همسایه و دوست هستند... یک نزاع بهظاهر جزیی بر سر تفنگی قدیمی... به یک تعقیب مادامالعمر تبدیل میشود... بدون فرزند توصیف شده، اما یک خدمتکار دارد که بهنظر میرسد خانه را اداره میکند و بهطرز معجزهآسایی در اواخر داستان شامل چندین فرزند میشود... بقیه شهر از این واقعیت که دو ایوان درحال دعوا هستند شوکه شدهاند و تلاشی برای آشتی انجام میشود... همهچیز به مضحکترین راههایی که قابل تصور است از هم میپاشد
...
امکانات بالن را نمی شود با توانایی های اف-۲۲ قیاس کرد و به نقد کشید... چطور «نمایندگان قانون» خودشان را خود «قانون» فرض میکنند... این روح البته قدبلندتر از روح اولی بود و سبیل های کلفتی هم داشت... این حجم درد و تحقیر، این حد از واماندگی، این شلاق شرم، این دهان وامانده، این زبان بسته، این پاهای لرزان، حتما هم که باید به خشمی بدل شود که 75سال بعد آتش انقلاب را شعله ور میکند
...
خردهمالکی اشرافی به نام چیچیکوف، تصمیم گرفته است ثروتمند شود... سرشماری دهقانان مرده سالی یک بار صورت میگرفت... با این حیله مالکان این زمینها میتوانستند از بانکهای دولتی پول قرض کنند... نمونههای منحصر به فرد انسانهایی پلید و دنی... از فکر اینکه دهقانان مردهاش را بفروشد و بیزمین بماند بر خود میلرزد... زندگی در چرک و کثافت را به پول خرج کردن ترجیح میدهد...
...
کارمندی دونپایه متوجه پارگی شنل کهنهاش میشود و آن را نزد خیاط میبرد و خیاط نیز به او میگوید که پارچه آنقدر پوسیده است که جای سوزن زدن ندارد... شبها چراغ روشن نمیکند، چند وعده غذا و بسیاری چیزهای دیگر را حذف میکند و... به هزار زحمت موفق میشود که شنل نویی بخرد... شنل را از او میدزدندو بر اثر این واقعه بیمار میشود و از شدت ناراحتی بالاخره میمیرد...
...
یک کولی به قیافه مبدل شیطان درمیآید و سراسر دهکده را دچار هراس و وحشت میسازد و سرانجام، مادری خرافاتی و جبار صفت را راضی میکند که دخترش را به همسری به یکی از دوستان او بدهد... سرگذشت شیطانها و جادوگرانی است که در بازی با قزاقی نیرنگباز، که ورقها را با علامت صلیب نشان میکند، باختهاند... شیطانی را وادار میکند که او را بر پشت شهبانو سوار کند و کفشهای قشنگی به او بدهد تا بتواند در پرتو آنها از لطف و عنایت معشوقه بهرهمند شود
...
وقایع رمان در قرن شانزدهم میگذرد؛ قرن شمشیر و جنگ که هر کس که در خور نام انسان است در حال پیکار است... با دو پسرش اوستاپ و آندری به اردوگاه قزاقها در «سخ»، واقع در جزیرهای در رود دنیپر، میروند... یهودیها کلیساهای ما را به اجاره میگیرند و کاتولیکها مسیحیان ارتدوکس رابه ارابه میبندند، چطور میتوان در سرزمین روس این همه از دست کفار شکنجه دید و تحمل کرد!
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
«خرد»، نگهبانی از تجربههاست. ما به ویرانسازی تجربهها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامهنگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاطخلوت منتظر میماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!»
...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارتها» نبود... سیستم آموزشی دولتهای مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا تودهها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که تودههای «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و بهعلاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت میکنند
...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی میپردازد که در آنها قضاوتها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیتهای قبل از فرآیند تصمیمگیری حتی اگر کاملاً بیربط باشند، میتوانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیرگذار باشند... یکی از راهحلهای اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوتهای انسانی با قوانین یا همان الگوریتمهاست
...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوههای مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماقکشی و کلاهبرداری امرار معاش میکند... لمپن امروزی میتواند فرزند یک سرمایهدار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپنها را ذخایر انقلاب» نامید
...
نقدی است بیپرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بیمعنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسندهی کتاب میتازد و او را کاملاً بیاطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف میکند... او در این کتاب بیاعتنا به روایتهای رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است
...