1
درآمد: شاهنامه فردوسی، حماسه ملی و سند هویت ایرانیان است، کتابی سترگ با بیش از 50 هزار بیت، مملو از اساطیر و داستان‌ها و افسانه‌ها و حکمت‌ها و تاریخ این مرز و بوم. شاهنامه‌خانه، محله یا حتی شهری نیست که بتوان با یک روز و دو روز یا یک هفته و دو ماه در آن گشت و گذار کرد و آن را شناخت، شاهنامه کشوری وسیع با اقلیمی متنوع و با تاریخی کهن و رنگارنگ است و همچنان که سراینده‌اش سی سال بلکه بیشتر از زندگی‌اش را در جهت نگارش آن صرف کرد، باید سال‌های سال در آن و با آن زندگی کرد و در هوای آن نفس کشید، تا با رمز و رموز و وجوه گوناگونش آشنا شد. قصه‌های شاهنامه، تنها یکی از وجوه جذاب و خواندنی این کتاب هستند. در سلسله‌یادداشت‌های پیش رو، نویسنده می‌کوشد خوانندگان علاقه‌مند را با این وجه جذاب و گیرا از شاهنامه آشنا سازد. به امید آنکه انگیزه‌ای شود برای ورود مستقیم به کشور شاهنامه و گشت و‌گذاری بی‌واسطه در آن.

کیومرث شاهنامه

سخنگوی دهقان چه گوید نخست که نام بزرگی به گیتی که جست
داستان کیومرث چنان کهن و دور است که کس را یاد نیست و تنها آنان این فسانه در یاد دارند که از نیا به نیا برایش بازگفته‌اند؛ باری اول کسی که تاج بر سر نهاد و بر تخت شاهی تکه زد کیومرث بود، کیومرث کدخدای جهان شد و بر کوه خانه ساخت و از پوست پلنگ برای خود لباس آماده کرد که پیش از او پوشش در جهان نبود! او سی سال شاه بود و از خوبی بر او همتایی نبود، تمام حیوانات گیتی به پیشش به در کرنش و اطاعت درآمدند و سروری وی را قبول نمودند.

کیومرث پسری داشت سیامک نام که چون جان شیرین برایش عزیز بود، زیباروی و هنرمند بود؛ پدر را تنها اندیشه آن بود که مباد پسرش از او دور گردد. روزگاران بر کیومرث و سیامک به خوشی می‌گذشت و دولت ایشان به راه شکوه می‌رفت و کسی با ایشان بر سر دشمنی نبود مگر یکی از فرزندان اهریمن(1) که ریمن نام داشت؛ حسد روزگار اهریمن را سیاه کرد پس با سپاهی بزرگ از بدان و پلشتان و فرزندانش به سمت درگاه کیومرث روان شدند؛ سروش(2) به نزد سیامک آمد و او را به جنگ اهریمن آگاه ساخت، سیامک چرمینه‌ای از پوست پلنگ بر تن کرد و سپاهی آماده ساخت و به سوی اهریمن شتافت؛ سپاهیان در مقابل یکدگر صف کشیدند، سیامک به رسم پهلوانی به جنگ تن به تن با یکی از پسران اهریمن به نام خروزان رفت و تن عریان نمود و پور اهریمن سیامک را از جای بلند کرد و بر زمین کوبید و چنگال‌های خود بر سینه شاهزاده فرو برد و سیامک را بکشت و سپاه کیومرث از پهلوان تهی ماند.

خبر مرگ سیامک به بارگاه کیومرث رسید و شاه از مرگ فرزندش روزگارش تیره شد، از تخت شاهی به زیر آمد و اشک ریزان و مویه‌کنان شد؛ مردمان و لشگریان و حیوانات به سوی کوهی شدند که کیومرث آنجا خانه داشت و در آن کوه به ناله و گریه پرداختند، یکسال چنین بر مردمان به غم و اندوه گذشت؛ پس سروش از جانب دادار دادگر خبر آورد بر کیومرث که غم و غصه را بس کنند و به فرمان خداوندی سپاهی بسازند و پهلوانی بر سپاه بگمارند و سپاهیان اهریمن را شکست دهند. هنگامه‌ای که فرمان یزدان به کیومرث رسید، کیومرث نام یزدان بر لب برد و اشک‌ها پاک کرد و در دل کینه سیامک را نگاه داشت و شب و روز زین سبب خواب و آرام نداشت.

از سیامک پسری به یادگار مانده بود با نام هوشنگ که نزد پدربزرگ خود [کیومرث] بسیار عزیز بود و در پهلوانی چون ببر چالاک؛ کیومرث چون قصد جنگ با سپاه اهرِمن نمود هوشنگ را فراخواند و بر نبیره(3) اسرار هویدا نمود و ناگفتنی‌ها گفت و فرمود من لشگری خواهم ساخت بزرگ که این لشکر خروشی خواهد ساخت بر جهان نامور گردد و تو که از خون منی باید سپه‌سالار این لشکر باشی زیرا که من پیرم و امید به بودنم کم و تو باید پس از من شاه جهان شوی؛ پس کیومرث سپاهی برانگیخت بزرگ از انسان و شیر و پلنگ و گرگ و ببر و پرندگان و پری و در دل تمام‌شان کینه اهریمن بود. در پشت سپاه کیومرث به راه افتاد و در پیش سپاه هوشنگِ سپه‌سالار؛ خبر سپاه کیومرث به اهریمن رسید و اهریمن با لشگر دیوان به جنگ سپاه هوشنگ رفت، سپاهیان به هم آمیختند و هوشنگ فرمانده سپاه اهریمن را بگرفت و سرش برید و سپاه کیومرث پیروز شد و اهریمن شکست خورد.

چون کیومرث دلش آرام شد از کین سیامک، چشم از جهان بست و تاج و تخت بر نبیره‌اش هوشنگ ماند...
جهان سر به سر چون فسانست و بس / نماند بد و نیک بر هیچ‌کس
...
1- به معنی اهرمن است که راهنمای بدی‌ها باشد، چنانکه یزدان راهنمای نیکی است؛ دیو و ابلیس. خرد خبیث. عقل پلید. شیطان.
2- در کتب متاخر زرتشتی و فرهنگ‌های فارسی سروش پیک ایزدی و حامل وحی خوانده شده، از این‌رو در کتاب‌های فارسی او را با جبراییل سامی یکی دانسته‌اند.
3- به معنی فرزندزاده باشد عموما و پسرزاده را گویند خصوصا و بعضی دخترزاده را هم گفته‌اند.

...

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

داستان کیومرث را در اینجا با صدای نویسنده بشنوید!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...