ترجمه فریبا ارجمند | اعتماد


می‌گویند که اغلب نویسندگان جاه‌طلب خوانندگان‌شان را به چالش می‌کشند. این گفته قطعا درباره ششمین رمان اومبرتو اکو، «گورستان پراگ» [Cimitero di Praga یا The Prague cemetery] صادق است، هرچند شاید نه دقیقا آنچنان که انتظار داریم. این ایتالیایی سرزنده، وقتش را بین حرفه استادی دانشگاه در رشته نشانه‌شناسی و تاریخ فرهنگ (رشته‌ای که از دید مردم‌شناسی و تاریخ به سنت‌های فرهنگی و تعابیر فرهنگی تجارب تاریخی نگاه می‌کند) و مقاله‌نویسی برای روزنامه تقسیم کرده و هرچند سال یک‌بار رمان تازه‌ای منتشر می‌کند؛ کتاب‌های حجیمی مثل «آونگ فوکو» و «جزیره روز پیشین» که مملو از اطلاعات دایرةالمعارفی هستند و اغلب به علوم خفیه، انجمن‌های سری و تئوری‌های توطئه‌ می‌پردازند.

اومبرتو اکو گورستان پراگ» [Cimitero di Praga یاThe Prague cemetery

در حالی که «نام گل سرخ» جذابیتش را از ویلیام باسکرویل و دستیار جوان ساده‌دلی که راوی قصه است می‌گیرد، ششمین کتاب اکو، برعکس، تقریبا هیچ کاراکتری ندارد که پست و نفرت‌انگیز نباشد. از یک زاویه می‌شود کتاب را تلاشی برای کشف ذهن یک آدم متعصب از درون، توضیح پیشداوری‌ها و نشریات مملو از نفرت قرن نوزدهم و ارایه پیش‌زمینه محتمل تدوین متن مشهور و یهودستیز «پروتکل بزرگان صهیون» تلقی کرد. اکو در این کتاب به روش همیشگی خود اغلب تئوری‌های توطئه آن دوران را ماهرانه به هم مرتبط می‌کند. پشت هر جنگ، هر انقلاب، هر فاجعه یا شکوفایی اقتصادی، آگاهان همیشه می‌توانند دست پنهان یسوعیان، یهودیان، فراماسون‌ها، کاربوناری، پلیس مخفی، آنارشیسم بین‌الملل یا حتی شخص استالین را ببینند.

اگر پیچیدگی‌های ساختاری این رمان را کنار بگذاریم، «گورستان پراگ» در اصل زندگی و کار سیمونه سیمونینی ایتالیایی- فرانسوی را پی می‌گیرد. تربیت شده پدربزرگی که همه تقصیرها را متوجه یهودیان می‌داند و پدری که نفوذ بدخیم یسوعیان را در همه جا می‌بیند. سیمونینی از کودکی گرفتار توهم توطئه می‌شود. ذهن او را مطالعه تکان‌دهنده‌ترین داستان‌های آن دوران، به خصوص «ژوزف بالسامو»ی آلکساندر دوما درباره عالمِ علوم خفیه کاگلیستروی شارلاتان و پاورقی‌های اوژن سو درباره توطئه‌پردازان یسوعی، آیین‌های محرمانه ماسونی و حتی یهودی نامیرای سرگردان شکل می‌دهد. بعدها، در جوانی، سیمونینی می‌فهمد که استعداد تقلید دستخط هرکسی را دارد، به پوشیدن لباس کشیشان علاقه‌مند است و از جسم زنان به‌شدت وحشت دارد. همچنین مثل یک پاریسی خوش‌خوراک علاقه‌ای افراطی به غذای خوب دارد و اخلاق برایش کوچک‌ترین معنایی ندارد.

قطعا ستودنی‌های بسیاری در «گورستان پراگ» هست. مثلا اکو درباره غذا بسیار زیبا نوشته است. سیمونینی اپیکوری است که درباره غذا همان طور خیال‌پردازی می‌کند که مردان دیگر درباره زنان می‌کنند. از غذاهای خاص کافه آنگله که حرف می‌زند می‌گوید که صرفِ اشاره به آنها «باعث می‌شود حس کنم زندگی ارزش زیستن دارد.» اکو در طول روایتش بسیاری از حکاکی‌های آن دوران را نیز توصیف و در نتیجه کتاب را تقریبا به رمانی گرافیک تبدیل می‌کند و یافتن اشارات متعدد کتاب هم بسیار سرگرم‌کننده است؛ مثلا اشاره به «در اعماق» کتاب مشهور ژوریس کارل اوییسمان درباره فرقه‌های شیطان‌پرست، یا صحبت از «آن پیانیست مسلول لهستانی که آن زن منحط شلوارپوش خرجش را می‌داد (شوپن و ژرژ ساند).»از این هم جالب‌تر، اکو هر چند صفحه یک‌بار حرفی به‌یادماندنی و حتی حکیمانه می‌زند: «یکی می‌گفت که زن‌ها فقط جایگزینی برای آن گناه تک‌نفره‌اند، کافی‌ است تخیل‌تان قوی باشد... وقتی جاسوسی چیزی کاملا جدید را می‌فروشد، تنها کاری که باید بکند تکرار مطلبی است که در هر غرفه فروش کتاب دست دومی پیدا می‌شود... هر اثر افتراآمیزی باید در عرض نیم‌ساعت قابل خواندن باشد... عارف در اصل آدم هیستریکی است که پیش از مراجعه به پزشک نزد اعتراف نیوش رفته است...»

سیمونینی براساس آنچه در جوانی خوانده و تجارب بعدی‌اش خیلی زود به «فرم جهانی هر توطئه ممکنی» دست پیدا می‌کند، یعنی به تمایل بشر برای یافتن مجرمی برای هریک از ناکامی‌های مهم زندگی و در نتیجه اعلام اینکه ناخودآگاه، از قبل «می‌دانستیم»، پی‌می‌برد. که طبعا به این معناست که هیچ‌یک از ما مسوول ناکامی‌ها و بدبختی‌های خود نیستیم. در واقع ما را عقب نگه داشته‌اند و نیروهای شری که علیه ما متحد شده‌اند رویاهای‌مان را نابود کرده‌اند. ضمنا بدیهی است که آدم‌هایی بسیار کم‌استعدادتر از ما موفق می‌شوند چون «آنها» پشتیبان‌شان هستند. مزخرف است؟ بله. با این همه پیچیدگی موضوع در این است که گاهی چنین سوء‌ظن‌هایی به‌کلی بی‌پایه هم نیستند، به خصوص اگر آدم مثلا سیاهپوست، مهاجر، دگراندیش یا... باشد.

بنابراین «گورستان پراگ» فقط تا حدی تاریخی است. این کتاب هم به برخی از شریرانه‌ترین اعمال تعصب‌آمیز نوع بشر و هم به برخی واقعیت‌های ناخوشایند تاریخ معاصر می‌پردازد، از جمله اینکه در بسیاری از مواقع درک ما از «هویت مبتنی بر نفرت از کسانی است که مثل ما نیستند...» «گورستان پراگ» قطعا مسحورکننده و هشداردهنده است، اما، اگر بخواهیم به گفته جوزف کنراد استناد کنیم، جذابیت آن بیش از هر چیز مرهون «فریبندگی مخوفِ پلیدی» است. بنابراین، بدانید و آگاه باشید که این کتاب کمترین شباهتی به چیزی که مطالعه سرگرم‌کننده و سبک می‌نامیم ندارد. در واقع «گورستان پراگ» یک داستان ترسناک تمام‌عیار است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...