معرکه‌بازار تناردیه؟ | جام جم


مجموعه داستان خانم اسماعیلی، عزّت عِترت است. داستان اول معرکه است و داستان‌ها هرچه جلوتر می‌روند حتی بهتر هم می‌شوند؛ معرکه‌بازاری‌است تناردیه [تناردیه را من کشتم].
عترت اسماعیلی بدون ذرّه و لَمحه‌ای لُغت‌بازی و زبان‌اندازی، با آرامشی پیامبرگونه، مسلّط، و با طمأنینه، «تولید اضطراب» می‌کند و تن مخاطب را نیز سرد و گرم. مضمون داستان‌های به‌شدت خواندنی و تجویزی عترت اسماعیلی، آدم را «راحت» می‌کند، مثل دویدنی کوتاه و سریع که عرق به تن می‌نشاند و نشاط تولید می‌کند.

تناردیه را من کشتم» اثر عترت اسماعیلی

شاید ظاهربین‌ها تناردیه را دارک ببینند! مخالف نیستم؛ شکلات دارک و ذائقه و مهم‌تر از آن تأثیرش روی فیزیک بدن. داستان‌ها کُمپلکسی از احساسات بیان نشده، پنهان مانده و سرکوب‌شده را بیان و رها می‌کند. عترت اسماعیلی به‌راحتی هرچه تمام‌تر به درون شکاف‌های افقی و عمودی فردی اجتماعی‌شده، رسوخ، نفوذ و رسوب می‌کند و چاک شکاف‌ها را می‌شکافد و چکاپ روح می‌کند، یا به تعبیر و تصویب بسیار جدید فرهنگستان زبان فارسی، روح را «به‌آزمایی» checkup می‌کند.

جزئیات، رویه‌ها و رویه‌های زندگی را لایو می‌بیند و بی‌آن‌که ژست آوانگاردی بگیرد، «نشان» می‌دهد. عترت اسماعیلی در تناردیه، تن، این بیرونی‌ترین وضعیت انسانی انسان را می‌فهمد و می‌فهماند. در بیشتر داستان‌ها، در مرز تنید‌گی تنگ تنانگی گام برمی‌دارد و پیش می‌رود. در یک تقسیم‌بندی کلّی، از حیث خواندن دو نوع داستان را بایستی دقیق خواند؛ یکی شاهکارهای جهان و یکی مزخرفات جهان، شاهکار را دقیق می‌خوانی تا «آن» به آنش لذّت ببری و رنج بکشی، مزخرف را خط به خط می‌خوانی تا ببینی نویسنده‌ چی نوشته، اصلا و ابدا و اساسا! اما اُمِّ کتاب تناردیه را می‌شود حتی نادقیق خواند و فهمید و لذتش را برد و این، توانایی «نویسنده‌ حالا دیگرعزیز» ماست. نویسنده‌ قصه‌گو که شاد‌بختانه، وقت خود و مایش را تلف بازی کردن با «تکنولوژی تکنیک» نکرده است.

درباره‌ این یک تَن باز برگردیم به تنَ؛ نگاه مشفقانه‌ نویسنده‌ ما به جسم انسان، انسانیت ساخته است. نویسنده‌ای که از لحاظ فکری به استقلال رسیده و سخاوتمندانه مخاطبش را در تجربه‌های متفاوت داستان‌های جذابش شریک می‌کند.خودنمایی نمی‌کند و در تمام آنات و لحظات داستان هوشیاری‌ا‌ش را از دست نمی‌دهد و حد نگه می‌دارد. به‌شدت خرسندم مجموعه داستانی خواندم که چیزی بهم اضافه کرد، شناختم از«زن» و حال «مرد» دربافت شخصیت و اجتماع را عمیق‌تر و وسیع‌تر کرد و تابلویی ازانسانیت برای‌ همه‌ ما طرح زد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...