انسان بودن یک تکلیف است | اعتماد


نوشتار حاضر به معرفی و نقد کتاب «انسان‌شناسی فلسفی» [Philosophische Anthropologie] اثر هانس دیرکس [Hans Dierkes] می‌پردازد. نویسنده در این کتاب به گزینش متونی حاوی دیدگاه‌های آموزشی در ذیل موضوع بحث پرداخته که عمدتا بدون تحلیل جامع و نظام‌مندی عمیقی طرح شده‌اند. در این مقاله، پس از اشاره به چهار سطح از انسان‌شناسی فلسفی نزد «دیرکس» و نقد آن، از اهمیت توجه به رویکرد جدیدی با عنوان «انسان‌شناسی ساحتی» سخن رفته و ضمن بررسی تقسیم‌بندی انسان‌شناسی در ساختار کتاب، به الگوی پیشنهادی چهارجانبه در مواجهه انسان با؛ خود، طبیعت، جامعه، و خدا اشاره شده است در ادامه، با روش تحلیلی - انتقادی، به تبیین وجوه اشتراک و اختلاف دیدگاه‌های انسان‌شناسی می­‌پردازد و زمینه را برای نقد فلسفی آنها فراهم خواهد ساخت.

انسان‌شناسی فلسفی» [Philosophische Anthropologie] اثر هانس دیرکس [Hans Dierkes]

در این منظر، مهم‌ترین یافته پژوهش آن است که؛ غالب رویکردهای انسان‌شناختی، به بُعد یا ابعادی از وجوه انسان توجه کرده و دچار بزرگ‌نمایی شده‌اند و در کمتر دیدگاهی می‌توان به تحلیل نسبت و ترابط تمامی قوای انسانی با یکدیگر دست‌یافت. این امر، نشان از اهمیت توجه به بنیادهای فلسفی و روش­‌شناختی «انسان‌شناسی ساحتی» دارد.این کتاب، از جهت افق‌گشایی علمی و پیش رو قراردادن پرسش‌های اصلی انسان‌شناسی، بسیار راهگشاست اما ارائه هر تعریفی از قلمرو و مصادیق انسان‌شناسی فلسفی، وابسته به تبیین «موضوع» و «روش» چنین رویکردی است و بدون چشم‌انداز دقیقی از مولفه‌های آن، نمی‌توان به مرزهای روشنی ‌بین سطوح چهارگانه انسان‌شناسی‌های مذکور نزد «دیرکس»، دست یافت.

درباره کتاب
کتاب «انسان‌شناسی فلسفی» اثر «هانس دیرکس» به گزینش متن‌هایی از شخصیت‌ها و نویسندگان جهانی ذیل عنوان انسان‌شناسی پرداخته که به بیان خود «دیرکس»، بیشتر حاوی دیدگاه‌هایی آموزشی برای دانش‌آموزان است تا تحلیل‌هایی فلسفی و نظام‌مند.

این اثر از یک پیشگفتار و شش فصل تشکیل شده و در هر فصل، چهار متن برگزیده آمده است و در پایان نیز پیشنهادهایی برای شیوه کار با متون و نیز فهرست نویسندگان و شرح‌حال بسیار کوتاهی از آنان اضافه شده است. هر فصل با مقدمه مناسبی آغاز می‌شود که بیانگر ترتیب تاریخ و نظام موضوعی متون است و «دیرکس» نیز به ‌درستی اشاره کرده که این مقدمه‌ها نمی‌توانند جای تفسیر و تحلیل متون را بگیرند بلکه صرفا برای ایجاد تسهیلی در مطالعه تدوین شده‌اند؛ به این ترتیب که جایگاه هر یک از قطعات را در مجموعه آثار مولف یا بستری که در آن واقع شده و در فهم‌شان نقش تعیین‌کننده دارد، خاطرنشان می‌سازند. با این وجود اما، مترجم کتاب هیچ توضیحی درباره جغرافیای فکری گردآورنده کتاب یا جایگاه آن در میان آثار دیگری از این دست یا آثار دیگر وی نمی‌دهد؛ کاری که مناسب بود به وِزان شیوه «دیرکس» درمورد متون منتخب انجام می‌شد تا خواننده با زمینه‌های کار علمی نویسنده نیز آشنایی کوتاهی پیدا می‌کرد.

