زمان بازدهی حوزه آموزش طولانی است و بههمینخاطر ایده نوسازی از بالا با اعمال زور را مطرح میکردند... اگر ما ملتی داشته باشیم که جاهل باشد، آنگاه استبداد بر او تداوم پیدا میکند... آنهایی که میفرستیم خارج تحصیل میکنند و برمیگردند، حتی اگر ترقیخواه، مشروطهخواه و آزادیطلب باشند، وقتی با وضعیتی روبهرو میشوند که نمیتوانند در آن کاری کنند، ناامید میشوند... سعی میکند رضاشاه، استبداد و سلطنت را بلاموضوع کند.
بازنمایی جمهور مردم در سازمان دولت | شرق
نشست نقد و بررسی کتاب «اقتراح تعلیم ابتدایی یا تعلیم عالیه (مجله آینده 1305-1304)» که از سوی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده است، هفته گذشته در محل این پژوهشکده برگزار شد. در این نشست ابتدا قاسم زائری، گردآورنده و نگارنده کتاب، درباره چرایی انتشار این اثر صحبت کرد. در سال 1304 تا 1305 اقتراحی در مجله آینده و برخی مجلات دیگر درباره آموزش ابتدایی و آموزش عالی مطرح شد که در سالها و دهههای بعد محققان مختلفی به آن رجوع کردهاند. عمده کاری که نگارنده در این اثر دنبال کرده، برجستهسازی این اقتراح و توجه به آموزش عالی است و در همین زمینه مقدمهای نیز بر کتاب نوشته که دو هدف دارد؛ نخست اینکه این اقتراح را بهمثابه متنی که در یک لحظه تاریخی معین ظهور پیدا کرده، برجسته کند و دوم اینکه توضیحی درباره محتوای این اقتراح بدهد؛ اینکه چه کسانی در این اقتراح شرکت کرده و چه دیدگاههایی را در مورد تعلیم عالیه یا تقدم و تأخر آن نسبت به تعلیم ابتدایی مطرح کردهاند. در ابتدای دوره رضاخان که بحث نوسازی دولت و جامعه در ایران مدنظر نخبگان قرار میگیرد، دو راهبرد اصلی مطرح میشود؛ یکی نوسازی به واسطه آموزش و دیگری نوسازی با اعمال زور. در مجلات آن زمان مشخصا در این مورد بحث میشود. برخی بر این نکته تأکید میکردند که زمان بازدهی حوزه آموزش طولانی است و نمیتوانیم صبر کنیم تا نسلی تربیت شود که بخواهد در نوسازی مؤثر باشد و بههمینخاطر ایده نوسازی از بالا با اعمال زور را مطرح میکردند. گروه دیگر معتقد به نوسازی به واسطه آموزش بودند. نویسنده تلاش کرده در این گروه اخیر، دیدگاه ابوالحسن فروغی (برادر محمدعلی فروغی و از مؤسسان مدرسه عالی دارالمعلمین) را از دیگران متمایز کند و به نقد دیدگاه «غربگرایانه» حسن تقیزاده پرداخته است. در ادامه جلسه، ابراهیم توفیق و رضا ماحوزی به نقد و بررسی محتوای کتاب و مقدمه نگارنده پرداختند و در انتها پرسش و پاسخ با حضور شرکتکنندگان در جلسه حضوری و مجازی برگزار شد. آنچه در ادامه میخوانید، مشروح سخنرانی ابراهیم توفیق در این نشست است.
