگری به غیر از خود او، قهرمان را روایت می‌کند و وظیفه ‌دارد وی را از زوایای دیگری به مخاطب معرفی کند. به نظر می‌رسد سارا سالار با آوردن راوی دیگری به غیر از روایت خودِ قهرمان، قصد در ایجاد تنوع در معرفی جهان قهرمان و درک بیشتر او توسط خواننده داشته است. گویی نویسنده می‌خواسته به کمک یک راوی دیگر جهانِ قهرمان را متفاوت‌تر از خودش برای خواننده معرفی کند و قهرمان قصه را سلیس‌تر و عاری از خودمحوری او به پیش ببرد. راویِ غیر، از دیگر شخصیت‌های قصه در ارتباط با قهرمان می‌گوید بی‌آنکه ذهن آنها را بخواند.

احساسات و افکار آشفته و مونولوگ‌های قهرمان، خواننده را با او بیشتر آشنا و همراه می‌کند. قهرمان دچار وسواس فکری‌ست و آدم‌های زندگی‌اش را از همسر گرفته تا دوست و مادربزرگ و دایی و عمه، همه را از نگاه و سلیقه‌ی خود قضاوت می‌کند و اصرار به درستی آن دارد. در بخش‌هایی از رمان نویسنده به جامعه‌زنان و خواسته‌هایشان اشاره دارد و واقعیت‌هایی هرچند ناخوشایند و تلخ را از آنان به نمایش می‌گذارد. یکی از آن واقعیت‌ها که خود قهرمان نیز به آن دچار شده معضلی به نام لاغری است. ورزش نه به قصد تندرستی بلکه به قصد جانماندن از جامعه‌ای ظاهربین و ظاهرپسند.

در بخشی از اواخر داستان تقدیری غافلگیرکننده برای قهرمان رقم خورده است که دقیقاً اشاره به ماحصل همه‌ی وسواس‌های فکری او دارد. البته قهرمان با پیشینه‌ی خانوادگی که دارد او را برای رسیدن به آن مرحله‌ی خاصی از زندگی موجه می‌کند. می‌توان گفت آنچه که نویسنده‌ی کتاب «هست یا نیست» را برآن داشته تا آن را بنویسد و به مخاطبش ارائه کند، گفتن این مطلب است که انسان و جهان‌بینی‌ و تفکرات و نگرشش در قیاس با عوامل خارجی دیگر، مهمترین و تأثیرگذارترین عامل در پیشبرد خواسته‌ها و پیشرفت‌های اوست. البته که بخش اعظم این جهان‌بینی و تفکرات هر فرد را خانواده او می‌سازند. قهرمان رمان «هست یا نیست» پدر و مادر ندارد و در خانواده مادربزرگ با ناهنجاری‌هایی که ناشی از ناتوان بودن اعضای دیگر خانواده در درک یکدیگر بوده، بزرگ شده و افکارش را بسط داده است.

رمان با تداعی خاطره‌ای در گذشته شروع می‌شود. اولین تداعی که در واقع اولین بخش از معرفی شخصیت غم‌زده‌ی اوست، از انتظارش برای مرگ مادربزرگ روایت می‌کند. مادربزرگی که در جایگاه مادر نداشته‌ی او بوده است. قهرمان «هست یا نیست» مدام با خودش در کلنجار است و می‌خواهد با مونولوگ‌ها و نظریاتی که مدام پیش خود مطرح و تکرار می‌کند به نتیجه‌ای برسد که خودش، خودش را تأیید کند و درست به همین دلیل که قهرمان مدام با خودش حرف می‌زند و از گفتن هر فکری که به ذهنش می‌رسد هیچ واهمه ای ندارد رابطه‌ای صمیمانه با خواننده برقرار می‌کند. گویی که خواننده به او خیلی نزدیک است به نزدیکی خودش به خودش.

در بخشی از رمان می‌خوانیم:

«سرعتم را روی تردمیل زیاد می‌کنم. باید کمی بدوم… باشخصیت، باشعور، باادب… همه‌اش تصور من بود، تصور من بود که همه نگاهم می‌کنند و توی دلشان می‌گویند چه خانم باشخصیتی. شاید اگر کمی از خودم فاصله می‌گرفتم آن‌وقت می‌دیدم کسی نگاهم نمی‌کرد. خودم هم دقیقاً نمی‌دانم چرا، فقط این را می‌دانم که حالا توی سی‌ونه‌سالگی بااینکه ده دوازده سالی از آن‌وقت پیرترم، بیشتر نگاهم می‌کنند… از توی آینه دوباره این دختره را دید می‌زنم. دارد حرکت پایین تنه انجام می‌دهد؛ به جلو خم شده، دست‌ها چسبیده به میله، بالا می‌رود و پایین می‌آید. بالا می‌رود و پایین می‌آید…»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...