ترجمه سپیده سرایی | شهروند

زکریا تامر، استاد برجسته داستان کوتاه عربی، در نوزده سالگی به‌عنوان ‏آهنگر در کارخانه‌ای در دمشق مشغول به کار شد. او در روز چند ساعت کتاب‌های ‏مختلف می‌خواند. از‌ سال ۱۹۵۷ نوشتن داستان کوتاه را آغاز کرد و برای مدتی مدیر دایره نشر ‏وزارت فرهنگ سوریه و پس از آن سردبیر مجله‌هایی مانند «الموقف العربی» و «المعرفه» شد. او در ‏ایجاد اتحادیه نویسندگان سوریه نقش مهمی ایفا کرد و چهار‌ سال به‌عنوان معاون رئیس اتحادیه ‏انتخاب شد. بیشتر داستان‌های کوتاهش تمی سوررئالیستی‎ ‎علیه ستم و استثمار سیاسی یا اجتماعی ‏دارند. در پی انتشار دو مجموعه «ببرهای روز دهم» و «زانوان شکسته» به زبان انگلیسی، در‌سال ‏‏۲۰۰۹ توانست جایزه ادبی بین‌المللی مونترال و بلو متروپولیس‎ ‎را از آن خود کند.‏‎ ‎کتاب «رعد» ‏مجموعه‌ای است از داستان‌های بسیار کوتاه او که فضای سوررئالی آن و استفاده از جریان سیال ‏ذهن از ویژگی‌های بارز این مجموعه است. در این کتاب با اینکه داستان‌ها بسیار کوتاه و در حد دو ‏سه صفحه هستند اما عمق آنها مخاطب را حیرت‌زده می‌کند. این همان خاصیت داستانک است که ‏ذهن خواننده را درگیر می‌کند و مخاطبش را به فکر می‌اندازد. تامر در یادداشتی ویژه در ترجمه این ‏کتاب به فارسی نوشته: «مایلم این قصه‌ها را کبوترانی آوازه‌خوان بنامم. کبوتران من در جست‌و‏جوی سرزمینی که جان‌شان را امان دهد از جایی به جایی دیگر پرواز کرده‌اند.» آنچه در ادامه ‏می‌خوانید گفت‌وگویی است با زکریا تامر درباره کتاب «رعد».‏

الرعد زکریا تامرZakaria Tamer تندر

داستان‌های شما با سبک ادبی و ابعاد نمادین خود، مواضع روشنی درباره آزادی، عدالت، ‏برابری و قدرت دارند، درحالی‌که از موعظه مستقیم و داوری خودداری می‌کنید. شاید بدانید ‏داستان «ببرهای روز دهم» در بسیاری از برنامه‌های درسی مدارس در چندین کشور به یک ‏ماده آموزشی تبدیل شده، علاوه بر این، موضوع تحقیق در زمینه سرکوب، شهروندی، ‏عادی‌سازی تسلیم و عادت نیز مطرح است. چطور در کار خود بین سطح هنری و تعهد ‏اومانیستی تعادل برقرار کردید؟
ادعا می‌کنم قبل از نوشتن، کتاب‌های فراوانی خوانده‌ام، نه اینکه خودم را محدود به کتاب‌های ادبی کنم؛ ‏کتاب‌هایی با موضوعات مختلف مثل سیاست، منطق و اقتصاد. هر آنچه خواندم پایه و اساس محکمی از دید ‏خودم درباره انسانیت و زندگی بود و سعی کردم صدای خودم باشد؛ با اعتقاد به اینکه نویسنده‌ای که فقط ‏پژواک دیگران باشد، قضاوت وجودی خود را به‌عنوان نویسنده از دست می‌دهد و دراین‌صورت ادامه کارِ ‏نوشتن، نوعی جسارت ناشایست است که عاری از حماقت نیست. هرگز سعی نکردم از سبک‌های غالب ‏تقلید کنم یا تسلیم آنها شوم. آنچه را می‌خواستم بگویم نوشتم با این باور که آنچه تصور می‌شود غیرواقعی ‏است، در واقع واقعی است. داستان‌های من سعی دارند از پذیرش هرگونه مرزی بین دنیاهای مختلف دوری ‏کنند. هیچ مرزی بین زندگی و مرگ، توهم و تجسم، رویاپردازی، تخیل و واقعیت نیست. به نظر من، ریشه‌‏کن کردن چنین مرزهایی، صادقانه‌ترین سبک برای به تصویر کشیدن اعماق پنهان انسان‌هایی است که در ‏سرزمین عرب زندگی می‌کنند.‏