اصطلاح انسان‌شناسی فلسفی
«دیرکس» در پیشگفتار کتاب، پیرامون پیدایش دانش انسان‌شناسی، به نکته مهمی اشاره کرده که پدیدآمدن این رشته، حاصل توجه جدید انسان به خویشتن است و اینکه انسان در عصر جدید، خود را بیش از پیش مرکز تمامی موجودات («انسان مداری») می‌داند. وی در اهمیت انسان‌شناسی فلسفی به دیدگاه مشهور «کانت» پرداخته که کار فلسفه در «مفهوم جهانی» خود، یافتن پاسخ به پرسش‌های چهارگانه است؛ یعنی: 1- چه چیزی را می‌توانم دریابم؟، 2- چه باید بکنم؟، 3- به چه می‌توانم امیدوار باشم؟، و 4- انسان چیست؟؛ پاسخ پرسش نخست برعهده مابعدالطبیعه؛ دوم، اخلاق؛ سوم، دین؛ و چهارم، انسان‌شناسی است؛ اما یافتن پاسخ برای تمامی این پرسش‌ها برعهده انسان‌شناسی است، زیرا سه پرسش نخست به همین پرسش اخیر وابسته‌اند (نمودار یک).

وی از «سقراط» و «کانت» یاد کرده و سپس از «ماکس شلر» به عنوان بنیانگذار مجدد انسان‌شناسی فلسفی در قرن 20 نام می‌آورد و سپس درباره اهمیت این بحث به چهار جنبه متفاوت و در عین حال مرتبط اشاره کرده که درحقیقت چهار سطح از انسان‌شناسی فلسفی هستند یعنی :

1- انسان‌شناسی‌های بخشی (AnthropdogienSektorale)
2- انسان‌شناسی‌های حوزه‌ای (Regionale Anthropologie)
3- انسان‌شناسی‌های بنیادین (Fundamentale Anthropologie)
4- انسان‌شناسی‌های اخلاقی (Ethische Anthropologie)

- انسان‌شناسی‌های بخشی، آراءِ مختلف فلسفی‌اند باتوجه به جنبه‌های متفاوتی که در مطالعه ماهیت انسان از آن‌جهت که انسان است، مورد بررسی قرار می‌دهند.

- انسان‌شناسی حوزه‌ای، تصورات انسان‌شناسانه‌­اند که سنخیتی فلسفی داشته و مبتنی بر تجربه بی‌مقدمه و دفعی انسان از خویشتن (حوزه آگاهی‌های پیشینی انسان درباره خود او) است که همواره فردی و تاریخی باقی می‌مانند و نمی‌توانند تعمیم یابند.

- انسان‌شناسی بنیادین، نوعی از انسان‌شناسی فلسفی است که وحدت نهایی و بی‌بدیل و مطلق انسان را می‌کاود و در جست‌وجوی مفهوم، ماهیت و تصور انسان به عنوان ساختاری بنیادین و غیر تاریخی است.

- انسان‌شناسی اخلاقی، فراتر از نیاز عقل نظری به نگرشی فراگیر و نظام‌مند (مانند سه قسم پیش)، به نیاز عقل عملی به برخورداری از الگوهای اخلاقی تعهدآور پاسخ می‌دهد. این انسان‌شناسی، حلقه اتصال انسان‌شناسی نظری به قلمرو اخلاق، سیاست، فلسفه تاریخ و فلسفه دین است.

