رمان «آدم‌ نما» نوشته ضحی کاظمی‌ توسط انتشارات هیلا منتشر شد.

به گزارش مهر، این کتاب هفتمین عنوان از مجموعه «رمان‌ژانر» است که توسط این ناشر چاپ می‌شود. «مرداد دیوانه»، «جمجمه جوان»، «خاک آدم پوش»، «کاج‌ها وارونه‌اند»، «بی‌تابوت» و «اقامت ابدی» ۶ عنوانی هستند که پیش از این در قالب مجموعه «رمان‌ژانر» چاپ شده‌اند.

کاظمی در کتاب «آدم‌ نما» سراغ زیرژانر «پادآرمان‌شهری» به‌عنوان یکی از زیرژانرهای پرطرفدار ژانر علمی‌تخیلی رفته است. این رمان دنیای خودبسنده‌ای را در آینده تصویر می‌کند که در آن انسان‌ها با پیشرفت تکنولوژی سلول‌های بنیادی از مرگ رها شده‌اند. نویسنده در این کتاب، ژانر علمی‌تخیلی را با ژانرهای تریلر و معمایی تلفیق کرده است. بستر زمانی داستان این رمان هم، ۳۰۰ سال آینده است.

رمان «آدم‌نما» در ۴۳ فصل نوشته شده است. در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

می‌گویم: «بازش کن!» می‌دانم کمد حسگر دی‌ان‌ای دارد و به غیر از تینا هیچ کسی نمی‌تواند بازش کند.

تینا مردد است و دنبال فرصتی که از دستم فرار کند. تیزی را دوباره به گردنش نزدیک می‌کنم و فشار می‌آورم. دردش آمده و خون به پایین گردنش و لای موهای سرخ‌رنگش راه باز می‌کند. اما نمی‌خواهد خودش را ضعیف نشان دهد. دم نمی‌زند. حاضر نیست کاریرا که می‌گویم انجام دهد. دستش را می‌گیرم و به زور جلوی حسگر کمد نگه می‌دارم. دستش را با تمام توان پس می‌کشد. در کمد باز می‌شود. تینا خودش را از من جدا می‌کند و می‌دانم می‌خواهد به پلیس گزارش بدهد. تیزی چوب را دوباره به سمتش می‌گیرم.

می‌گویم: «تکون بخوری زخمی روی صورتت می‌ندازم که نتونی از آپارتمانت بیرون بیای! به خصوص حالا که عمل بهبودی هم در کار نیست! البته اگه زخم گردنت رو عمیق‌تر نکنم که همین‌جا جون بدی!»

رنگش پریده و گریه می‌کند. با تقلا می‌گوید: «تو که این‌طوری نبودی اتوود؟!…»

می‌گویم: «بودم! تو خبر نداشتی! فکر کردی برای چی حافظه‌م رو دستکاری کرده‌ن؟ اما خب بی‌فایده بوده!»‌و نیشخند می‌زنم.

با یک دست چوب تیز را به سمت تینا نشانه رفته‌ام. چشم از تینا برنمی‌دارم. با دست دیگر توی کمد را می‌گردم و ماگم را برمی‌دارم. همان‌طور که چوب را به سمتش نشانه گرفته‌ام به سمت در اتاق کنترل می‌روم.

ضحی کاظمی پیشتر در ژانر فانتزی و در قالب این مجموعه «خاک آدم‌پوش» را نوشته بود.

رمان «آدم‌ نما» با ۳۴۴ صفحه، شمارگان ۹۹۰ نسخه و قیمت ۲۹ هزار تومان منتشر شده است.

کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...
هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...