شتابان زیستن با بریزیت ژیرو | آرمان ملی


زندگی همیشه گذاری عجیب بوده است. گذاری شتابزده، بی‌رحم و البته غیرقابل توقف. دالانی غیرقابل پیش‌بینی از اتفاقات و حادثه‌ها.
بریژیت ژیرو [Brigitte Giraud] درسال 1960 در الجزایر به دنیا آمد. مادرش نویسنده بود و به زعم من همین موضوع تبدیل به موهبتی شد تا ژیرو بتواند قدم‌های اولیه را در دنیای ادبیات آگاهانه بردارد. در دهه 1990 شروع به نوشتن کرد. ژیرو در فرانسه زندگی می‌کند و می‌توان او را نویسنده‌ای الجزایری _فرانسوی دانست. ژیرو که این روزها در لیون زندگی می‌کند، نویسنده‌ای کم حاشیه و صد البته با دانش است و بعد از برنده شدنش در جایزه ادبی گنکور از وجاهت و اعتبار بیشتری برخوردار شد.

شتابان زیستن» [Vivre vite

اگرچه داستان و نوشته‌های او همیشه قدرت نویسندگی‌اش را به نمایش گذاشته است. ژیرو روزنامه‌نگاری، ترجمه و البته کتابفروشی را در کارنامه ادبی خود دارد و این تجربیات به او در نوشتن رمان‌هایش کمک قابل توجهی کرده است.او به مدت 13 سال مشاور جشنواره‌ ادبی شهر برون بوده و دبیر مجموعه‌ ادبی «لافوره» در انتشارات استوک است، همان جایی که تمام کتاب‌های خود او هم در آنجا منتشر شده. کتاب «شتابان زیستن» [Vivre vite] که توسط نشر نیلوفر به چاپ رسیده است، همان اثری است که جایزه گنکور را برای ژیرو به همراه داشت.

راستش بعد از اتمام کتاب به این موضوع فکر کردم که اگرچه اتفاقات و رویدادهای این روایت ممکن است در نگاه اول بسیار عادی و معمول به نظر بیاید اما ارتباط این اتفاقات با سرنوشت و آنچه که آدمی از آن به عنوان تقدیر یاد می‌کند حائِز اهمیت است و البته طرز روایت ژیرو بسیار خاص است و شاید همین موضوع این کتاب را خاص تر کرده باشد. «... از زمان آشنایی‌مان در یکی از محلات حومه شهر لیون به نام (ریلیو لا پاپ) که به وضوح از (و آنولن) کمتر شناخته شده است_ چرا که از سال‌های 80به این سو ماشین‌های کمتری آنجا سوزانده شده_ من کلود تمام تلاشمان را برای ترک آنجا و اسباب‌کشی به مرکز لیون کرده بودیم... .»

روایتِ این کتاب در تمام قسمت‌ها و در گوشه گوشه خود به موضوعی مهم می‌پردازد و آن هم این است که زندگی چطور می‌تواند در جاهایی آنقدر حساس و آسان و در جاهایی آنقدر پیچیده و غیر قابل وصول باشد. حقیقتا چه چیزهایی زندگی را قابل تحمل کرده است و دقیقا آدمی با کمک چه چیزهایی می‌تواند در برابر مصیبت‌ها محکم بایستد و چطور نمی‌تواند گاهی حتی شادی‌ها را مدیریت کند. در سرتاسر کتاب از استعاره‌ها و کنایه‌ها استفاده شده است. عنوان کتاب هم شاید اشاره دارد به ترانه‌ای تحت عنوان «زندگی سریع» که مطمئنا به گذر زمان و امکان اتمام زندگی در عنفوان جوانی اشاره دارد. در حین مطالعه کتاب سوال‌های زیادی ذهن خواننده را به خود معطوف می‌کند. سوال‌هایی که در عین ساده بودن مضامین مهمی را شامل می‌شود. ما چطور زندگی می‌کنیم؟ چقدر گذر زمان برایمان اهمیت دارد و چطور این گذر شتابزده را مدیریت می‌کنیم؟

مواجهه با مرگ نکته مهم دیگریست که ژیرو در این کتاب به آن پرداخته است. اصولا مرگ موضوع مهمی چه در زندگی انسانی و چه در پرداختن به آن در ادبیات داستانی است. مواجه با موضوع مرگ از نگاه ژیرو امری خطیر به حساب آمده است. مدیریت و تعادل بخشیدن به امور زندگی امروزی هم موضوعی است که ژیرو به آن پرداخته است و نشان داده است که جزو دغدغه‌های او به حساب می‌آید. «...آخر هفته‌ای که کلید‌ها را گرفتیم به یاد دارم، انگار که هدیه‌ای باشد، بازی نور ماه ژوئن روی دیوارهای کاهگلی را به یاد دارم، در بزرگ چوبی با چارچوب قدیمی اش که باید با ضرب دست باز می‌کردیم را به یاد دارم و آن کلید سنگین که در قفل زنگ زده بد می‌چرخید... .»

پرسش‌های ژیرو از خود، که عناوین اصلی فصول کتاب را شکل می‌دهد بستر زائیده شدن درامی است که در آن جزئیات زندگی به چالش گرفته می‌شود و ذهن آدمی را همواره حول محور کوتاه بودن زمان برای اجابت کردن همه خواسته‌ها و آرزوهای انسانی می‌چرخاند. کتاب شتابان زیستن دقیقا تمام المان‌های درام از نگاه ارسطو را داشت و این به زعم من بسیار جذاب و هیجان‌انگیز بود. طرح کلی داستان، شخصیت‌ها، تم داستان، دیالوگ ها و صحنه‌آرایی. درست مثل پرده‌هایی از زندگی که می‌شود در آن زندگی کرد و با آن همذات‌پنداری. راوی کتاب اول شخص است و زندگی را با تمام جزئیاتش مرور می‌کند. فلش‌بک‌های داستان به جا و در مکان مناسب اتفاق می‌افتد و خواننده را به مرور و رفته رفته با وقایع رخ داده در زندگی راوی آشنا می‌سازد.

«.... همه از کسوف حرف می‌زدند تصورش را هم نمی‌توانستی بکنی، همه دنبال عینک مناسب برای تماشای خورشیدی بودند که قرار بود که در روز روشن پشت ماه ناپدید شود. همه جا صحبت از عینک هایی بود که در کیوسک‌های روزنامه‌فروشی، در سوپرمارکت‌های، (مونوپری) و در بساط‌های بازار پیدا می شد....» و از نگاه من در آخر می‌توان به تشبیهات برجسته نویسنده از زندگی به المان‌های انسانی اشاره کرد. زندگی‌ای که شاید در آخر این روایت آن را چون نسیمی خنک پنداشت که خواهد آمد و قبل از اینکه چشمانت را ببندی ولطافتش را بر پشت پلک‌ها حس کنی، عبور کرده و رفته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...