چگونه به رضایت پایدار میرسیم؟ | تجارت فردا
در سیصد هزار سال اول حضور انسان بر روی زمین، این نژاد تازهوارد آرام و هماهنگ با طبیعت زندگی میکرد و داراییهای اندکی نیاز داشت. هر چیزی را با بهترین کیفیت ممکن برای آن زمان میساخت، زیرا میدانست که فقط چیزهای باکیفیت زندگی ما را بهبود میبخشند. مهمتر از همه، همه انسانها کار واقعی و معنادار داشتند: کار یافتن و تهیه غذا، کار کشاورزی، کار ساختن. در سراسر تاریخ اولیه، بحث و دغدغههای زیادی در میان فیلسوفان دینی و اخلاقی در مورد موضوع خوشبختی؛ چه فردی و چه جمعی، وجود داشت. جامعه بهگونهای اداره میشد که تلاش میکرد رفاه عاطفی و مالی ما را در نظر بگیرد.
انسانها آموخته بودند که ساده و با کمترین چیزها، زندگی کنند. از حرص و طمع دوری کنند و افکار حسادتورزانه را که احساس رضایت از زندگی را از بین میبرد، از خود دور کنند. جمعیتها رشد کردند و فناوری به ما این امکان را داد که هم تغذیه کنیم و هم لباس بپوشیم، و سرپناهی برای تعداد پیوسته در حال افزایش نژاد خود فراهم کنیم، با این حال، با هدایت اصول و چرخههای آن، در تعادل با طبیعت زندگی میکردیم. ما به زمین دسترسی داشتیم و در خانوادهها و جوامع خود میتوانستیم رشد کنیم و هر آنچه نیاز داشتیم را بسازیم. اما حدود سیصد سال پیش، شیوه جدیدی برای دیدن جهان در ذهن انسانها ایجاد شد؛ روشی جدید برای نگاه کردن به ثروت افراد و ملتها.
بر اساس اصول سرمایهداری؛ اگر ما بیشتر بسازیم، و مردم را قانع کنیم بیشتر بخواهند، آنگاه میتوانیم ثروت بیشتری بیندوزیم، و اگر میتوانستیم این نیاز، و این تولید و این مصرف را برای همیشه و به شکل مداوم افزایش دهیم، آنگاه افرادی از ما که ثروت داشتیم، میتوانستیم بینهایت ثروتمندتر شویم. مردان و زنان به عنوان موجوداتی زنده و احساسی دیده نشدند، آنها صرفاً واحدهای کار و مصرف شدند که برای رشد ثروت مورد استفاده قرار میگرفتند. بسیاری از افراد در همان سالهای اول نسبت به این دیدگاه و عواقب آن هشدار دادند، اما مخالفت آنها بیاهمیت تلقی شد؛ بسیاری از افراد باهوشی که استدلال میکردند این رشد اقتصادی جدید منافع زیادی برای جامعه ما به ارمغان میآورد (و تا حدی حق داشتند) طرفدار این بازتعریف روابط انسانی با مصرف و تولید بودند و هم بسیاری دیگر که متوجه شدند این وضعیت میتواند به ثروتمندتر شدنشان بینجامد. این روند در ابتدا تا حدودی کُند و نسبتاً خوشخیم بود.
برخی از مالکان و سرمایهگذاران محلی که اولین شکل سرمایهداری را مشخص میکردند، برای اطمینان از سلامت و خوشبختی نیروی کار و جامعه گستردهتر خود، منافع حاصل از سرمایهگذاری رو به رشد به اقتصادهای محلی و بالا بردن استانداردهای زندگی برای بسیاری تلاش کردند. اما همانطور که اقتصاد سرمایهداری رشد کرد، بیتاب و حریص شد، چهره انسانی همدل آن، جای خود را به شکل جهان بیارتباط و بیچهرهای داد که تنها نگرانی آن افزایش سود و ثروت بود. ما بیش از هر نسل قبل از خود لباس داریم. کمد لباسهای خانه ما پر از صدها و در برخی موارد هزاران لباس است. برای برخی افراد یک لباس کاملاً جدید در هر هفته طبیعی است.