جمعآوری اسناد مربوط به این اقتراح از سوی دکتر زائری برای من این امکان را فراهم آورد که بتوانم مجموعه این بحثها را در یک اثر واحد مطالعه کنم. ایشان در مقدمه با ارجاع به پاسخهای اقتراح، تفسیری از خود ارائه دادهاند. من با این قرائت موافق نیستم و مشکلهای متعددی با آن دارم. اگر بخواهم در یک جمله صورتبندی کنم، به نظر من مقدمه ایشان یک تفسیر «حالگرایانه» از گفتوگویی است که در بحث مجله آینده در سالهای مهم 1304 و 1305 که حکومت پهلوی شکل میگیرد، آمده است. من میخواهم تقیزاده را برجسته کنم. مدتهاست با این ایده درگیرم که به تقیزاده جفا کردهایم و آن تصوری که از او داریم، نارواست. وقتی این مقدمه را خواندم، دوباره این حس در من تقویت شد که تصویری که از تقیزاده داده میشود، چقدر اشتباه است. بحث من این است که در آن بستر تاریخی، طرح مسئله اصلی مربوط به وضعیت را به طور مشخص تقیزاده انجام میدهد، نه ابوالحسن فروغی.
نقدی کلی که به مقدمه دارم، این است که حالگرایانه (Presentist) است. چیزی را که الان دعوای ماست، میبرد به یک مقطع تاریخی که دعوایش هنوز این نیست. ممکن است نشانهای ببینید از دعوایی که امروز وجود دارد؛ مثل بومیسازی، دعوای شرق و غرب و مجموعه کلیدواژههایی که ذیل این تفسیر قرار میگیرد. ممکن است ردپایی از این مجادله امروزی را که بهخصوص بعد از انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی برجسته شد، در آن زمان هم ببینید؛ ولی به نظرم آن زمان اصلا مسئله این نبود. ردپاهایی وجود دارد ولی این ردپاها ضمن اینکه ممکن است شباهتهایی بین این جمله یا آن جمله وجود داشته باشد، هنوز نسبتی ندارند با آن چیزی که امروز مواجه هستیم. حتی شاید بشود نشان داد که تولد آن چیزی که ما اینجا با آن مواجه هستیم، آنجا دارد اتفاق میافتد. چرا؟ من تمرکزم را میگذارم روی فروغی و تقیزاده. طبعا عیسی صدیق، نفیسی و... هم خیلی مهم هستند؛ ولی چون نویسنده این تقابل را برقرار کرده که تقریب ذهن صورت بگیرد، من هم روی این دو نفر متمرکز میشوم. در این دو نفر اشتراکاتی وجود دارد و آن اشتراکات بنیادین هستند. همه اینها و این دو به طور خاص از ایده ترقی حرکت میکنند؛ یعنی آن چیزی که به هم متصلشان میکند، ایده ترقی است. این ترقی در غرب اتفاق افتاده؛ در اروپایی که با آن مواجه هستند. در واقع مرکز عالم فرنگ است. در این مورد مطلقا تفاوتی بین آنها وجود ندارد. از آنجا دارند به وضعیتی نگاه میکنند که عقبافتاده است و باید کاری برایش کرد. شما بهدرستی مطرح کردید که شاید این تقابل را بشود در آن بازه زمانی در آغاز سده مطرح کرد که آموزش و تربیت ملت در درجه اول اهمیت قرار دارد، نه با ضرب و زور این کشور را به قافله تمدن رساندن.
