گاهی انسان فراموش می کند که عابر است و پل، موقت، و گرنه چه دلیل یا سودی دارد افسوس خوردن و ماتم گرفتن یا مقصر دانستن خود یا دیگری و عجیب انگاشتن این که پلی که تکیه‌گاهی باید باشد ناگهان زیر پا خالی بشود و فرو بریزد؟... هیچ چیز امن نیست و نادر همیشه این احساس را با خودش همراه دارد.

پل معلق  |  محمدرضا بایرامی
پل معلق
، اثر محمدرضا بایرامی، داستان پسری 18 ساله بنام «نادرصدیف» است که از خانواده‌ای کاملا معمولی به خدمت سربازی می‌رود. نادر از تهران به منطقه‌ای دورافتاده اعزام می‌شود و در کنار پلی قرار می‌گیرد که در اثر بمباران ویران شده و به جای پل قبلی، پلی موقت برای عبور و مرور روی رودخانه زده‌اند.
رمان با این جمله شروع می‌شود: منشی آتش‌بار گفت: «لازم نیست ازکسی بپرسی. اون جا آخر خطه. خودت متوجه می‌شی.» از جمله اول رمان مشخص می‌شود که راوی، دانای کل است؛ اما به مرور که پیش می‌رویم، می‌فهمیم که دانای کل محدود است به نادر.

نادر خود را از شهری پرهیاهو به گوشه‌ای پرت از این سرزمین می‌رساند و در آنجا به مرور خاطرات تلخ گذشته خود می‌پردازد و به جایی می‌رسد که دیگر نه توان نوشتن دارد و نه هوای ماندن، یعنی او به آخرخط زندگی خود رسیده است. همان‌طوری‌که در ابتدای داستان "منشی آتش‌بار" به او می‌گوید و ما متوجه می‌شویم که نادر می‌خواهد به جایی برود که آرامش در آنجا حاکم نیست. زندگی در کنار انسان‌های دیگر و طبیعتی که در آن همه چیز نابود شده است، از اشیاء گرفته تا جانداران، و این خاصیت جنگ است.  

«گاهی انسان فراموش می کند که عابر است و پل، موقت، و گرنه چه دلیل یا سودی دارد افسوس خوردن و ماتم گرفتن یا مقصر دانستن خود یا دیگری و عجیب انگاشتن این که پلی که تکیه‌گاهی باید باشد ناگهان زیر پا خالی بشود و فرو بریزد؟ چرا نباید فکر کرد همه‌ی پل‌ها روزی ویران می‌شوند؟" در پل معلق، این قانون حاکم است که هیچ چیز امن نیست و نادر همیشه این احساس را با خودش همراه دارد.

بایرامی در مورد شخصیت نادر، زبان داستان را بسیار دقیق انتخاب کرده است. ممکن است این سوال در ذهن خواننده پیش بیاید که چطور می‌شود یک سرباز 18 ساله این قدر فلسفی فکر کند و موضوعاتی را درک و عنوان کند که ممکن است یک آدم 40 ساله هم نتواند آن موضوعات را درک کند. چرا که اقتضای سن هجده سالگی این است که یک زبان بیرونی داشته باشد. زبانی که بایرامی در ابتدای داستان در به تصویر کشیدن آن چندان موفق نبوده است. اگرچه از اواسط داستان به بعد زبان بسیار شیوا و راحت و پخته شده است.

داستان حرکت معلق بین مرگ و زندگی را نشان می دهد. در این فضا نادر سعی می کند با طبیعت اطراف خود ارتباطی داشته باشد تا او را از ناامیدی دور کند. ارتباطی که با پل موقت، صدای قطار، صخره‌ها، باران و … دارد و ما را با فضای زندگی در جنگ آشنا می‌کند و تنهایی انسان‌ها در آنجا.
یکی از ویژگی‌های بایرامی ارتباطش با طبیعت است. در آثار ایرانی کمتر نویسنده‌ای داریم که اینچنین با طبیعت ارتباط برقرار کرده باشد و آن را نشان دهد طوری‌که اگر بایرامی را رها کنیم، سراغ کوه و دشت و طبیعت، می رود. یعنی که جایگاهش اینجاست.

«پل معلق» با وجود توصیف موفق فضای طبیعی و طبیعت محل، از لحاظ حوادث داستان تقریباً تا بخش انتهایی کند و با جاذبه‌ی کمی برای خواننده پیش می‌رود. عشق بین نادر و خواهرش، چنانچه از اول داستان پرداخت می‌شد، می‌توانست وزن عاطفی خوبی در کل داستان داشته باشد و این جذابیت تا انتها ادامه یابد. اما این عشق، ناگهانی و تحمیلی وارد می‌شود و تا آخر داستان جایگاه خویش را پیدا نمی‌کند.

در شخصیت‌پردازی بعضی افراد گاه غلو و گاه کم کاری شده و کمبودی در این زمینه احساس می‌شود. به عنوان مثال "نیلوفر" خواهر نادر، نقشی بسیار اساسی در تکوین حوادث دارد که باید بیشتر از او بدانیم. افرادی مثل مهران و پدر مهران می‌توانند اصلاُ وجود نداشته باشند. در عوض نقش پدر و مادر نادر، می‌باید بسیار پررنگتر باشد. و یا اگر مثلا نیلوفر بیماری لاعلاج نداشت، در روند حوادث داستان تفاوتی می‌کرد؟ زیرا نیلوفر در بمباران کشته می‌شود و نه در اثر بیماری‌اش، و یا اگر مهران نبود، در روند حوادث یا در عشق خواهر و برادری نادر و نیلوفر تغییری حاصل می‌شد؟ و در تحول شخصیت نادر چقدر می‌توانست مؤثر باشد؟

اگرچه «پل معلق» محل خدمت نادر، در داستان، با موفقیت بازسازی می‌شود، اما به نظر می‌رسد بایرامی در ارتباط بین خواننده و خود، یعنی متن داستان، نتوانسته پل مستحکم و قابل اعتمادی به وجود آورد. این رمان جزء آثار محکمی است که درباره جنگ تحمیلی هشت ساله ایران و عراق نوشته شده است.

«پل معلق» رمان برگزیده‌ی کتاب‌سال دفاع مقدس1383 ، رمان برگزیده‌ی جشنواره قلم زرین سال 1383 و نیز برگزیده‌ی کتاب سال شهید حبیب غنی پور در سال 1383 است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...
شور جوانی در این اثر بیشتر از سایر آثارش وجود دارد و شاید بتوان گفت، آسیب‌شناسی دوران جوانی به معنای کلی کلمه را نیز در آن بشود دید... ابوالمشاغلی حیران از کار جهان، قهرمانی بی‌سروپا و حیف‌نانی لاف‌زن با شهوت بی‌پایانِ سخن‌پردازی... کتابِ زیستن در لحظه و تن‌زدن از آینده‌هایی است که فلاسفه اخلاق و خوشبختی، نسخه‌اش را برای مخاطبان می‌پیچند... مدام از کارگران حرف می‌زنند و استثمارشان از سوی کارفرما، ولی خودشان در طول عمر، کاری جدی نکرده‌اند یا وقتی کارفرما می‌شوند، به کل این اندرزها یادشان می‌رود ...