32
چو سوگ پدر، شاه نوذر بداشت / زِ کیوان کلاه کیی بَرفَراشت
با مرگ منوچهرشاه فرزندش نوذر بجای پدر به تخت شاهی ایران نشست و تاج کیانی بر سر نهاد. اما روزگاری چند نگذشته بود که نوذر روی به بیدادگری گذاشت، با بزرگان و موبدان روی ترشی نمود و شیوه‌ی مردم‌داری در نظر او پست آمد و دلبسته‌ی گنج و زر و دینار شد.

سام

رفتار نوذرشاه اسباب آن شد که شورش سراسر ایران‌زمین را بگیرد. وقتی خبر سرکشی‌ها به نوذرشاه رسید او بسیار ترسید؛ پس اندیشید و تنها راه نجات خویش را در آن دید که یاری از سام پهلوان گیرد. در آن هنگام سام یل با سپاه گرانش در مازندران خیمه‌ی جنگ با دیوان زده بود که شاه ایران پیکی نزد سپهبد فرستاد. نوذرشاه نامه را با نام و یاد خداوندگار آغاز کرده بود یاد پدر خویش منوچهر را گرامی داشته و درودها بر پهلوان ایران‌زمین، سام یل فرستاده بود و سپس از سرکشی‌ها و شورش‌ها در کشور سخن رانده بود و بر سام گفته بود که اگر به‌سرعت به‌سوی شاه برای یاری بازنگردد دیگر زمین از پادشاهی کیانیان تهی خواهد شد.

وقتی نامه را سام پهلوان خواند آهی از سر درد کشید و دستور داد تا سپاه بزرگ ایران با سرعت و شتاب هر دو منزل را یکی کند و از مازندران به‌سوی ایران رهسپار گردد. چون سام یل با سپاهیانش به نزدیکی ایران رسید در میانه‌ی راه مردم و بزرگان کشور به استقبالش شتافتند. بزرگان گرداگرد سپهبد را گرفتند و سخن از ظلم و ستم نوذر راندند و گفتند او شیوه‌ی بدی را برپا داشته و فر ایزدی از او گم‌گشته و اسباب این شورش‌ها و سرکشی‌ها کسی جز نوذرشاه نیست، پس ای سام پهلوان شما که پذیرفته‌ی مردم و تمام بزرگان ایرانی، این شاه بیدادگر را از تخت بردار و خود بر سریر پادشاهی کشور تکیه زن تا با داد و پهلوانی که مردم از تو سراغ دارند، دوباره ایران جانی تازه گیرد و فراموش نکن که همگان در ایران‌زمین بنده و گوش‌به‌فرمان شمایند!

سپهبد چون سخنان ایشان شنید به مردم و بزرگان کشور گفت: این چه سخن است که می‌رانید! نوذر را که خون کیانی دارد از پادشاهی ایران خلع کنم و خود بر آن تکیه زنم؟! چگونه از من می‌خواهید چنین ستمی بر خویش کنم! اگر از منوچهر شاه حتی یک دختر به یادگار می‌ماند و تاج ایران بر سر می‌نهاد من جز اطاعت از او کار دیگر نمی‌کردم. اینک شما دست از این سرکشی و شورش بردارید و از سخن‌ها و کردار خود پشیمان شوید و مجالی دهید تا من پادشاه را ببینم و با او سخن رانم؛ دل‌غمین نباشید که وی را به داد و دهش پند دهم و فر ایزدی‌اش را نیز بازخواهم گرداند.

سام یل به‌پیش نوذر درآمد. پادشاه چون پهلوان را بدید خرسند شد و از تخت شاهی فرود آمد و سام را در آغوش کشید. جهان‌پهلوان، شاه را بسیار احترام کرد و سخن خویش را چنین آغاز کرد که ای شاه بزرگ، پدر و اجداد شما با مردم کشور جز داد و دهش نمی‌کردند و هیچ‌گاه ستم‌ پیشه‌ی ایشان نبود. پهلوان برای نوذر از داد و عدل پدرش منوچهرشاه گفت و از فریدون‌شاه و ایرج؛ آری سام سخن‌ها بسیار گفت و پندها بسیار داد. نوذرشاه از کرده‌ی خویش پشیمان شد و سام پهلوان دوستی و محبت بین مردم و پادشاه را دوباره برپا داشت و پیمانی نو میان ایشان استوار کرد؛ اما روزگار سر مهر و آشتی با نوذرشاه نداشت...

خبر مرگ منوچهر و سرکشی مردمان ایران بر نوذر به گوش پادشاه توران، پَشَنگ رسیده بود. او فرصت را مناسب دید تا لشکری گران به‌سوی ایران روان سازد، پشنگ بزرگان و پهلوانان توران یعنی ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد جنگی و فرمانده‌ی سپاهیانش یعنی ویسه و فرزند پهلوانش افراسیاب را فراخواند؛ ابتدا از سلم و تور سخن‌ها راند و آنچه منوچهرشاه و سپاه ایران با ایشان نمود، پس گفت اینک هنگامه‌ی کین‌خواهی از ایرانیان است؛ زیرا آن ستمی که منوچهر شاه و ایرانیان بر ما کردند را نمی‌توان فراموش کرد؛ پس امروز روز انتقام از ایران و ایرانیان است.

سخن‌های شاه توران چون بدین جا رسید، سر فرزند پهلوانش افراسیاب پر آشوب شد و فریاد کشید: آن کس که برازنده‌ی جنگ شیران است کسی نیست جز من! آن که هماورد نبرد در میدان رزم با سپهبد سپاه ایران است منم! من همانم که انتقام سخت پدران خویش را در میدان جنگ از ایرانیان خواهم ستاند. پشنگ چون این سخنان پسر پهلوان خویش را بشنید در دل به داشتن چنین فرزندی بالید و دستور داد تا افراسیاب و دیگر پهلوانان توران تدارک سپاهی بزرگ را ببینند.

چون افراسیاب و دیگر یلان پی ساختن سپاه رفتند آن دگر فرزند پشنگ، اغریرث به‌پیش پدر درآمد و روی به پدر تاج‌دار خویش نمود و گفت: ای پدر کارآزموده، هرچند منوچهرشاه به کام مرگ رفته و اینک زنده نیست؛ اما تو نیک می‌دانی که سپهبد سپاه ایران سام پهلوان است و پهلوانان و بزرگان سپاهش گرشاسپ و قارن هستند! تو خود نیک می‌دانی این گرگان پیر با جد ما تور در میدان نبرد چه کردند و پسر تور، زادَستم که پدر شما بود دیگر از کین‌خواهی سخن نراند و در آرامش شاهی کرد؛ پس ما نیز کینه‌جویی نکنیم و چشم بر کینه ببندیم که اگر چنین نکنیم و شمشیر برکشیم نخست آشوب به ملک و میهن خودمان خواهد رسید...
اگر ما نشوریم بهتر بود / کزین جُنبش آشوب کشور بود

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...