ماجرای بداقبالی دو انسان... به سبب عاشق‌شدن بر مردی و باردارشدن از او از معبد رانده شده است و مجبور است که از این پس دور از آن خدایی زندگی کند که خود سخنگوی وی بود... در پی نشانی نابینای پیری، از آن کوه غم‌زده بالا رفت تا با کاهنه‌ای که همچون او نفرین‌زده‌ی ابدی بود و از سال‌ها پیش، دور از اجتماع، در آن مکان می‌زیست ملاقات کند... انسان، چه آمرزیده باشد و چه نفرین‌زده، هرگز از چنگ خدایی که ملاقات کرده است رهایی ندارد


کاهنه [Sibyllan]. رمانی از پِر لاگرکویست [Pär Lagerkvist] (1891-1974، دریافت جایزه‌ی نوبل: 1951)، نویسنده‌ی سوئدی، که در 1956 منتشر شد. هر انسانی ممکن است با خدایی ملاقات کند، حتی آن‌کسی که در جستجوی هیچ‌گونه تعالی نیست؛ اما این دیدار تا ابد بر دوش او سنگینی خواهد کرد. زیرا چگونه می‌توان پس از دیدار با خدا آرامش دوباره یافت و به کارهای متداول پرداخت؟

خلاصه رمان کاهنه [Sibyllan] پرلاگرکویست [Pär Lagerkvist] الاهه رازگو

دو شخصیت رمان لاگرکویست در این «بداقبالی» سهیم‌اند: کاهنه که به سبب عاشق‌شدن بر مردی و باردارشدن از او از معبد رانده شده است و مجبور است که از این پس دور از آن خدایی زندگی کند که خود سخنگوی وی بود و حال از او نفرت دارد، زیرا قادر نیست صدایش را که وجود کاهنه را تسخیر کرده بود، به دست فراموشی سپارد؛ دیگری مرد بیگانه، زیرا حاضر نشد به محکومی که به سوی مصلوب‌گاه بالا می‌رفت اجازه دهد تا دمی بر خانه‌ی او تکیه کند و محکوم نیز او را چنین نفرین کرد: «حال‌که این دم‌زدن را از من دریغ داشتی، عقوبتی سنگین‌تر از جزای من متحمل خواهی شد، تو هرگز نخواهی مرد. جاودانه در این جهان سرگردان خواهی بود، بی‌آنکه هرگز به آرامش دست یابی».

مرد پس از آن وقوف یافت که محکوم پسر خدا بود و نفرین او از آن پس همواره در وجود مرد طنین‌انداز شد و او را اندک‌اندک از بستگان و دوستان و خوشبختی گذشته‌اش جدا ساخت. سرانجام به دلِفی آمد تا با رب‌النوع آن مشاوره کند؛ اما راهبان او را راندند. پس در پی نشانی نابینای پیری، از آن کوه غم‌زده بالا رفت تا با کاهنه‌ای که همچون او نفرین‌زده‌ی ابدی بود و از سال‌ها پیش، دور از اجتماع، در آن مکان می‌زیست ملاقات کند. مرد بیگانه و کاهنه هریک داستان خویش را برای دیگری تعریف می‌کند، اما هیچ از یکدیگر امید ندارند جز این یقین که انسان، چه آمرزیده باشد و چه نفرین‌زده، هرگز از چنگ خدایی که ملاقات کرده است رهایی ندارد.

سبک به نهایت پیراسته‌ی لاگرکویست قدرتی نادر به این رمان می‌بخشد، و ایجازی که در آن به کار رفته است تنها حسنی ادبی به شمار نمی‌رود، بلکه اثری چون سوختگی در خواننده بر جای می‌گذارد؛ همان سوزندگی معرفت که همواره روی می‌نماید و برمی‌تابد و در پی هر پرسش سرنوشت، دست‌نیافتنی‌تر و دردآلودتر از پیش می‌شود. لاگرکویست، به دلیل همین تلافی کامل شکل و محتوا، و تفکر درباره‌ی سرنوشت بشر که در آثارش یکی پس از دیگری پی می‌گیرد، در این اثر به قدرتی همانند عظمت درام‌های کلاسیک دست می‌یابد.

مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...