بهطور متوسط در بریتانیا ده برابر بیشتر از پنجاه سال پیش، لباس تولید میشود. ما آنقدر لباس داریم که حتی نمیتوانیم نیمی از آنها را بپوشیم و هر سال آنقدر دور میاندازیم که فقط یک نسل پیش کل سیاره را پوشانده باشیم. بین تنها نیم دوجین از برندهای پیشرو مد سریع، هر روز انتخابی از تقریباً ده هزار چیز جدید برای خرید به ما پیشنهاد میشود، که میتوانیم تنها با چند ضربه انگشت خود انجام دهیم. حتی میتوانیم آن را بپوشیم، از خودمان در آن عکس بگیریم، سپس آن را برگردانیم. ما آزادی داریم؛ هم در نحوه و میزان مصرف و هم در بسیاری موارد دیگر. آزادی شخصی برای زندگی در جایی که دوست داریم، زندگی با هرکسی که میخواهیم، زندگی کردن به عنوان هر کسی که مایلیم. ما حق و ابزار ابراز آزادانه خود را داریم، میتوانیم افکار و احساسات خود را از طریق تلفنهایی که در جیب خود داریم به همه جهان منتقل کنیم. اگر احساس بیعدالتی کنیم، میتوانیم آن را اعلام کنیم و اگر بخواهند همه میتوانند آن را بشنوند. ما میتوانیم بهسرعت و ارزان به تقریباً هر جای کره زمین سفر کنیم. ما از همه چیزهایی لذت میبریم که در گذشته فقط ثروتمندترین افراد جامعه از آن لذت میبردند، و از چیزهایی که نمیتوانستند تصور کنند.
اما آیا همه اینها ما را خوشحال کرده است؟ آیا احساس رضایت و ارزشمندی میکنیم؟ آیا ما رضایت پایدار پیدا کردهایم؟ برای اکثریت بزرگ ما پاسخ منفی است. «کمتر: اینقدر زباله نخرید» [Less: Stop Buying So Much Rubbish] درباره این وضعیت و چرایی آن صحبت میکند. نویسنده کتاب پاتریک گرانت [Patrick Grant] یک تاجر در زمینه منسوجات، شخصیت تلویزیونی و نویسنده اسکاتلندی است که در حال حاضر مدیر تولیدکننده پوشاک و منسوجات اجتماعی کوکسون و کلاگ است و فوق لیسانس خود را در رشته مدیریت از دانشگاه آکسفورد دریافت کرده است.
گرانت در «کمتر: اینقدر زباله نخرید»، اگرچه با توجه به حوزه کاری خود تولید لباس را بهطور عمیق پوشش داده است، اما در واقع در مورد شادی انسان صحبت میکند و اینکه چگونه داشتن چیزهای بیشتر زندگی ما را بهتر نکرده است. همانطور که نویسنده میگوید، ما در وضعیت دائمی نیاز هستیم، زیرا خودمان را با افرادی مقایسه میکنیم که خانههای بزرگتر، ماشینهای جدیدتر و جواهرات گرانقیمتتر دارند. این نارضایتی از طریق برندها و تولیدکنندگان تشویق میشود که از ما میخواهند به خرید محصولات آنها ادامه دهیم.
صنعت خودرو آمریکا هر سال خودروهای خود را مجدداً طراحی میکند و خریداران را تشویق به تعویض خودرو خود میکند، در حالی که امکانات آن حتی ممکن است فرقی نداشته باشد و صرفاً ظاهری جدید عرضه شده باشد. مد سریع با سرعتی حتی سریعتر خود را دوباره اختراع میکند. به دنبال سود، تولیدکنندگان در کشورهای توسعهیافته از تولید به وسیله نیروی کار داخلی و در داخل کشور به استفاده از نیروی کار ارزان در خارج از کشور روی آوردند. این از دست دادن مشاغل، اقتصاد محلی کشورها را ویران کرد؛ بهویژه شهرهایی که بر اساس تولید پارچه و پوشاک ساخته شده بودند. در نتیجه انسانها دیگر چیزی نمیسازند، آنها را میخرند. این در حالی اتفاق افتاده است که یادگیری نحوه ساخت اقلامی که استفاده میکنیم و دوست داریم، ممکن است کلید شادی ما باشد. ما از خلق کردن احساس موفقیت میکنیم.
