چگونه خود واقعی‌مان باشیم | عصر ایران


توما دانسامبور [Thomas d'Ansembourg]، مشاور و فعال اجتماعی بلژیکی که دارای تجربه‌های فراوانی در عرصه‌های مختلف زندگی زناشویی، فرزندپروری و فعالیت‌های حمایتی با گروههای نوجوانان به‌اصطلاح بزه‌کار است در کتاب «واقعی باش» [Being genuine: stop being nice, start being real] تأکید دارد تمام رفتارهای مخرب، ناشی از نیازهای برآورده‌ نشده‌اند. به عقیده دانسامبور بیشتر رفتارهایی که معمولاً انحرافی نامیده می‌شوند درواقع نماینده‌ی مجموعه‌ای از نیازهای اساسی برآورده ‌نشده مانند نیازهای جسمانی (خوردن، نوشیدن، خوابیدن)، نیازهای فردی یا شخصی (حریم، هویت، استقلال، تکامل)، نیازهای بین‌فردی یا اجتماعی (سهیم شدن، دیده شدن، نثار، پذیرش)، نیازهای معنوی (عشق، اعتماد، معنا، مهربانی، شادی) و نیازهای مربوط به تجلیل زندگی (قدردانی، ارتباط، سوگواری) هستند.

خلاصه کتاب واقعی باش» [Being genuine: stop being nice, start being real]  توما دانسامبور [Thomas d'Ansembourg]

دانسامبور با توجه به مفاهیم الگوی ارتباط بدون خشونت می‌گوید: به ما یاد داده شده برای این‌که آدم خوب، مهربان، مؤدب و رفیق خوبی باشیم، به حرف همه گوش کنیم به‌جز خودمان، و اگر روزی با وجود همه‌ی این‌ها متوجه شدیم که نیازهای ما برآورده نشده‌اند، حتماً فرد دیگری مقصر می‌باشد که به ما اعتنا نکرده است. وقتی دچار فرایند خشونت با پرخاشگری یا فرافکنی به سمت آن کس می‌شویم، جریانی از انتقاد، قضاوت، اهانت و سرکوفت شروع می‌شود. «بدبختی‌های من به خاطر پدر و مادرم است... از دست همسرم ناراحتم... رئیسم حالم را گرفته... رکود اقتصادی و آلودگی باعث افسردگی من شده... حالم خوب نیست چون (تیم ورزشی مورد علاقه‌ام) همه‌ی مسابقات را باخته.»

به همین دلیل به گفته دانسامبور ما دچار نوعی اعتیاد می‌شویم: اعتیاد به نگاه دیگران به خودمان. و ناتوان از شناسایی نیازهای واقعی‌مان، نیازهایی که مشخصاً متعلق به ماست، به نظرات دیگران وابسته می‌شویم: «نظر شما در مورد فلان چیز چیست؟ ...اگر جای من بودید چه می‌کردید؟»...و از آنجایی که با حسن نیت به ما آموزش نداده‌اند که نیازهایمان را بشناسیم، نسبت به آنها آگاهی نداریم. بنابراین انتظار داریم که نیازهایمان با داروها،‌ الکل و آدم‌ها برآورده شوند. ما از حقیقی‌ترین و عمیق‌ترین خود وجودمان جدا و محروم شده‌ایم.

در اینجا دانسامبور توصیه می‌کند که از خوب بودن یعنی ترس از طرد شدن، ترس از دست دادن، ترس از انتقاد، و ترس از ابراز هویت دست برداریم و با خود واقعی‌مان تماس حاصل کنیم: سه دقیقه، سه بار در روز! سه دقیقه بدون قضاوت، بدون سرزنش، بدون نصیحت و بدون تلاش برای پیدا کردن راه‌حل، به خودتان گوش بدهید. سه دقیقه با حضور قلب کامل برای خودتان، نه برای برنامه‌ها یا نگرانی‌هایتان. سه دقیقه برای ارزیابی وضعیت درونی خودتان بدون تلاش برای تغییر چیزی. سه دقیقه برای این‌که با خودتان مرتبط شوید و با خود بودن واقعی را امتحان کنید و بعد از خود بپرسید آیا کسی اینجا هست؟ تا بتوانید با تمام وجود به خود جواب دهید «بله، من اینجا هستم.» این کار را سه بار در روز انجام دهید! فقط بر اثر کیفیت حضور برای خودتان است که ممکن است حضوری باکیفیت برای دیگران متولد شود.

به نظر دانسامبور، وقتی به این شیوه به خودمان گوش می‌کنیم، کم‌کم حسی از مسیر و مأموریت به دست می‌آوریم و آزاد از هرگونه راه‌حل‌های فوری و نتایج کلیشه‌ای، می‌توانیم هشیاری و توجهمان را بر زندگی که در درونمان جریان دارد متمرکز کنیم: نیروی زندگی من الآن کجاست، به من چه می‌گوید، کدام نیازهای من برآورده شده‌اند و کدام برآورده نشده‌اند؟ به محض این‌که نیازها شناسایی شدند و اولویت‌ها وضوح پیدا کردند، راه‌حل‌ها هم فهمیده می‌شوند. مثل هنرآموز موسیقی تازه‌کاری است که گام‌ها را تمرین می‌کند. هرچه بیشتر تمرین کنید، تواناتر خواهید شد. برای مثال، هرچه بیشتر نسبت به معنای خشم خود آگاهی داشته باشید، برای شنیدن خشم دیگری بیشتر در دسترس خواهید بود. و هرچه با ناتوانی و ناامنی خود بیشتر آشنا شوید، ناامنی فرد دیگر را با محبت و درک بیشتری خواهید فهمید. پذیرش و دوست داشتنِ آسیب‌پذیری خودمان، ما را برای پذیرش و دوست داشتن آسیب‌پذیری دیگری آماده می‌کند.

