از ناتمامیِ راهِ یک محقق | الف


ویلم فردریک هرمانس [Willem Frederik Hermans] یکی از مطرح‌ترین نویسندگان هلند در نیمه دوم قرن بیستم یا پس از جنگ جهانی دوم است. او در مسیر اندیشه و سیاق نوشتاری، در جرگه‌ی نویسندگان اگزیستانسیالیست معرفی می‌شود. بن مایه و محتوای داستان «فراسوی خواب» [Nooit meer slapen یا Beyond Sleep] از سلسله تلاش‌های به بار ننشسته یا خواستیِ نیرومندانه که به تحقق و تعیُن نرسیده حکایت دارد، که از این حیث می‌توان آن را با «افسانه‌ی سیزیف» آلبرکامو در ترازوی قیاس قرار داد. عدم دسترسی به مقصد نهایی برای کشفی منحصر به فرد، نظر نداشتن به غایت اندیشی و فاصله گرفتن تدریجی از ایده‌ی موفقیت به نگرشی شکاکانه و حالات پوچ گرایانه، از اس و اساس فلسفی این رمان به شمار می‌آید.

ویلم فردریک هرمانس [Willem Frederik Hermans] فراسوی خواب» [Nooit meer slapen یا Beyond Sleep]

هرمانس در ابتدای این رمان به شخصیت پردازی یک محقق با انگیزه که در رشته‌ی زمین‌شناسی تحصیل می‌کند و در انتظار کرسی و هیئت علمی دانشگاه است می‌پردازد. در این زمینه نویسنده از مجموعه‌ی کنش‌ها و تنش‌های این فرد و همچنین ماجراجویی‌های او برای پیدا کردن «گودال شهاب سنگ» بر سطح زمین‌ها و کوه‌های شمالی نروژ بهره می‌برد. به عبارتی دیگر سفر تحقیقی آلفرد برای پیدا کردن نقشه هوایی و در نهایت اثبات نظری ِ «گودال شهاب سنگ» توجه ما را به تمایل ایده‌آلیستی عامه‌ی پژوهشگران برای تصاحب امر مطلوب یا امر خاص جلب می‌کند، که از قضا این خواست ایده آل و آرمان‌گرایانه در این داستان به واسطه عدم بخت‌یاری و نبود هماهنگی یا روراستی عوامل پیرامون شخصیت اول داستان عملی نمی‌شود.

شخصیت اول رمان «فراسوی خواب» که خود راوی داستان است، در مقام یک دانشمند سعی می‌کند در حوزه زمین‌شناسی به سوی امری ناشناخته و راز آلود قدم بردارد. با این نظر که استادش«سیبلی» نامه‌ای به همکار قدیمی خود «پرفسور نومدال» می‌نویسد که به نوعی در زمینه‌ ی ابزار کار تحقیقی، به دانشجویش کمک کند، تا او نقشه‌ی هوایی نقاطی که قصد واکاوی و پژوهش در آن را دارد به دست بیاورد. اما نومدال رِندتر و از این تصورات، آلفرد را به سوی شخصیتی دیگر به نام والبیف هدایت می‌کند. البته والبیف هم به خاطر اثاث کشی عکس‌های هوایی در دسترسش نبوده و البته آن زمان که آلفرد در راه تروندهایم بوده هیچ تماسی از سوی والبیف با او برقرار نشده و همچنین اوفتداهل هم که مدیر دپارتمان است، نمی‌تواند خدمتی به محقق این داستان بکند.

مروری توامان با ترس و امید و نتیجه گیری در ذهن خود از برخورد با انسان‌هایی که در تهیه‌ی نقشه هوایی به او کمک کردند یا دچار وضعیت‌های خاصی بودند که نتوانستند به او کمک کنند در متن داستان نیز آمده: « بگذار نومدال، اوفتداهل، والبیف و سازمان زمین شناسی عکس‌های هوایی‌شان را برای خودشان نگه دارند. گره کار من در این است که هلیکوپتر ندارم» یا در جایی دیگر حتی به توصیه‌های عالمانه‌ی استادش سیبلی، شک می‌کند و احساس می‌کند که از او فریب خورده: «... سیبلی با علامت ویژه‌ای که نشان می‌دهد گویا خودش هم از حرفی که می‌زند مطمئن نیست و فقط می‌خواهد گزافه گویی کند: فک تکامل نیافته‌ی زیرینش را جلو می‌دهد...سیبلی آن لبخند از خود متشکری را تحویل می‌دهد که هرگز نمی‌تواند قایمش کند، مثل کسی که نمی‌تواند از زدن حرفی که خودش هم باورش ندارد پرهیز کند. لبخندی که به آدم القا می‌کند منظورش این است: عجب آدم محشری هستم من، این طور نیست؟»

یکی دیگر از خصایص مهم این رمان مفهوم فریب خود و دیگری است که مسببات خود انگیختگی و تکاپوی راوی را فراهم می‌آورد. اینکه دیگر اعتماد نکند به آنچه می‌بیند و می‌شنود جز این که بکاود. آن رویکردی که در مقابل فریب قرار می‌گیرد همین شکاکیت انتقادی و منش علمی و پرسشگرانه در محیطی مملو از فریب و فریب‌زدگی است: «ناگهان حس می‌کنم مدام با این وحشت درگیر هستم: من باید از اجتماعی جان سالم به در ببرم که همه یکدیگر را فریب می‌ دهند» شرح این سفر نمادین هرچند گاهی مخاطب را به مرزهای کسالت و ملالت سوق می‌دهد اما به همان میزان میل برخورد با اتفاقات عجیب از خلال روایت و متن، نیروی دماغی خواننده را جلب داستان می‌کند. همین شرح جزئیات سفر است که در خدمت کل داستان قرار گرفته است اما غرض از ذکر و شرح جزئیات این نیست که ما در سطح توصیف و وصفی‌گری راوی درمانده بمانیم. مقصود از عینی گرایی وصفی و روایی هرمانس بر این امور، دقت نگاه راوی و شخصیت محقق داستان است به پدیده‌های جاری و ساکن اطرافش.