«دیرکس» از همین نقطه حرکت بین عالم نظر و دنیای عمل، نتیجه نهایی خود را اخذ می‌کند تا اثبات کند انسان‌شناسی فلسفی می‌تواند هدف کامل فلسفه را برآورده سازد، چراکه به قول وی وقتی انسان‌شناسی، این‌چنین؛ هم درپی فهم انسان باشد و هم به‌دنبال پابرجا‌ماندن اخلاقی حیات انسان است، به فهم و تفاهم نظری و عملی انسان در عالم انسانی (که همان هدف فلسفه است) یاری رسانده است.

اما در این میان، نکاتی پیرامون چند برداشت «دیرکس» قابل توجه به­‌نظر می ­رسد :

اولا، «دیرکس» می‌گوید: «انسان‌شناسی فلسفی حداکثر به لحاظ ارزشی در سطح بسیار انتزاعی انسان‌شناسی بنیادین، هنوز موضعی بی‌طرفانه دارد...» (همان، ص9)؛ حال آنکه مقصود وی از موضع بی‌طرف روشن نیست، چراکه به لحاظ فلسفی و مبانی معرفت‌شناختی، امکان تصویرسازی نظری توسط انسان و ترسیم‌های مفهومی خالی و خنثی از هرگونه جهت‌گیری به‌واسطه خود انسان وجود ندارد.

ثانیا، در ادامه تبیین سطح چهارم از انسان‌شناسی، افزوده است: «انسان ‌بودن تنها یک واقعه نیست، بلکه یک تکلیف است؛ و تنها یک تعین خاص از وجود نیست، بلکه تعین‌بخشیدن به خود (Selbstbestimmung) است. اما او برای تعین بخشیدن به خویش، معیارها، ارزش‌ها و هنجارهایی (Norm) در اختیار ندارد که از پیش تعیین شده باشند؛ آنچه او دراختیار دارد، آفریده‌ها، انتخاب‌ها و تصمیمات خود اوست که سابقه پدیدآمدن‌شان در سنّت‌های فکری فلسفی محفوظ است»؛ حال آنکه از سویی، هرگونه تعین‌بخشی انسان، بدون معیار و ارزش و هنجار، (اصولا) امکان و معنایی ندارد، چراکه تصویرسازی انسان از خودش، از نقطه صفر و در عالم خلأ انجام نمی‌شود. از سوی دیگر، همین آفریده‌ها و انتخاب‌ها و تصمیمات خود اوست که بخشی از معیارها و ارزش‌های انسان را تأمین می‌کند. بنابراین منطقا تصور موضع بی‌طرف و خالی از جهت، ممکن نیست.

ثالثا، درمیان انسان‌شناسی‌های چهارگانه مذکور، جای خالی «انسان‌شناسی ساحتی» به­‌چشم می‌آید؛ انسان‌شناسی‌ای که به تحلیل نسبت قوا و ساحت‌های وجودی انسان مبادرت می‌ورزد. چنانچه پرسش‌های سه‌گانه «کانت» را به پرسش چهارم برگردانیم و به این سبب، بر اهمیت مطالعات انسان‌شناسی تاکید ورزیم، می‌توان گفت که غالب مسائل انسان‌شناسی بر مدار چگونگی تبیین و تحلیل ساحت‌های وجودی انسان و نحوه نسبت و ترابط آنها با یکدیگر استوار می‌شود و بدین‌سان اهمیت و نقش انسان‌شناسی ساحتی در میان انواع مطالعات انسان‌شناسی‌های علمی تا فلسفی، بیش از پیش روشن خواهد شد.