٦ماه پیش، صفحه‌ای در فیس‌بوک از نوشته‌های شما با عنوان «نجواگر» کشف کردیم. چرا ‏فیس‌بوک؟ این دنیای واقعی و مجازی را چطور می‌بینید؟
وقتی رایانه و اینترنت در دنیای عرب محبوبیت پیدا کرد، سریع توانستم از آنها استفاده کنم. با این حال ‏استفاده‌ام از رایانه محدود به نوشتن، خواندن روزنامه و مجله، تحقیق و پیگیری آخرین اخبار بود. با هیچ ‏رسانه‌ای ارتباط نداشتم و هیچ‌وقت با هیچ روزنامه، مجله، رادیو یا تلویزیون تماس نگرفتم تا درباره عقیده‌ام ‏بپرسند. اعتقاد داشتم اجرای دقیق طرحی با هدف ربط دادن برخی جریان‌ها به مردم سوریه صورت گرفته ‏است، ضمن اينكه مواضع شخصيت‌هاي كليدي سوريه را در زمينه‌هاي فرهنگ، ادبيات، هنر و سياست ‏دربرگرفته است. خلاصه از هر فرصتی برای ابراز موضع خودم استفاده می‌کردم. به فیس‌بوک هم متوسل ‏شدم. از آن برای انتشار مطالبم استفاده کردم، انگار با روزنامه یا مجله‌ای سر و کار دارم. حالا هر روز صبح ‏احساس می‌کنم روزنامه کوچک خودم را منتشر می‌کنم. فیس‌بوک به من کمک می‌کند مردم، نظرها و ‏احساسات آنها را بشناسم. این دانش برای هر نویسنده‌ای ضروری است و آنچه واقعا مرا خوشحال می‌کند ‏این است که بیشتر دوستان من در «نجواگر» جوانها هستند.‏

چندی پیش گفتید ببرها ببر می‌مانند. فکر می‌کنید امروز یک روز یازدهم به ١٠روز ببرها ‏اضافه می‌شود؟
تصور می‌کنم اضافه کردن یک روز جدید به ١٠روز، داستان را تضعیف می‌کند، انگار می‌خواهد داستان را ‏توضیح دهد و از نظر هنری به آن اهانت کند. آنچه در روز یازدهم گفته می‌شود قبلا در ١٠روز قبلی گفته ‏شده است، وقتی ببر به‌عنوان قهرمان داستان انتخاب شد کار به پایان رسید. ببر در دنیای سیرک، جانوری ‏غیرقابل توصیف است و هر موفقیتی در مهار کردن آن، صرفا موقتی است.‏

یکی از صحنه‌هایی که در یکی از آثارتان وجود دارد، حضور مردی در خیابان است که با ‏نارنجک دستی به او حمله شده؟
نبردی خونین در نزدیکی خانه من بین افرادی رخ داد؛ یک مرد و چند نفر دیگر. وقتی مهمات آن مرد تمام ‏شد، بدن خود را با دو نارنجک دستی منفجر کرد. بقایای او به مدت دو ساعت در خیابان پراکنده بود و ‏دیدم برخی از بچه‌ها با تکه‌های گوشت خردشده مشغول بازی هستند و به آنها لگد می‌زنند. در آن لحظه ‏احساس کردم در دنیایی زندگی می‌کنم که نمی‌توانم درکش کنم و شروع به نوشتن کردم. ‏

فری سیرین ترنسلیترز

[این کتاب در ایران، یک بار با عنوان «تندر» و توسط محمدرضا مرعشی‌پور و سپس با عنوان «رعد» و توسط غلامرضا امامی ترجمه و منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...