بر سر اینکه باید به قافله تمدن رسید، این دو نفر با هم اشتراک دارند و بر سر اینکه در غرب این ایده اتفاق افتاده و ما ناچاریم با آنجا مواجه شویم، اتفاق نظر وجود دارد. عیسی صدیق در بحث خود چیزی را برجسته میکند که به همان صورت باقی مانده است. یک جمله معروف از تقیزاده از بستر خود خارج میشود که ما باید از سر تا پا، روحا و جسما مثل اروپا شویم. این را برجسته میکند و میزند به صورت تقیزاده و از آنجا به بعد هم ما آن را گرفتهایم و زدهایم به سروصورت تقیزاده. در واقع در سروصورت رویکردی که از دهه 1340 به بعد شکل گرفت؛ یعنی از زمانی که بحث بازگشت به خویشتن، غربزدگی و... مطرح شد، از آن به بعد جبههبندیای امکانپذیر شده که فرا افکنده شده به خود لحظه تاریخی که اینها دارند در آن بحث میکنند. برای همین میگویم یک بازنمایی اینجا وجود دارد که در قرائت شما هم دیده میشود. در اینجا آن وقت شباهتها نادیده گرفته میشود. گویا ما تقیزادهای داریم که میخواهد کشور را غربگرایانه، جسما و روحا تبدیل کند به اروپا و هیچ عنایتی به آنچه خود ما داریم، یعنی این تمدن تاریخی ایران، در ذهن او نیست و میخواهد سر تا پا ما را فرنگی کند. نقطه مقابلش کسی را داریم که از یک سنت دفاع میکند؛ از یک سنت شرقی و اسلامی و ایرانی و میگوید اگر ما میخواهیم به ترقی هم برسیم، باید از پیونددادن این دو به وجود بیاید. این تقابل، تقابل درستی نیست؛ چون در تقیزاده هم شما نقطه مقابلی در این موضوع نمیبینید. او دارد به وضعیتی حمله میکند که در آن عقبماندگی ممکن شده. او در یک فضای گفتمانی بحث میکند که فروغی هم در آن فضا بحث میکند. تقیزاده و فروغی در یک فضای گفتمانی قرار دارند و در واقع تفاوت ویژهای با هم ندارند.
اعاده حیثیت از تقیزاده
من قدری اشتراکات را برجسته کردم تا برسم به نقاط افتراق بین این دو. اگر این اشتراکات وجود دارد، یعنی نمیشود تقیزاده را متهم به غربزدگی کرد و فروغی را مثلا حامل گفتمان بازگشت به خویشتن که در دهه 40 با فردید، شایگان و... شروع میشود. ما هنوز با چنین تیپی در فروغی مواجه نیستیم. چنین دعوایی هنوز به هیچ شکل حضور ندارد. چه دعوایی وجود دارد؟ زمینه چیست؟ سر چه چیزی دارند دعوا میکنند و چگونه میشود نقاط افتراقشان را استخراج کرد؟ به نظرم اینجا از نوع طرح مسئله تقیزاده شروع کنیم و اینکه چگونه سخنش را به پایان میبرد. او در سهگانهای که در پاسخ به این اقتراح نوشته، بحثش را با مشروطه تمام میکند و نقطه تعیینکننده بحثش این است که با وجود اینکه چه کسی کجا ایستاده، اصولا این بحث امکانپذیر شده؛ چون انقلاب مشروطه اتفاق افتاده است. من قدری جفاکاری در مقدمه کتاب دیدم. در صفحه 39 مقدمه میگویید فروغی دارد توجه میدهد نسبت به مسئله مستبد منور (رضاشاه)، یعنی کسی که دارد به قدرت میرسد یا به قدرت رسیده و الان دارد شاه میشود. جالب است که شما یک جمله از فروغی بیرون میکشید و این لحظه را برجسته میکنید؛ ولی کل بحث مفصل تقیزاده که دقیقا هیچ چیزی جز این را نمیگوید، مطرح نمیکنید.