گرانت مینویسد: «مردم در حال انجام معاملات و خریدهای کوچک و عمده هستند... زیرا آنها احساس رضایت مستقیمتری به ما ارائه میدهند، توانایی نگاه کردن به یک روز کاری با رضایت زیاد، دیدن نتیجه ملموس کارمان و این امکان را به ما میدهند که مستقیماً احساس مفید بودن کنیم. اما اگر ما کالاهای مورد نیاز خود را یا حداقل بعضی از آنها را مانند گذشته خود تولید کنیم، به عنوان سازنده، مصرفکننده بهتری هم میشویم. با داشتن چنین تجربهای ما زمان و مهارت لازم برای ایجاد یک محصول خوب را میفهمیم و حاضریم دستمزد عادلانهای برای کار سازنده بپردازیم.»
گرانت در «کمتر...» یک نقشه راه با نکاتی در مورد نحوه ارزیابی برندها و محصولات آنها ارائه میدهد. او توصیه میکند به کسبوکارهایی که تنها یک کالای تخصصی را تولید میکنند و تمایل دارند آن را بهخوبی انجام دهند توجه کنید. و برعکس، هشدار میدهد مراقب شرکتهایی باشید که اغلب محصولات جدید تولید کرده و کیفیت را فدای کمیت میکنند. گرانت همچنین دنیای تولید انبوه را از زاویه دیگری هم بررسی میکند. دهههاست که شنیدهایم تغییر به سمت تولید انبوه، باعث ارتقای کیفیت زندگی شده است، اما گرانت بر این باور است که این وضعیت باعث شده میلیونها نفر امروز هرگز لذتی را که از پوشیدن، استفاده یا زندگی با چیزهای باکیفیت به دست میآید، لمس نکرده باشند. کیفیتی که با افزایش سن کالا حتی افزایش مییابد و کالاها حتی شخصیتی پیدا میکنند که نشاندهنده استفادهکننده و مالک آنهاست.
گرانت بیان میکند که این شخصیت و هویت، لذت بزرگی بوده که امروزه تقریباً هیچکس آن را تجربه نمیکند. کسی متوجه نمیشود دلبستگی به یک لباس یا هر کالای دیگری که برای چندین سال مالک آن بودهاید و حتی شاید خود آن را ساخته باشید چه لذت بزرگ و غیرقابل جانشینی است. در دنیای امروز نباید به کالاهایی که استفاده میکنید وابسته شوید. چون عمر بسیار کوتاهی دارند. علاوه بر این با خرید چیزهای ارزان و بیکیفیت، میلیونها نفر از شانس انجام کار و پاداش محروم میشوند. با داشتن درخواست خرید (و البته نیاز به خرید) کمتر میتوانید نیازهای خود را از تولیدکنندگان محلی تامین کنید، صنعتگران واقعی که دیگر در دنیای تولید انبوه ناپدید نشدهاند.
با حمایت از صنعتگران، پولی که میپردازید کاری بسیار بیشتر و مهمتر از فقط خرید کالا انجام میدهد. شما از اقتصاد محلی حمایت خواهید کرد و کمتر نیاز به کالای جدید خواهید داشت، زیرا چیزی که میخرید با کیفیت و خوب ساخته شده و برای سالها و گاهی اوقات چندین دهه عمر میکنند.
علاوه بر این با خرید بیشتر ما طبیعت را آلوده میکنیم. حیات وحش ما مملو از زبالههایی هستند که ما تولید میکنیم، در بسیاری از سواحل بیشتر از شن یا سنگریزه، پلاستیک وجود دارد. کوههایی از لباسهای مصنوعی که درست کرده و دور ریختهایم، حجم عظیم پلاستیکی لزج برای حرص و طمعمان، اکنون آنقدر انباشته شدهاند که از فضا قابلمشاهده هستند. ما خاک، دریاها و رودخانههای گرانبهای خود را با ترکیبات مواد شیمیایی که برای تولید لباسهایمان و همه چیزهای دیگری که با کمترین فکر میخریم، مسموم میکنیم.
