علامه طباطبایی چهره‌ای دوست‌ داشتنی هم در میان حوزیان و تحصیلکردگان مدارس سنتی و هم در بین روشنفکران و دانشگاهیان است. بسیاری از روشنفکران معاصر درباره سیره عملی و ویژگی‌های شخصیتی او خاطرات شیرین و جذابی روایت کرده‌اند، یکی از مشهورترین آنها، خاطرات زنده‌یاد داریوش شایگان از جلساتی است که در دهه 1340 با حضور علامه و پروفسور هانری کربن، فیلسوف مستشرق معاصر فرانسوی در خانه ذوالمجد طباطبایی برگزار می‌شد و در آنها اساتید و علما و روشنفکران نام‌آوری چون محمدکاظم عصار، بدیع‌الزمان فروزانفر، سیدجلال‌الدین آشتیانی، محمد معین، مرتضی مطهری و... حضور داشتند.

علامه طباطبایی اقیانوس علم و معرفت محمد کریم پارسا

به تازگی نیز کتاب کم حجم اما خواندنی و جذابی با عنوان «اقیانوس علم و معرفت» در احوالات علامه سیدمحمدحسین طباطبایی نوشته محمدکریم پارسا به همت دانشگاه علامه طباطبایی و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی منتشر شده است. نویسنده این کتاب یکی از شاگردان علامه است که در سال‌های پایانی عمر زندگی نویسنده المیزان یعنی سال‌های 1354 تا 1360 با او مراوده داشته و محضرش را درک کرده است. نویسنده در مقدمه تاکید می‌کند که این کتاب، رمان نیست و نگارنده رمان‌نویس نیست و از کتاب‌های رمان خوشش نمی‌آید و اضافه می‌کند «بعضی مطالبی را به عنون روش زندگی حضرت علامه نوشته‌اند که بالقطع و الیقین و بلاشبهه و لااشکال از واقعیت و حقیقت دور است و سزاوار است که گفته شود رمان نوشته‌اند.» او سپس می‌نویسد که مطالب کتاب خود را بدون هیچ گونه تکلف نوشته نه اینکه خیالاتی در ذهن باشد و از داستان‌های گذشتگان که شنیده، خیالاتی به هم رسانیده و بخواهد بر علامه طباطبایی تطبیق بدهد.

شیوه نگارش این خاطرات، شباهتی به زندگی‌نامه‌ها یا خاطره‌نویسی‌های جدید ندارد و بیشتر شبیه تذکره‌نویسی‌های قدما درباره بزرگان است مثلا در جای جای کتاب، تعابیری مشابه این می‌خوانیم:«این ناچیز محمدکریم پارسا می‌گوید» یا «نویسنده گوید» و کل کتاب نظم زمان شناختی یا روش‌مند ندارد یعنی نویسنده بعد از اشاره به نحوه آشنایی خود با علامه و راه یافتن به محضر او، زندگینامه خودنوشت علامه را می‌آورد و بعد بدون نظم و ترتیبی مشخص، خاطراتی از او و درباره او نقل می‌کند.
در نظر اول این شیوه قدمایی کتاب ممکن است برای مخاطب امروزی کتاب‌های زندگینامه‌ای و شرح خاطرات، خسته کننده و عجیب بنماید اما اگر با این سبک نگارشی کنار بیاییم، می‌توانیم به زوایای کمتر بیان شده زندگی علامه، خلق و خو و شخصیتش و ارتباط او با سایر علما پی ببریم. البته نگارنده کتاب در بیان خلقیات علامه بسیار محتاط و شاید بتوان گفت محافظه‌کارانه عمل کرده مثلا جایی(ص 173) به صراحت می‌نویسد:«بنده بحث را درباره دکتر علی شریعتی ادامه دادم ولی به خاطر ملاحظاتی این بحث را نمی‌آورم.»

اما در همین مقدار هم می‌توان نکات جذاب و خواندنی بسیاری جست. برای مثال در فصلی از کتاب از مکاشفه علامه در مسجد کوفه سخن به میان آورده یا به جلسات تفسیر اشعار حافظ علامه اشاره می‌کند یا دیوان اشعاری که خود علامه آن را معدوم کرده (ص 171). در جای دیگری از کتاب(ص 161) نظر استاد درباره شاگردانش بیان می‌شود که با توجه به ادعاهایی که بعدا بسیاری در مورد رابطه‌شان با علامه کردند، جالب توجه است: «روزی از ایشان سوال کردم که کدامیک از شاگردان شما واصلند؟ به خدا رسیده‌اند؟ ایشان فرمودند: «هیچ‌کدام»، عرض کردم: چرا؟ فرمودند: خدا نخواست.» یا در جای دیگری (ص 174) نظر علامه راجع به فخررازی که او را یک «ملای بی‌ربط» می‌خواند که «در فلسفه کامل نبوده» و می‌گوید: «تفسیرش اتفاقا راجع به علم کلام است. خوب هم نیست» (همان). البته این دست اظهارنظرها و دیدگاه‌ها باید به ‌طور جدی مورد نقد و بررسی قرار بگیرد و صرف ادعای نویسنده برای استناد آنها به علامه کفایت نمی‌کند به خصوص که در بالای همان صفحه 174 صراحتا بیان می‌شود که علامه مخالف اظهارنظرهای تند و صریح نسبت به شیخ بهایی به عنوان یکی از علمای اسلام است. کوتاه سخن آنکه کتاب «اقیانوس علم و معرفت» اطلاعات و داده‌های جالبی درباره یکی از مهم‌ترین چهره‌های فکری معاصر ارایه می‌کند اما چنانکه رسم اهل تحقیق است نباید این سخنان را به عنوان حقایق غیرقابل انکار در نظر گرفت و آنها را صرفا روایت نویسنده از چند سال معاشرت با علامه طباطبایی در نظر گرفت.

اعتماد

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...