او میگوید چرا ایده تمرکز داشته باشیم؟ نقدی که میکند، این است که آموزش تربیت عامه ارجح بر تربیت و تحصیلات عالیه است و بحث خود را اینگونه مستدل میکند که اگر ما ملتی داشته باشیم که جاهل باشد، آنگاه استبداد بر او تداوم پیدا میکند و استبداد منور هم در آن امکانپذیر میشود. روی این زمین که البته نخبهگرایانی دارد، بهعنوان جاهل ارزیابیاش میکند (یعنی مردمانی که احتیاج به تربیت دارند)، حتی نخبگانی که مشروطهخواه و ترقیخواه و ضداستبداد باشند نیز عملا امکان این را نخواهند داشت که مسیر دیگری را طی کنند. دعوای او روی این بحث بنا شده که اتفاقا در سال 1304، یعنی تاجگذاری رضاشاه، طرح میکند که چگونه ما باید ملتی داشته باشیم که استبداد را ناممکن کند. او در بستر مشروطه فکر میکند که چرا مشروطه موفق نشد. تاکتیکهای مختلف را بررسی کرده؛ اینکه باید به ایلات و عشایر رجوع کرد، به علما رجوع کرد و... هیچکدام از اینها ثمربخش نبوده و همه زمین میخورد. من وقتی دارم اینها را برجسته میکنم، به این معنا نیست که خودم موافقش هستم. میخواهم بستر تاریخی را برجسته کنم که در چه زمینی دارد دعوا صورت میگیرد. او میگوید تمام اقداماتی که کردیم، به این ختم نشد که مشروطه را محقق کنیم. به خاطر اینکه یک پاشنهآشیل وجود دارد: ملت تربیتشدهای نداریم که ایده ترقی به این معنا در او نشسته باشد تا بعد بتواند مشروطه را محقق کند. مسئلهاش اصلا نه مستبد منور است، نه سلطنت است، نه چیزی دیگر. در واقع در لحظهای که سلطنت پهلوی دارد به قدرت میرسد، او میگوید چه کنیم که مستبد منور ناممکن شود.
این به نظر من اساس بحث تقیزاده است که در این کتاب گم میشود و میرود ذیل اینکه او غربگرایانه اروپا را گرفته و میخواهد ما را مثل اروپا کند. درحالیکه تقیزاده در برخی موارد فرنگیمآبان و فکلیها را نقد میکند. تصویری که از تقیزاده وجود دارد، این است که او خودش رأس فکلیهاست. درحالیکه اینجا دارد به طور مصرح و مشخص فکلیها را نقد میکند. میگوید فکلیها چه کسانی هستند؟ آنهایی که میفرستیم خارج تحصیل میکنند و برمیگردند، حتی اگر ترقیخواه، مشروطهخواه و آزادیطلب باشند، وقتی با وضعیتی روبهرو میشوند که نمیتوانند در آن کاری کنند، ناامید میشوند و این عملا این زمینه فکلیشدنشان است؛ چون نسبت به زمینی که میخواستند در آن تغییر ایجاد کنند، ناامید میشوند. ما نمیتوانیم درباره تقیزاده این بحث را بکنیم که گرفتار غربزدگی است و به میراث ملی توجهی ندارد. اصلا به نظر من طرح مسئله اشتباه است. در این مورد فروغی هم نقدی بهجز این ندارد. فروغی هم دقیقا دارد همین نقد را میکند. به یک معنا فروغی میخواهد آن سنت را از دست بهاصطلاح سنتگرایان دربیاورد و فرهیخته کند و در خدمت ساختن دولت قرار دهد. توجه تقیزاده چندان به این وجه نیست. نه اینکه آن وجه را نمیشناسد، به این وجه چندان توجه نمیکند؛ چون آن را تجربه کرده و تنش به تن انقلاب مشروطه خورده و بهعنوان یکی از مهمترین آدمهای انقلاب مشروطه دارد از منظر انقلاب مشروطه بحث را مطرح میکند.
نفس مشروطه در مقابل ایده تنظیمات
به این موضوع توجه نمیشود که از نظر تقیزاده وقتی درباره ترقی و پیشرفت کشور حرف میزنیم، باید به سراسر کشور نگاه کنیم. نمیشود فقط از تهران به قضیه نگاه کرد. باید به عموم نگاه کرد و آن وقت نقاط مختلف کشور مهم میشوند. این نگاه آدمی است که در انقلاب مشروطه در مجلس اول و دوم مهمترین نماینده مدافع ایده انجمنهای ایالتی و ولایتی بوده است. از این بحث میخواهم به چه نتیجهای برسم؟ میخواهم دو لحظه را برجسته کنم؛ یعنی بگویم که آنها دارند در بستر انقلاب مشروطه بحث میکنند، نه در دعوای شرق و غرب. بر سر اینکه باید به غرب برسیم، توافق عام وجود دارد. بر سر ایده ترقی توافق عام وجود دارد. اما اختلاف کجا به وجود میآید؟ به نظر من اختلاف در دو نگاه است. اگر بخواهم از مفهومسازیهای توکلیطرقی استفاده کنم، ما اینجا با تقابل ایده پدر تاجدار از یک طرف و نفس مشروطه از طرف دیگر روبهروییم.