رابعا، تقسیم‌بندی چهارگانه «دیرکس» را نمی‌توان جامع و دقیق دانست چراکه از سویی، جامع انواع طرح شده دیگر انسان‌شناسی‌ها نیست مانند: انسان‌شناسی ساحتی، انسان‌شناسی تربیتی، انسان‌شناسی انتقادی، و حتی انسان‌شناسی سیاسی، و غیره و از سوی دیگر این اقسام، قسیم یکدیگر نیز محسوب نمی‌شوند چراکه این امکان وجود دارد که انسان‌شناسی‌های بخشی (با تعریفی که ارایه شده)، زیرمجموعه دو قِسم دیگر و بالعکس انسان‌شناسی حوزه‌ای یا بنیادین، زیرمجموعه انسان‌شناسی‌های بخشی قرار گیرند؛ مگر آنکه قصد «دیرکس» را تنها اشاره به جنبه‌های گوناگون از انسان‌شناسی دانسته و بر نکته‌ای که پیشتر اشاره کرده که این جنبه‌های چهارگانه، به دقت از یکدیگر قابل تفکیک نیستند، تاکید ورزیم. دراین ‌فرض نیز کار وی را می‌توان بسیار کوتاه و ناقص دانست زیرا ده‌ها صورت و جنبه دیگر از وجوه انسان‌شناسی قابل یادآوری بودند مانند موارد پیش‌یاد یا انسان‌شناسی­‌های دینی، فردی، اجتماعی، تاریخی، تطبیقی، تفسیری، فرهنگی، زبانی، شناختی، وجودی، جنسیت، شهری، قومیت، هنر، و توسعه.

ساختار کتاب
اگرچه این اثر، نظم معهود کلاسیک را ندارد و باتوجه به هدف آن، چنین انتظاری هم نمی‌رود اما، ترتیب فصول بدون هماهنگی کلّی هم نیست. «دیرکس» در پیشگفتار می‌گوید فصل اول را به انسان‌شناسی بنیادین و فصول بعد را به انسان‌شناسی بخشی و حوزه‌ای اختصاص داده و انسان‌شناسی اخلاقی نیز از تمامی فصول قابل استنباط است. وی به توجیه دیگری نیز اشاره کرده که فصل اول و ششم، نشان‌دهنده انسان در میدان مواجهه و کشاکش با غیر انسان (حیوان و خدا) است و فصول میانی، به ابعاد چهارگانه مواجهه ضروری انسان پرداخته‌اند؛ یعنی: روح، طبیعت، جامعه، و فاعلیت که بیانگر ابعاد «انسان بودن» می‌باشند.

بدین‌ترتیب عناوین فصول کتاب عبارتند از: فصل اول: انسان و حیوان؛ انسان‌شناسی بنیادین؛ فصل دوم: انسان؛ موجودی روحانی؛ فصل سوم: انسان؛ موجودی طبیعی؛ فصل چهارم: انسان؛ موجودی اجتماعی؛ فصل پنجم: انسان؛ موجودی منفرد؛ فصل ششم: انسان و خدا

اما «دیرکس» می‌توانست طرح خود را از مواجهه انسان با خود و جهان پیرامونش، دقیق‌تر و جامع‌تر ببیند و سپس برمبنای آن به انتخاب کامل‌تری از متون مرتبط با مطالعات انسان‌شناختی در آثار صاحب‌نظران بپردازد. مناسب است نویسندگان بومی و پژوهشگرانی که در زمینه دین‌پژوهی و انسان‌پژوهی کارکرده‌اند با تکمیل چنین طرح‌هایی و با افزودن متونی از اندیشمندان حوزه اسلام و ایران، به معرفی و ترسیم واقعی‌تری از چهره انسان بپردازند. به عنوان نمونه می‌توان از چنین الگوهایی دفاع کرد و سپس انواع طبقات انسان‌شناسی‌ها را در زاویه آن جای داد (نمودار 2).

نتیجه‌گیری
این اثر بیشتر به ارائه نمونه‌هایی از متون برگزیده در حوزه انسان‌شناسی‌های فلسفی پرداخته، آن­‌هم بدون شرح و تبیین و تحلیل آنها، حال آنکه به‌دلیل وجود ابهامات و گاه، تناقضاتی در آراءِ متفکرین منتخب، نیازمند تفسیر و تحلیلند؛ مگر آنکه غرض توضیحی گردآورنده کتاب ‌را در تهیه یک متن آموزشی، آن هم برای معلمان و دانش‌آموزان دوره‌های متوسطه، برطرف کننده چنین اشکالی بدانیم. اما به ‌نظر نویسنده این سطور این امر می‌توانست غرض و هدف اصلی «دیرکس» را تکمیل و جهت دهد.

