دارالمجانین | اعتماد


برای ضایع کردن پیرمردی که خودش را ناپلئون بناپارت می‌پندارد هیچ فرصتی را از دست نمی‌دهد و جالب اینکه آن قدر هم آب زیرکاه است که حضورش حتی زیاد به چشم خوانندگان کتاب هم نمی‌آید، در حالی که اگر داستان عشق ناکام سعید به لیلی را صرفا بهانه‌ای برای روایت اضمحلال و زوال عقل تدریجی دایی‌جان ناپلئون و فروپاشی منزلت‌های جعلی برساخته توهم بگیریم درخواهیم یافت که عامل اصلی این زوال عقل و فروپاشی و برملاکننده پشت و پسله‌های زندگی نوادگان ببرالدوله و پلنگ‌السلطنه هیچ‌کس نیست جز همین آدم آب زیرکاه که معمولا وقت حرف زدن از رمان یا «سریال دایی‌جان ناپلئون» و یادآوری تکه‌های بامزه آن کسی به یاد او نمی‌افتد و همه بیشتر یا ادای مش قاسم را در می‌آورند یا از جنون دایی‌جان که تنها شخصیت مثالی ادبیات داستانی ایران است حرف می‌زنند یا شوخی‌های اسدالله میرزا را تکرار می‌کنند و الحق که تک تک اینها هم که نام بردیم جزو مهم‌ترین شخصیت‌های ادبیات داستانی ایران هستند.

دایی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد

مثلا همین شازده‌اسدالله میرزا را اگر خوب توی نخش برویم می‌بینیم که تبار جلال‌آریان رمان‌های اسماعیل فصیح یک‌جورهایی به او هم می‌رسد. یا مش‌قاسم که در عین الگوبرداری از ارباب دیوانه‌اش جاهایی نشان می‌دهد که سرش در عین سادگی توی حساب است و مرد رندی‌های عوامانه خاص خودش را دارد. به قول گلشیری «ترکیب آدمی به ظاهر ساده و در باطن بسیار پیچیده الگویی است که قواره قاسم را بر آن بریده‌اند...»(1) اما در همان حال که این شخصیت‌ها در متن داستان جولان می‌دهند و دل از خواننده می‌ربایند، آقاجان- شوهر خواهر دایی‌جان- به دسیسه‌چینی خودش مشغول است و توطئه‌هایش را علیه دایی‌جانی که دلواپس توطئه «انگلیس‌ها»ست چنان حساب شده پیش می‌برد که در نهایت دایی جان را با آداب و تشریفات از دروازه جنون عبور می‌دهد و به دره مرگ سرازیر می‌کند.

آقاجان رمان «دایی جان ناپلئون» ایرج پزشکزاد یک شخصیت چندوجهی خوب ساخته و پرداخته شده است. پزشکزاد کلا هم در شخصیت‌پردازی و هم در تیپ‌سازی موفق است به‌نحوی که حتی شخصیت‌هایی حاشیه‌ای‌تر مثل نایب تیمورخان و آسپیران غیاث‌آبادی را هم طوری ساخته و پرداخته که از یاد خواننده نمی‌روند. اما بین شخصیت‌های اصلی داستان آقاجان کسی است که هرچند، چنانکه گفته شد، شاید دیرتر به یاد دایی‌جان‌بازهای قهار بیاید اما شخصیتی جاافتاده‌تر و به اصطلاح کارشده‌تر است. همین در حاشیه بودنش هم حساب شده است. او از منظری شخصیت پشت پرده است. کسی که گوش می‌ایستد ببیند کی وقتش می‌رسد که در صحنه ظاهر شود و ضربه‌ای به دایی‌جان بزند و دوباره گوشه‌ای پنهان شود. در ضمن او قصه‌گوی چیره‌دستی است. برای دایی‌جان داستان‌هایی می‌بافد تا او را متقاعد کند که انگلیس‌ها سر از ردش برداشته‌اند. بعد برایش نقشه‌هایی مضحک و جنون‌آمیز تدارک می‌بیند و پیرمرد را ذره ذره به جانب جنون و مرگ هل می‌دهد و خودش با پوزخند به تماشا می‌نشیند.

جاهایی چشمه‌هایی از ذوق و ظرافت خود رو می‌کند که خواننده هیچ انتظارش را ندارد. مثلا نقشه نامه نوشتن دایی جان به هیتلر و رمزی که برای ارتباط‌گیری دایی جان با هیتلر می‌سازد: «مرحوم آقای بزرگ با ژانت مکدونالد آبگوشت بزباش می‌خورند!» (2) در حالی که جاهایی آنچنان جدی می‌نماید که هیچ به فکر کسی خطور نمی‌کند اهل این جور رندی‌ها و طنازی‌ها باشد. جاهایی هم البته دایی‌جان به او بدل می‌زند، اما در نهایت آقاجان پیروز ماجراست. برعکس پسرش، سعید، که داستان با شکست عشقی او و رفتنش به خارج از کشور پایان می‌یابد. از دید دایی‌جان ناپلئون، آقاجان یک خارجی است. پس دایی‌جان در پایان واقعا از یک دشمن خارجی شکست می‌خورد، اما این خارجی انگلیسی نیست. خارجی است به این معنا که به اشرافیتی که دایی‌جان خود و خاندانش را متصل به آن می‌داند تعلق ندارد. خود این اشرافیت هم اما یک چیز جعلی و من درآوردی و پادرهواست که عصاره آن در نهایت به قول آقاجان به دست آسپیران غیاث‌آبادی- یک کارمند خرده پای اداره تامینات- می‌افتد. آقاجان بازی را خوب پیش می‌برد. با حوصله و با خونسردی و الحق که بخشی از بار طنز این رمان با اینکه به چشم نمی‌آید یا کمتر به چشم می‌آید، روی دوش همین آقاجان است چون بعضی موقعیت‌های کمیک رمان را نقشه‌های حساب‌شده اوست که رقم می‌زند.

پی‌نوشت:
1)
هوشنگ گلشیری، باغ در باغ، تهران، نیلوفر، 1378، جلد دوم، ص 688
2) در سریالی که ناصر تقوایی بر اساس دایی‌جان ناپلئون ساخته است نام ژانت مکدونالد به مارلین دیتریش تغییر یافته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...