داوران تاریخ | شرق


«مایرهولد وسط صحنه خالی، روی یک صندلی چرت می‌زند. دختر جوان بیرون می‌آید. به‌آرامی مایرهولد را تکان می‌دهد. رفیق مایرهولد...» نمایش‌نامه «ریچارد سوم اجرا نمی‌شود» [Richard III n'aura pas lieu, ou, Scènes de la vie de Meyerhold] ماتئی ویسنی‌یک [Matei Vișniec] این‌طور آغاز می‌شود.

ریچارد سوم اجرا نمی‌شود» [Richard III n'aura pas lieu, ou, Scènes de la vie de Meyerhold] ماتئی ویسنی‌یک [Matei Vișniec]

این نمایش‌نامه، یک برداشت آزاد از آخرین کابوس مایرهولد است در 1940، قبل از کشته‌شدن در زندان. مایرهولد، کارگردان مطرح تئاتر و «پدر تئاتر بیومکانیک» اینجا خود به شخصیتی نمایشی بدل شده، در زمانی که می‌خواست «ریچارد سومِ» شکسپیر را روی صحنه ببرد. ویسنی‌یک، تکه‌هایی از این مقطع زندگی مایرهولد را روایت می‌کند و روایتی از مقاومت‌های مایرهولد در برابر سیستمِ بسته استالینی می‌سازد. از پرده سوم ریچارد سوم خود به صحنه می‌آید تا تقدیرِ اجرای اثری را که نام او را بر خود دارد، رقم بزند و از اینجا فضایی سورئال بر نمایش حاکم می‌شود. «ریچارد سوم با لباسی مربوط به دوره خود و غوزی بر پشت، از حمام بیرون می‌آید. می‌لنگد، دست‌هایش خون‌آلود است. به مایرهولد نزدیک می‌شود.»

یک هفته است که مایرهولد نمایش خود را در برابر کمیسیون بررسی اجرا می‌کند. «بعدِ کمیسیون اول کمیسیون دوم بود... بعدش هم کمیسیون سوم شروع شد... و هنوز هیچ سؤالی نکرده‌ن...» فرمانده کمیسیون مایرهولد را در کنار مردانی چون بولگاکف و گورکی، «داوران تاریخ» می‌خواند. «شما قدرت فسادناپذیر خلقین.» مایرهولد منتظر است بعد از چندین‌وچند بازبینی احضار شود برای سؤال و جواب. فرمانده معتقد است آنچه دیده تنها یک نمایش نیست، یک پیشرفت تاریخی است. «باید پرده از تاریخ برداشت، رفیق ولودآ...» در پرده سوم، ریچارد سوم مایرهولد را خطاب می‌کند که «بهت که گفته بودم. الان وقت خوبی برای اجرای ریچارد سوم نیست... تو خطرناک شدی ولودآ..» مایرهولد اما کوتاه نمی‌آید: «ولی ریچارد سوم که یه نمایش‌نامه ممنوع نیست! تو کشور ما دارن شکسپیر رو تو مدرسه و دانشگاه درس می‌دن... تو همه‌ی کتابخونه‌های عمومی می‌شه پیداشون کرد... حتا تو همه کتابفروشی‌ها...»

در صحنه بعدی نور تندی بر چهره مایرهولد می‌افتد، انگار کمیسیون دارد از او بازجویی می‌کند. «صدای ماشین‌تحریر قدیمی جهنمی و وحشتناک است.» رئیس کمیسیون عکسِ شکسپیر را به مایرهولد نشان می‌دهد. «خودشه دیگه، نه؟» مایرهولد تأیید می‌کند. «ولی می‌گن هیچ‌کدوم از این پرتره‌ها معتبر نیست... این رو هم می‌دونستین که دست‌نوشته‌‌ی نمایش‌نامه‌هاش رو نداریم؟... انگار یک شبحه این آدم...» بعد دو مرد به صحنه می‌آیند. ریچارد سوم مات‌ومبهوت وسط صحنه ایستاده به مأموران پاک‌سازی صحنه خیره مانده. «ما از طرف خدمات پاکسازی ایدئولوژیکِ ظاهر اومدیم.» ریچارد سوم سراسیمه می‌رود به کمک مردها که مجموعه‌ای از سلاح‌های قرون وسطایی و نشان‌های خانوادگی را روی صحنه می‌چینند. «من هیچ کاری نکرده‌م‌ها! پاکِ پاکم! فقط از ایده‌های کثیف کارگردان اطاعت کرده‌م.» در صحنه آخر باز هم مایرهولد وسط صحنه روی صندلی نشسته و چرت می‌زند که صدای ماشین‌تحریر مثل مسلسل شروع می‌کند به ترق‌وتروق. انگار تفنگ‌هایی نامرئی به مایرهولد شلیک می‌کنند. همه‌جای دیوار عمق صحنه با گلوله سوراخ‌سوراخ می‌شود، اما تیری به مایرهولد نمی‌خورد. سکوت. و تمام.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...