همیشه رسول | اعتماد


«شلوارهای وصله‌دار» نخستین کتاب رسول پرویزی است که نخستین بار در سال ١٣٣٥ چاپ شده است. بیست داستان کوتاه که در مجلات و روزنامه‌های آن زمان منتشر شده بود در این کتاب جمع‌آوری شده‌اند. پرویزی در مقدمه‌ای که بر چاپ اول کتاب نوشته است عنوان کرده که تعدادی از داستان‌هایش را از این کتاب حذف کرده چرا که به گفته او «آنها مربوط به دوره دیگری است آن دوره که خیال می‌کردم هدفی در کار است و بعد معلوم شد همه‌اش کشک بود و ول‌معطل بودم. شاید مربوط به دوره آزادگی بود و اکنون مرتجعم» سماجت فریدون کار که دو سال با پرویزی کلنجار رفت باعث شد تا او راضی شود بقیه داستان‌ها را چاپ کند. اگر پشتکار و تشخیص درست فریدون کار در چاپ این داستان‌ها نبود اکنون ادبیات فارسی یکی از بهترین آثار خودش را در اختیار نداشت.

شلوارهای وصله‌دار رسول پرویزی

پرویزی داستان‌هایش را با زبانی ساده و بی‌پیرایه نوشته است. اهمیت زبان در خلق داستان را به اشتباه آسان و سهل نگرفته بلکه از آن به شکلی روان و ممتنع استفاده کرده است. ساده نوشتن را کسر شأن ندانسته و قدرت داستان‌نویسی‌اش را در ساد‌ه‌نویسی نشان می‌دهد. او عبارات را از میان کلمات نامانوس و قلمبه نگذرانده و به دور نوشته خود سیم خارداری از ابهام و قلمبه‌نویسی نکشیده است. او بر این عقیده بود که «باید به زبان مادری نوشت؛ سهل و ساده و بی‌پیرایه آن طور که می‌گوییم بنویسیم نه به طریق رمل و اسطرلاب». داستان‌های شلوارهای وصله‌دار نشان می‌دهد او به آنچه گفته است در کارش هم وفادار مانده است. قصه‌های این کتاب فضا و اتمسفری جنوبی دارد. توصیف درخشان و زیبا از جغرافیا و همچنین خلق و خوی و ظاهر شخصیت داستان‌هایش در خلق اتمسفر جنوب و حس شدن آن کمک کرده است.

«روزهای آخر تابستان بود. هوای دشت گرم و مه‌آلود و خفه بود. زمین تفتیده بود و می‌جوشید. هرم گرما مثل آتش دوزخ بدن را می‌چزاند. بدتر آنکه باغ‌های خرما را آب داده بودند، مه گرم و نفس‌بری از وسط درختان نخل برمی‌خاست و گرداگرد ده را می‌گرفت. هنوز هوا روشن بود و اشعه خورشید مثل سوزن طلایی به چشم می‌نشست». (قصه شیر محمد)

در قصه «زار صفر»، صفر را اینچنین توصیف می‌کند «صفر قدی بلند داشت، چهار شانه بود، کوهی را به جای تنه روی پا می‌کشید، سیه چهره تند بود، آفتاب سیاه ترش کرده بود، وقتی می‌خندید دو رج دندان سفید وسط لب‌های کلفتش مثل آفتاب وسط روز چشم را می‌زد، بسیار نر و بزن بهادر بود، یک تنه صد مرد بود، سر نترس و جنگجو و لجوجی داشت.»

یکی دیگر از مولفه‌هایی که نویسنده در خلق داستان‌هایش به آن توجه می‌کند، ریتم است. در قصه زار صفر برای ساختن فضایی هیجانی و پرکشش جمله‌ها را کوتاه و ریتم‌شان را تند می‌کند. «نفهمیدم چه کردم از هول و خشم دست خودم و مادرش که خود را روی او انداخت بریدم، نمی‌دانستم چه می‌کنم. خون در قلبم می‌جوشید، پیش چشمم سیاهی می‌رفت، خون فواره می‌زد، اما افسر صدایش بلند نبود...»

رسول پرویزی کودکی‌اش را در فقر گذراند. از آن جان سالم به در برد. آن را نوشت تا بماند برای روزگاران بعد، که ماند. در کنار نوشتن به سیاست هم پرداخت. نماینده چند دوره مجلس شد. اما خودش دوست داشت و می‌خواست که رسول قصه‌هایش باشد که شد.

«اکنون بلند قدان مدارس عشایری چون مرا می‌بینند در میان مهاجران و کوچ ایل با گرمی نگاه‌شان جان و تنم را از مهر و عاطفت خود گرم می‌کنند و می‌گویند نویسنده «قصه عینکم». اینان مرا هرگز صاحب کار و شغل و مقام نشناختند و چه خوب کردند. اینان در گرمی مهر چشمان سیاه‌شان به من آموختند که باید همیشه «رسول» باشم.»

رسول پرویزی ٥٨ سال عمر کرد. به غیر از تکه سنگی که در حافظیه شیراز نشانی از او دارد، دو کتاب هم نام او را زنده می‌کنند. «شلوارهای وصله دار» و «لولی سرمست». آثارش تصویری است از سیاهی روزگاری که او در آن می‌زیست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...