تجربه شخصی دانسامبور در این راستا خواندنی است: وقتی بچه بودم، بدون شک قسمت اعظم نیاز به محبتم از طریق توجه پدر و مادرم برآورده می‌شد. همان‌طور که بزرگ‌تر شدم توانستم این نیاز به محبت را از طریق روابطم با خواهر و برادرهایم، بعد با هم‌کلاسی‌هایم، سال‌ها بعد از آن با نامزدم و سایر دوستانم برآورده کنم. در طول سال‌ها تنهایی عاطفی به این حقیقت رسیدم که نیاز به محبت وجود دارد، حتی اگر برآورده هم نشود. امروز متوجه هستم که دقیقاً همین نیاز بدون شک مشخصاً و و در وهله‌ی اول در روابطم با همسر و فرزندانم برآورده می‌شود. اما به این حقیقت هم آگاهی دارم که این نیاز را روابط دیگر من هم برآورده می‌کنند: رابطه‌ام با خانواده، دوستان، همکاران و افرادی که حمایتشان می‌کنم. به‌علاوه می‌دانم که شنیدن موسیقی‌ا‌ی که دوست دارم، قدم زدن در جنگل روی برگ‌هایی که خش‌خش می‌کنند، تماشای آسمان در غروب، یا مبهوت رسیدن بهار شدن هم می‌تواند نیاز به محبتم را تغذیه کند. به هیچ وجه انتظار ندارم همسر و فرزندانم تمام نیاز به محبت من را برآورده کنند. چنین نگرشی دو مزیت دارد. از یک طرف، ظرفیت عظیمی برای دریافت عشق از دنیا در خودم باز می‌کنم، همان چیزی که شاعر آلمانی راینر ماریا ریلکه به‌درستی در این بیت توصیف کرده است: «مهربانی آماده است همه‌چیز را زیر بال‌وپر خود بگیرد.» عمیقاً معتقدم اگر آماده‌ی تجربه‌ی همه‌ی عشقی که دائماً و به هزاران صورت در دنیا ارائه می‌شود باشیم، در صلح و آرامش بیشتری خواهیم بود.

در فرازی مهم از کتاب نیز اهمیت گفتگو برای رفع نیازها در جریان نقل خاطره‌ای تامل‌برانگیز خاطرنشان می‌شود: کارمند یک شرکت اروپایی در زمینه توسعه آفریقا تعریف می‌کرد، در یکی از پروژه‌ها شرکت آنها متوجه شد که ساکنان روستا مدام مجبورند تمام روز مسیر طولانی رسیدن به رودخانه را طی کنند، تا هم لباس‌هایشان را بشویند و هم آب مورد نیاز خود را تأمین کنند. مسئولان شرکت بلافاصله بودجه‌ی لازم را فراهم کردند تا با حفر چاه و نصب پمپ امکان دسترسی ساده به آب را برای ساکنان روستا تسهیل کنند. به‌زودی پمپ‌ها طی تشریفات ویژه‌ای افتتاح شدند. ولی بعد از چند ماه که از کار کردن پمپ‌ها گذشت، شرکت متوجه شد که ساکنان روستا به‌عمد پمپ‌ها را با پرتاب سنگ‌های بزرگ به طرف آنها خراب و غیرقابل استفاده می‌کنند. تحقیقات انجام شد، و ساکنان روستا گفتند آنها آگاهانه انتخاب کرده‌اند که راحتیِ استفاده از پمپ آب را کنار بگذارند تا دوباره سعادت اتحاد خود را به دست آورند.

آنها متوجه شده بودند که افراد روستا دیگر با یکدیگر صحبت نمی‌کنند. فقط چند لحظه‌ای در کنار پمپ آب ظرف‌های آب خود را پر می‌کردند و سریع به خانه برمی‌گشتند. آنها در نتیجه‌ی انزوا در خانه‌ها به‌جای مستقیم حرف زدن، شروع به غیبت کردن در مورد یکدیگر کرده بودند. احساس‌های منفی در روستا ریشه دواندند؛ و سوءتفاهم و اختلاف گسترش یافت و بزرگ‌ترهای روستا تصمیم گرفتند که استفاده از پمپ‌ها متوقف شود و مراسم رفتن به سوی رودخانه را دوباره از سر گیرند. آنها نسبت به این موضوع آگاه بودند که این پیاده‌روی تا رودخانه نه‌فقط شست‌وشوی لباس‌ها، بلکه «شست‌وشوی کدورت‌ها» است. پیاده‌روی روزانه به رودخانه نه‌تنها آب مورد نیاز روستا را فراهم می‌کند بلکه ارتباط‌های لازم برای حفظ کیفیت زندگی را تسهیل می‌کند. روستا بار دیگر مکان طبیعی صحبت کردن را به دست آورد.

کتاب «واقعی باش: از خوب بودن دست‌بردار، حقیقی بودن را شروع کن» با ترجمه فاران حسامی در ۲۸۸ صفحه توسط انتشارات اختران رهسپار بازار کتاب شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...