دربخشی از این داستان از بازنگری آلفرد به ریشه‌های رغبت ماجراجوایانه‌اش که حالا در ساختاری دانشگاهی و پژوهشی قرار و شکل گرفته برمی‌خوریم. او از دوران کودکی به شهاب سنگ علاقه داشته و به ویژه پس از نامه‌ای که مادرش، هرمانس نویسنده‌ی داستان ما را به نوعی از بازگشت به خواست‌های اولیه انسان در دوران کودکی متامل می‌کند. این که ما از پی علاقه‌های بنیادی و پرکشش ایام کودکی و نوجوانی مسیری را پیش می‌گیریم که پیش‌تر به آن سوق داشته‌ایم حائز توجه و اهمیت است. اما این میل، ما را در مسیر داستان به نقطه‌ی شگفتی می‌کشاند، آلفرد در مسیر تحقیقات علمی زمین شناسانه‌اش از ساحت آرمانی میل خود به نگاهی پوچ گرایانه‌تر که به طبیعت کار تحقیقی که سرشار از وقایع متضاد و متعارض است تغییر موضع می‌دهد و می‌نویسد: «در هیچ کدام از کتاب‌های درسی چیزی درباره‌ی سختی‌ها، تردیدها و ناامیدی‌هایی نوشته نشده که همواره باید عده‌ای تحمل می‌کردند تا بشر به نتیجه‌ی معینی برسد. به نظر می‌رسد از صد کشف، نود و نه تای‌شان همیشه شناخته شده بوده‌اند و به دست کسی انجام نگرفته‌اند یا آدم‌های افسانه‌ای بی‌نامی آن‌ها را یافته‌اند که همه‌ی کارها را خودشان انجام داده‌اند و هرگز پیشینیانی نداشته‌اند که از آنها خطایی یا نیمچه خطایی سر زده باشد. در زمین شناسی چیز افتخار آمیزی وجود ندارد...»

از زاویه‌ای دیگر تکاپوهای آلفرد، نمایش روشنی از هزارتوی زندگی پرفراز و نشیب محققان راستین و ماجراجو است. تا حدودی بازتاب زندگی فکری و تجربی خود ویلم فردریک هرمانس نیز می‌باشد. بازگشت آلفرد به خانه با چهره‌ای زخمین پس از دست دادن رفیق همراهش آرنه، در مناطقی که طبیعت قدرت غلبه‌کننده‌ای داشته نشان‌گر هزینه‌ها، تردیدها، آسیب‌های واقعی محققی است که هرچند در جستجویش ناکام مانده و فریب استادانش را خورده اما هزینه‌ی گزافی را نیز متحمل شده است.

ویلم فردریک هرمانس [Willem Frederik Hermans] فراسوی خواب» [Nooit meer slapen یا Beyond Sleep]

هرچند خواندن این داستان این نکته‌ی مهم اخلاقی را نیز به ما می‌آموزد که محققان مانند سربازان جبهه‌ی جنگ مدام با تلاطمات و ناملایمات چشمگیری دست و پنجه نرم می‌کنند مایوس می‌شوند، شک می‌کنند و پیش می‌روند هر چند در پی آنچه که دویده‌اند نظریه‌ای برای اثبات نداشته باشند. همچنین این رمان نشان می‌دهد که مردم از شکست‌ها، تردیدها، ناکامی‌های محققان هیچ اطلاعی ندارد مخصوصا محققانی که مانند ستارگان سینما و ورزش موفقیت یا شکست آنان کم‌تر غوغا و جنجالی برمی‌انگیزد... هرچند آلفرد در جستجوی گودال شهاب سنگ سر به نواحی مورد نظر می‌گذارد و در کندوکاو علت و نشانه‌های گودال‌های شهاب سنگ است اما ناکام بازمی‌گردد و در پایان ولو این که شهاب سنگ در دست اوست اما باز درصدد اثباتی‌سازی این شیء سنگی، به وسیله‌ی نظریه‌ای ست که با واقعیت «گودال شهاب سنگ» مرتبط است.

مقصود فکری آلفرد هرگز به دست آوردن شهاب سنگی نبود که در پایان داستان از سوی مادرش به او هدیه داده می‌شود اما ما در پایان داستان به این نظر احتمالی می‌رسیم که او پس از هدیه‌ی مادرش از سوی پدری که مدت‌ها پیش سنگی را به عنوان کادوی تولد برایش تهیه دیده بود هنوز قانع نمی‌شود اما احساس عظیم درماندگی او را ما نیز احساس می‌کنیم. مدرکی برای اثبات فرضیه‌ی او وجود ندارد: «یک شهاب سنگ کامل در دست من است، اما هیچ مدرکی برای اثبات فرضیه ای نیست که باید آن را ثابت کنم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...