درنگی بر جهان‌بینی هنری سهراب سپهری | اعتماد


«صدای تو خوب است»، از مجموعه گفت‌وگو با هنر و ادبیات، گفت‌وگوی منحصربه‌فرد و دل‌انگیزی با شاعر و نقاش محبوب ایرانی سهراب سپهری است که بر اساس تصریح گردآورده در مقدمه کتاب، «به جز چند سوال اول که از زبان پریدخت سپهری است - از یادداشت‌ها و اشعار سهراب انتخاب شده است.» و به این ترتیب مخاطب مجالی پیدا کرده است تا سهرابی را بشناسد که بسیار کم، تن به مصاحبه می‌داده و جایی گفته است که «من حتی در روز افتتاح نمایشگاه آثارم شرکت نمی‌کنم، چون معتقدم آنها برای دیدن کارهایم می‌آیند و با من کاری ندارند.»

صدای تو خوب است رضا حاجی آبادی سهراب سپهری

در این روایت جنبه‌های مختلفی از زندگی هنری سهراب به اختصار بازتاب پیدا کرده و همین باعث شده است نقاشی‌ها و زاویه دید هنری او به این ترتیب به قالب یک روایت مکتوب فرو برود. این زاویه دید هنری بدون تردید در گام اول از زیستمان و محیط پیرامون سهراب برمی‌خاسته است: «خانه ما بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت.» و از دیگر سو حاصل زیستن با پدری که خود دستی در هنر داشت: «پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار می‌نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد.» عشق به نقاشی اما برای سهراب شاعر در نوجوانی مجازات و اندوه هم به همراه داشت: «در مدرسه تنها یک‌بار چوب خوردم. آن هم به جرم نقاشی. آن روز کتاب من باز بود، اما چیزی نمی‌خواندم، دفترچه‌ام را روی کتاب باز کرده بودم و نقاشی می‌کردم. داشتم یک تکه ابر می‌کشیدم که باران ضربه بر سرم فرود آمد. فریاد معلم بلند بود که «کودن همه درس‌هایت خوب است. عیب تو اینست که نقاشی می‌کنی...» کاش زنده بود و می‌دید که هنوز هم این عیب را دارم.» عیبی شریف که برای سهراب همراه بوده است با یک آگاهی عمیق از ویژگی‌ها و تاریخ هنر اصیل ایرانی، آگاهی و شناختی که در این مصاحبه نیز به کرات رخ نموده و گاهی هم همراه شده با نظرهایی بعضا تند درباره هنر دوره قاجار مثلا «نقاشی ایران تا پیش از رخنه هنر غرب از دو عیب بزرگ (پرسپکتیو و تلفیق) بری بود.

نگارنده مینیاتور دور و نزدیک را یکسان می‌دید و دل از هیچ نقشی برنمی‌کند او چیزی را از خود دور نمی‌نشاند. شب نقاشی ما روز روشن بود. «شب روشن عارفان بود.» صورتگر ما را غم دورماندگی از اصل بود. با زوال دولت صفوی هنر ایرانی رو در پستی نهاد و هنر نگارین کردن کتاب از رونق افتاد. نگارگری قاجاری جز مولدی [...] نیست، چراکه رخساره‌سازی به راه و رسم اروپایی کم‌کم نضج گرفت. محمد غفاری و شاگردانش تقلیدگر شیوه چهره‌گشایی غربی شدند و از روی بی‌خبری ته بساط سنت نگارگری ما را برچیدند.» سهراب این نگاه نقادانه را نه فقط نسبت به هنرمندان عصر قاجار که نسبت به هنرمندان هم‌روزگار خود نیز دارد: «در کشور ما نقاش به همین دلخوش است که سالی دو یا سه کار از خود به یادگار بگذارد نه کوششی می‌کند و نه مطالعه‌ای.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...