ما هوایی را که تنفس میکنیم آلوده میکنیم، در حالی که انتشار گازهای گلخانهای از طریق صنعت مد سریع نفتی بهطور قابلتوجهی به تغییرات آبوهوا دامن میزند، که اثرات آن بهسرعت فاجعهبار میشود. ما باید این روند را متوقف کنیم. گرانت عقیده دارد، تغییر از یک اقتصاد کمارزش، کمکیفیت و پرمصرف به یک اقتصاد باارزش، با کیفیت بالا و کممصرف، جامعه و محیط زیست ما را متحول خواهد کرد. زندگی با کمتر اما بهتر، ما را سالمتر، ثروتمندتر (نسبتاً) و شادتر میکند.
نویسنده استدلال میکند که با خرید اجناس محلی و باکیفیت میتوانیم مشاغل بسیار ماهرانه و با رضایتمندی را در سراسر اقتصاد ایجاد کرده و چرخه نیمقرنی افول اقتصادی را معکوس کنیم. آلودگی و زبالههایی که ایجاد میکنیم به میزان قابلتوجهی با تغییر روند مصرف کاهش خواهد یافت. گرانت بیان میکند که در حوزه مد و لباس که تخصص وی محسوب میشود، این آلودگی بهراحتی میتواند 90 درصد یا بیشتر کاهش یابد. به این ترتیب ما میتوانیم هم نابرابری ثروت و هم درآمد را کاهش دهیم و شروع به التیام شکستگیهای موجود در جامعه کنیم و جوامع منسجمتر، عادلانهتر و با مشارکت بیشتر را بازسازی کنیم. البته گرانت همچنین تاکید میکند که منظور وی (آنطور که احتمالاً مخالفان تلاش میکنند القا کنند) بازگشت به قرن مثلاً شانزدهم نیست: «شاید به دهه 1950 برویم؛ زمانی که رابطه بین کیفیت و ارزش و تعداد چیزهایی که داشتیم به نظر میرسید در نوعی تعادل است.»
وی میگوید، ما باید راههای جدیدی برای شاد کردن خود پیدا کنیم. مد و یک سبک زندگی لوکس، در دهههای اخیر به عنوان راهی برای افزایش شادی به ما فروخته شد. اما دیگر باید متوجه شده باشیم در جامعهای که زندگی تجملی دائم و عمداً و به منظور تحریک مصرف از دسترس ما خارج میشود، هرگز نمیتوان به شادی دست یافت و این روند فقط ما را مضطرب و ناراضی خواهد کرد. آیا میتوانیم در عوض، شادی جدید و دائمیتری را در جایی دیگر، به دور از مصرف، پیدا کنیم؟ از طریق داشتن کار لذتبخش خوب که زندگی خود را حول آن شکل دهیم؟ از طریق توجه به این احساس که فقط لذت بردن از لذتهای ساده در زندگی کافی است؟ به نظر گرانت، شادی ناشی از دانستن این موضوع است که ما از طریق بها دادن به مهارت و کار سخت، در حال بهبود زندگی افرادی هستیم که در جامعه ما زندگی میکنند. «کمتر...» علاوه بر اینکه تاریخچه صنایع دستی، مد و خرید از قرون وسطی تا امروز را پوشش میدهد، نگاهی به زندگی گرانت و اشتیاق مادامالعمر او به لباس دارد.
بهطور کلی، پیام اصلی کتاب امید است: با وجود اینکه فروشگاههای بزرگ و برندهای تجارت الکترونیکی خواستار بیشتر (محصولات بیشتر و فروش بیشتر) هستند، ما میتوانیم در حالی که اقتصادمان شکوفا میشود، با کمتر خوشحال باشیم. کسبوکارهای کوچکی که محصولات خوب و باکیفیتی میسازند که عمر طولانی دارد، از جمله شرکت پاتریک، کوکسون و کلاگ گواه این موضوع هستند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............