تقیزاده همچنان برجستهترین نماینده نفس مشروطهخواه است. توکلیطرقی میگوید تا قبل از انقلاب مشروطه ما وضعیتی داریم که تلاشی صورت میگیرد به سمت اینکه شاه را تبدیل کند به یک پدر تاجدار کشور که فرزندان خودش (کشور و ساکنانش) را هدایت کند به سمت آینده بهتر. در واقع شاه باید در جایگاهی قرار گیرد که دولت مدرن، دولت-ملت را امکانپذیر کند. ایده اصلاحات امیرکبیر و تنظیمات سپهسالار در واقع سوگیریشان این است که این اتفاق بیفتد. وقتی که عملا در دو دهه آخر ناصرالدینشاه این مسئله با معضل روبهرو میشود، آرامآرام زمینههای شکلگیری آن چیزی به وجود میآید که توکلیطرقی اسمش را میگذارد نفس مشروطهخواه؛ یعنی نفسی که دارد نگاه را از بالا برمیگرداند به ملت. به ملت نگاه میکند و میخواهد ملت را به بازی بیاورد. از طریق ملت میخواهد دولت مدرن را بسازد. تقیزاده یکی از مهمترین نمایندگان این نفس است. این سوژه است که دارد تلاش میکند چنین چیزی را ممکن کند؛ اما فروغی در کجا قرار میگیرد؟ فروغی به نظر میآید همچنان در بستری قرار گرفته که از بالا به پایین نگاه میکند. اگر از این منظر به قضیه نگاه کنیم، نزاع میان تربیت عامه و تحصیلات عالیه بازتولید دعوایی است که در آن مقطع تاریخی اتفاقا بر سر این موضوع صورت میگیرد که از بالا به پایین نگاه کنیم یا اینکه نه، پایین را هنوز بهنوعی در ذهن داشته باشیم؛ هرچند مشروطه شکست خورده است. ایده تربیت از پایینی که تقیزاده مطرح میکند، تلاشی است در راستای همچنان زندهنگهداشتن نفس مشروطهخواه در مقابل نگاهی که در واقع میتوانم بگویم از همان منظر پدر تاجدار و از منظر تنظیمات دارد نگاه میکند. فروغی در سنتی بحث میکند که پیشینهاش برگردانده میشود به امیرکبیر، سپهسالار و صدراعظمهایی که نماینده ایده تنظیمات و اصلاحات بودند. او هم در ادامه همان نگاه است که با توجه به جایگاه خانوادگیاش اصلا هم چیز عجیبی نیست. اینها دو گرایش هستند. دارم یک چیز را برجسته میکنم و آن اینکه دعوای آنها شرق و غرب نیست، دعوای اسلام و اروپا نیست، دعوای مشروطهخواهی و تنظیمات است که در اینجا نقش بازی میکند. این تفاوتی است که به نظر من در اینجا نقش بازی میکند و فکر میکنم در قرائت شما این موضوع زیر گرفته میشود و ما عملا دیگر این لحظه را نداریم.