با وجود اینکه کتاب، از نظام‌مندی قابل قبولی برخوردار نیست (که پیش‌تر اشاره شد) و از طرفی، جامع دیدگاه‌های مهم و بنیادینِ انسان‌شناختی غربی و شرقی هم نیست، اما از حیث افق‌گشایی علمی و پیش رو قراردادن مسائل و پرسش‌های اصلی انسان‌شناسی، بسیار راهگشاست و خواننده را به سمت تفکر در قلمروهای جدیدی دعوت می‌کند. با این وجود، «دیرکس» به­‌خوبی توانسته سیر وابستگی و ارتباط رویکردهای منتخب را در آغاز هر فصل بیان کند؛ هرچند به تحلیل قوت‌ها و ضعف‌های دیدگاه‌های انسان­‌شناسی نپرداخته است.بدین‌ترتیب کتاب موجود، یک متن کلاسیک درسی محسوب نمی‌شود اما می‌توان از آن به عنوان یکی از منابع مطالعه در حوزه انسان‌شناسی فلسفی در غرب، بهره برد.

در فضای کنونی جامعه علمی ما، ترجمه صرف آثاری از این دست جوابگوی نیاز مخاطبین تخصصی نیست و از این رو مناسب بود مترجم این متن یا مترجمین چنین آثاری، مواجهه‌ای انتقادی با مفاد و محتوای متون علمی داشته باشند؛ این امر زمینه را برای تحلیل چالش‌ رویکردهای گوناگون و حتی فهم و تبیین آنها آماده می‌سازد تا به این سبب، بتوان از برخورد و تضارب افکار و آرا، به نظریه‌های جدید و بومی برای حل معضلات جامعه یاری رساند.

تنها نقطه امتیاز این کتاب از جهات شکلی و صوری، آن است که واجد قطع مناسبی هست؛ اما متأسفانه فاقد طرح جلد شکیل، صحافی مناسب، یا چاپ قابل قبولی است و هرآینه، اغلاط چاپی نیز در آن مشاهده می‌شود مانند: ص157 و ص182 و غیره.

نتیجه آنکه ارائه هر تعریفی از قلمرو انسان‌شناسی فلسفی وابسته به تبیین دقیق «موضوع» و «روش» چنین رویکردی است و بدون این، نمی‌توان مرزهای روشنی‌بین سطوح چهارگانه انسان‌شناسی‌های بخشی و حوزه‌ای و بنیادین و اخلاقی ادعایی مورد نظر «دیرکس» قرار داد. بنابراین بدون چشم‌انداز دقیقی از مفهوم انسان‌شناسی فلسفی و مولفه‌های آن، نمی‌توان از مصادیق آن سخن گفت. الزاما هر متن فلسفی که سخن از انسان و مسائل پیرامونی آن دارد، در دسته انسان‌شناسی فلسفی جای داده نمی‌شود. ازسوی دیگر، یکی از حلقات بسیار مهمی که در ذیل انسان‌شناسی فلسفی مورد توجه قرار نگرفته، ساختار «انسان‌شناسی ساحتی» است که به تحلیل نسبت قوا و ساحت‌های وجودی انسان می‌پردازد. «انسان‌شناسی ساحتی» بایستی بتواند ظرفیت‌ها، استعدادها و قوای اصیل وجودی انسان شامل چهار توانایی: اراده، فکر، احساس، و رفتار را به­‌درستی از یکدیگر تفکیک کرده و سپس چگونگی داد و ستد آنها را تحلیل کند.

[نسخه کامل این مقاله در پژوهشنامه انتقادی متون، شماره 7، مهر 1399 منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ................

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...