سفر به سمت رؤیا | شهرآرا


رمان «خوشه‌های خشم» اثر جان اشتاین‌بک داستان یک سفر است؛ سفر پرماجرای خانواده «جاد (Joad)» در امریکای حوالی 1930، از ایالت «اُکلاهما» که به خاطر کشاورزی غیراصولی و فرسایش شدید خاک در عمل غیرقابل سکونت شده است، به ایالت «کالیفرنیا» که بنا به آنچه در آگهی‌های کاریابی آن زمان درج شده و نسخه‌ای از آن آگهی‌ها به رؤیت این خانواده جویای کار نیز رسیده است، منطقه‌ای است سرشار از نعمت و برکت، پر از باغ‌های میوه و مرکبات، و در نتیجه، نیازمند نیروی کار؛ و داستان پر فراز و فرود این مسافرت، شده است دست‌مایه خلق یکی از رمان‌های ماندگار و تأثیرگذار قرن بیستم.

خلاصه رمان خوشه‌های خشم» اثر جان اشتاین‌بک

رمانی که سرشار است از دیالوگ‌های فراموش‌نشدنی و تصویرهای به‌یادماندنی؛ و بی‌دلیل نبوده است که «جان فورد»، یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخِ سینما، کمتر از یک سال پس از چاپ رمان، اقتباس سینمایی آن‌را ساخته و به روی پرده برده است (14 آوریل 1939 رمان به بازار آمده و 15 مارس 1940 فیلم جان فورد). در ادامه، به یکی دو نکته پیرامون رمان اشاره خواهیم کرد.

بسیاری از رمان‌ها، مانند «جین ایر»، سیر تحول فردی یک یا چند شخصیت را تشریح می‌کنند که در اغلب اوقات، همان قهرمان رمان است. اما رمان «خوشه‌های خشم»، در عین اینکه به تغییر و تحولات فردی و روان‌شناختی شخصیت‌هایش توجه می‌کند و سیر دگرگونی‌های شناختی، ارزشی و عاطفی آن‌ها را، در طول این سفر پرماجرا به تصویر می‌کشد، به عنوان یک ویژگی برجسته، سیر تحول و تطور مفهوم «خانواده» را نیز نشان می‌دهد. خانواده «جاد» در آغاز سفر، یک خانواده گسترده، به معنای جامعه‌شناختی کلمه است؛ یعنی خانواده‌ای که اعضای آن بیش از دو نسل را در بر می‌گیرد و معمولا شامل پدربزرگ، مادربزرگ، عموها، عمه‌ها، خاله‌ها، دایی‌ها، و فرزندان آنان می‌شود.

جالب است که در آغاز رمان، قهرمان داستان یا همان «تام (Tom)» که تازه از زندان آزاد شده است، به همراه پدربزرگ و مادربزرگش، عمویش «جان»، پدرش (Pa Joad) و مادرش (Ma Joad)، دو برادر بزرگش «نوآ» یا همان نوح (Noah) و «آل»، خواهر تازه ازدواج کرده و باردارش «رُزاشارُن (Rose of Sharon)» و دامادشان «کُنی»، برادر خردسالش «وینفیلد» و خواهر کوچکش «روتی»، و حتی دوست نویافته‌اش، کشیش قدیمی منطقه «جیم کیزی» (که اتفاقا در خلال داستان، به یکی از اثرگذارترین شخصیت‌های رمان تبدیل شده و باعث می‌شود که «تام» دومین قتل دوران زندگی‌اش را مرتکب شود، پس از نخستین قتلی که دلیل زندانی شدن او پیش از شروع داستان بوده است)، کوچ اجباری خود به سمت غرب امریکا را می‌آغازد و این دسته 13 نفره انسانی را که یک عضو هنوز به دنیا نیامده نیز دارد، به همراه بخشی از اسباب و اثاثیه لازم، در یک کامیون فرسوده جای می‌دهد. اما در خلال این مسافرت جمعی که نمونه‌ای است از سفرهای پُرشمار خانواده‌های امریکایی در آن برهه تاریخی، و اجازه دهید عرض کنیم، نمونه‌ای است انضمامی از تغییرات انتزاعی مفهوم خانواده در غرب، به مرور، از تعداد اعضای خانواده کاسته شده و در عمل آن خانواده گسترده ابتدایی به یک خانواده «هسته‌ای» که طبق تعریف، فقط شامل پدر و مادر و فرزندان است، تبدیل می‌شود.

جالب است که جمع شدن توأمان «فهم فردی و اجتماعی» نویسنده از افراد و جامعه‌ای که در آن می‌زیسته است، نکته‌ای است که مورد توجه کمیته جایزه نوبل ادبیات نیز قرار گرفته است. این کمیته، وقتی جایزه نوبل را در 1962 به «اشتاین‌بک» داد، سبک ادبی او را ستود و از «آثار واقع‌گرایانه و خیال‌انگیز او که شوخی‌های دل‌نشین و فهم هوشمندانه اجتماعی را با هم می‌آمیزند» تقدیر کرد. توصیفات درخشان نویسنده از خانواده و سایر نهادهای اجتماعی زمانه‌اش، و نیز، تصویر مثبتی که از اردوگاه دولتی (مسکن موقتی «تام» و خانواده‌اش) ترسیم می‌کند، همگی نشان‌دهنده توانایی او در خلق یک «رمان اجتماعی» درخشان است.

و در پایان،حیف است که تلاش ستودنی و هنرمندانه مترجمان رمان شاهرخ مِسکوب و عبدالرحیم احمدی را ارج نَنهیم که آن‌را، 10 سال پس از انتشار به زبان اصلی و در سال 1328 شمسی، به فارسی برگردانیدند. از آنجا که نویسنده، از دو لحن کاملا متفاوت برای نگارش رمان استفاده کرده است (یکی لحن به‌کار رفته در شرح ماجرای سفر خانواده «جاد» و مخصوصا نقل مکالمات و محاورات آن‌ها، و دیگری لحن ژورنالیستی مورد استفاده برای توضیح شرایط اجتماعی و اقتصادی امریکای آن زمان که یادگار دوران مقاله‌نویسی جان اشتاین‌بک در روزنامه «سان فرانسیسکو نیوز» به سال 1936 است)، مترجمان اهل ادبیات رمان نیز از دو لحن متمایز برای ترجمه بهره گرفته‌اند. در این میان، واژه‌گزینی توأم با وسواس آن‌ها برای انتقال نثر پخته و سَخته نویسنده، به ویژه در بخش‌های غیرمحاوره‌ای، انصافا درس‌آموز است. این جستار را با نقل جمله‌ای از صفحه 598 که واژه‌ای در آن، یادآور بیتی از سعدی است، به پایان می‌رسانیم: «[آن‌ها] جلو چادرهای خود نشسته و با چهره‌های خشمگین و تحقیرآمیز دیده‌وری می‌کردند.» و چه خوش گفته است سعدی:
«من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
که اول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...