آشکار کردن سوی دیگر آدمی | جام جم


اساس هویت ادبیات را رابطه متقابل واقعیت و تخیل می‌دانند و ادبیات رئالیسم، چیزی نیست جز غلبه واقعیت بر تخیل. والاس استیونز، شاعر آمریکایی قرن۲۰، رئالیسم را مقابل سوررئالیسم قرار می‌دهد و می‌گوید سوررئالیسم اختراع می‌کند، نه کشف. او معتقد است «ادبیات ایفاگر نقش اصلی زندگی است، به‌شرط آن‌که زندگی هم ایفاگرنقش اصلی ادبیات باشد.»

تناردیه را من کشتم» اثر عترت اسماعیلی

مجموعه داستان کوتاه «تناردیه را من کشتم» اثر عترت اسماعیلی شامل ۱۵ داستان کوتاه است که در قالب رئالیسم (واقعیت‌گرا) به‌ معنای حرفه‌ای و تکنیکی خود ادبیات است و داستان‌هایش همگی در یک نقطه مشترک‌اند و آن عیان کردن وجه رئال و واقعی درون زندگی انسان‌هاست. عترت اسماعیلی در داستان‌هایش کوشیده وجهی از درون انسان‌ها را به واژه و تصویر تبدیل کند که در حالت عادی و در لایه بیرونی زندگی اجتماعی انسان‌ها کمتر نمود دارد. مثلا در داستان «عنکبوت» دیگران ممکن است در ظاهر پری، راوی داستان، یک زندگی معمولی ببینند؛ دختری که بعد از مرگ مادرش با همسر دوم پدرش خیلی عادی زندگی می‌کند اما با خواندن داستان وجه درونی و واقعی پریبر خواننده آشکار می‌شود.

در داستان «پشت دیوارهای نازک» هم وجه پنهان زن و مرد همسایه بر خواننده عیان می‌شود؛ زنی که پشت در واحد خودش می‌ماند و مرد همسایه که برای کمک به زن او را دعوت به خانه‌اش می‌کند. در داستان «روضه اول ماه» باطن و ذهنیت واقعی یک عروس به‌ظاهر محجوب که درساختمان پدرشوهرش زندگی می‌کندوازپدرشوهربیمار و در بسترش مراقبت می‌کند بر خواننده آشکار می‌شود.

در داستان «باغ طوطی» خواننده با درون ترسناک خواهر و برادری که سوگوار مرگ پدرشان بوده ولی در باطن طالب چیزهای دیگر‌، مواجه می‌شود. «نامزدبازی در غسالخانه» شاید جسورانه‌ترین داستان اسماعیلی باشد؛ داستانی که علاوه بر ایجاز در روایت، نویسنده در آن به‌خوبی از پس توصیف و تصویرسازی مکان عجیب و کمتردیده‌شده غسالخانه برآمده و علاوه بر توصیفات و روایت حرفه‌ای و تکنیکی دست روی وجه دیگری میان شک و یقین درونی انسان‌ها گذاشته است که باید خواند.

اسماعیلی سعی کرده در تمام داستان‌های مجموعه‌اش زیر پوست آدمی را دربطن زندگی اجتماعی و خانوادگی نشان دهد. نویسنده حتی شجاعت به خرج داده و به باورهای مذهبی و اخلاق سنتی که از دیرباز در جامعه ما خط‌قرمز محسوب می‌شده نزدیک شده و در روایت‌هایش نشان داده که چطور انسان‌ها در هیاهوی زندگی اجتماعی و در زیرلایه‎های باورهای اخلاقی و حتی مذهبی بین شک و یقین، بین پایبندی به اخلاق و رسیدن به آنچه حق واقعی خودشان می‌دانند در نوسان‌اند. اینجاست که آن سخن والاس استیونز نمود پیدا می‌کند؛ درهم‌تنیدگی ادبیات و زندگی. مجموعه داستان تناردیه را من کشتم این آغشتگی واقعیت و ادبیات و زندگی را به‌خوبی نشان داده است.

کتاب ازطرف نشرهیلا، گروه انتشاراتی ققنوس، باطرح جلدی بسیارخوب منتشرشده است؛ درطرح جلد سایه زنی پشت ملحفه گم شده است؛ انگار برای دیدن هویت اصلی زن، کافی است ملحفه را کنار بزنی و حقیقتش را ببینی؛ همان‌طور که برای شناخت برخی از وجوه و صفات آدمی، کافی است که داستان‌های کتاب را بخوانی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...