میخواهم صحبتم را با یک نکته خاتمه دهم که اگر من این تقابل را برقرار کردم، ضمن اینکه ابتدای صحبتم گفتم قصدم این است که از تقیزاده دفاع کنم و این قصد را همچنان دارم؛ ولی در جایگاه تقیزاده خودم را نمیبینم. تقیزاده نماینده یک چیز دیگر هم هست؛ او نماینده نفس مشروطهخواهی است که ناامید شده. نماینده نفس مشروطهخواهی است که خودش را شکستخورده ارزیابی میکند. هنوز ته دلش این است که چه کنیم که پروژه مشروطه تحقق یابد؛ ولی دارد از منظر نخبه ناامیدی به قضیه نگاه میکند که میخواهد از بالا کاری انجام دهد. من با قسمت اول مقدمه شما موافق هستم که در واقع آن چیزی که در آن مقطع وجود دارد و فضای حاکم این است که انقلاب مشروطه شکست خورده است و چه کنیم که در واقع آن پروژه شکستخورده را بتوانیم محقق کنیم. از نظر او ملتی وجود ندارد. ملت را باید ساخت. ملت را باید از چه طریقی ساخت؟ از طریق تربیت باید ساخت. این نگاه از بالا به پایین کاملا در تقیزاده حضور دارد. این در تضاد با چیزی که قبلتر گفتم، نیست. او اصلاحطلبانه کاری را میخواهد از بالا انجام دهد. در این نگاه طبیعتا همسو میشود با عیسی صدیق و فروغی و بقیه روشنفکران آن دوره که از سنت تنظیمات میآیند و پیشاپیش نگاهشان از بالا به پایین بوده است. دارد به آنها نزدیک میشود؛ درعینحال در این نزدیکی تلاش دارد فاصله خودش را حفظ کند که راهی بگشاید به سمت اینکه ملتی داشته باشیم که حتی اگر الان یک مستبد منور دارد میآید سر کار، بتواند در جایگاهی قرار بگیرد که آن را بلاموضوع کند.
به نظر من در لحظه بهسلطنترسیدن رضاشاه، فکر میکند چگونه رضاشاه و استبداد و سلطنت را بلاموضوع کند. این لحظه تعیینکنندهای است که به نظر من در بحث میخواستم برجسته کنم که از دست نرود. من فکر میکنم این آن مدلی از خواندن است که چیزی را از امروز تحمیل نمیکند به گذشته؛ بلکه تلاش میکند از گذشته آن را بخواند؛ باوجوداین نسبتی دارد با لحظه حال. ضمن اینکه من تلاش کردم قضیه را در خود بستر تاریخی بخوانم؛ ولی بینسبت نیست با لحظهای که ما الان در آن قرار داریم؛ یعنی اینجا هم ما با دعوایی روبهرو هستیم میان یک نگاه از بالا به پایین که در واقع نگاه محافظهکاری است که در سنت شرقی و در سنت اسلامی میخواهد خودش را بازتولید کند و در آن مردمان در درجه اول اهمیت قرار ندارند. مردم در این ذهنیت، تودهای هستند که بههرحال احتیاج به نخبگانی دارند که آنها به این سمت یا آن سمت ببرند. برای همین تحصیلات عالیه تعیینکننده است. یک نگاه پدرسالارانه و درعینحال جمهوریخواهانه هم وجود دارد که توجهی به مردم دارد؛ ولی در واقع از موضع ناامیدانه دارد به قضیه نگاه میکند. من اگر بخواهم برای خودم در لحظه حال در این دعوا جایی تعیین کنم، آن وقت برمیگردم به تقیزاده مجلس اول نه به تقیزاده 1304؛ به تقیزادهای که دارد اصل انجمنهای ایالتی و ولایتی را نمایندگی میکند و مسئله تمرکز برایش تعیینکننده است؛ چگونه دولت را سازمان دهیم که پیرامون را له نکند؟ انجمنهای ایالتی و ولایتی بتوانند کنترلی داشته باشند بر مرکز. در واقع جمهور مردم را چگونه در سازمان دولت بتوانیم بازنمایی کنیم. این، آن دعوایی است که از 1304 به بعد به نظرم در سطح روشنفکری ایران و نخبگان ایران گم میشود و هرازگاهی در وقایع تاریخی بروز پیدا میکند؛ مثل 1320 تا 1332، ولی دیگر در دعوای روزمره سیاسی بیانی پیدا نمیکند؛ چون حتی اگر از تقیزاده هم دفاع بکند که من کردم، از تقیزاده 1304 دفاع میکند و نه از تقیزاده 1285؛ از تقیزاده 1285 تا 1290 که باز به نظر من تفاوتی بینشان وجود دارد.