چون کشتی بی لنگر | شهرآرا


«بندر» نام کوچک کودکی است که در بند اعدامی‌های یکی از زندان‌های مخوف بغداد در دوران دیکتاتوری صدام به دنیا می‌آید. به دنیا آمدن او درست هم زمان است با به دارکشیده شدن مادرش، که زنی است کُـرد و شیعه از نژاد «فیلی»؛ نژادی که صدام به چهار دلیل از آن‌ها نفرت داشت ــ اینکه شیعه‌اند و کُردند و ایرانی‌اند و بخش عظیمی از بازار بغداد زیر دست آن‌ها بوده است(ص۳۹۴)ــ و آن‌ها را وا می‌داشت که خاک عراق را ترک کنند یا ــ دراصطلاح ــ «نفی بلد» می‌کرد.

خلاصه رمان بندر فیلی» [به‌ندر‌هر فه یلی] بختیار علی

رمان، داستان غم انگیز زندگی «بندر فیلی» [به‌ندر‌هر فه یلی] است از لحظه تولد در سال1980 تا ماجراهای مربوط به حمله دوم آمریکا به عراق و سرنگونی صدام در ۲۰۰۳میلادی؛ داستانی پرماجرا، تکان دهنده و آکنده از آنات درخشان داستانی که بخش اعظم آن در همان زندان محل تولد بندر می‌گذرد، درکنار زندانی‌های محکوم به اعدام و زندان‌بان‌هایی که تا سال‌ها، تنها آدم‌هایی هستند که بندر در اطراف خود می‌بیند. در ادامه ضمن مرور خلاصه داستان ــ البته بازهم بدون لودادن اصل و پایان آن ــ به چند نکته درباره زبان و ساختار رمان اشاره خواهم کرد.

همان طور که عرض کردم، بندر در زندان به دنیا می‌آید، مادرش را حین تولد از دست می‌دهد و از نعمت داشتن پدر نیز بی بهره است. (البته در اواخر رمان متوجه می‌شویم که پدرش کیست.) او، که بنابه دستور مقامات حکومتی حق خارج شدن از بند اعدامی‌ها را ندارد، در کودکی از دیدن چیزهای ساده‌ای مانند آسمان، خورشید، درخت و حتی بچه خردسالی شبیه خودش محروم است. یکی از صحنه‌های تکان دهنده در همان اوایل رمان، صحنه‌ای است که زندان بان‌ها او را، که هنوز به هفت سالگی نرسیده است، نخستین بار به اتاق اعدام می‌برند تا از نزدیک شاهد به دار آویخته شدن محکومان باشد؛ «اولین چیزی که بندر در آن اتاق مشاهده کرد، پله بود. تا آن زمان، پله ندیده بود.»(ص۵۱)» این جمله ــ که عجیب یادآور صحنه‌ای از رمان مشهور «اتاق»(و اقتباس سینمایی آن) است و درک نکردن شخصیت کودک آن اثر از «ارتفاع»ــ به روشنی نشان دهنده وضعیت اسف بار بندر است؛ وضعیتی که در سراسر رمان و به شیوه‌های گوناگون ادامه می‌یابد؛ البته گاهی همراه با تابیدن شعاع‌هایی هرچند ضعیف از نور و انسانیت.

یکی از این شعاع‌ها تصمیمی است که مسئولان زندان برای باسوادشدن بندر با استفاده از معلمان زندانی می‌گیرند؛ البته نظرگاه «فؤاد شبیب»، یکی از این معلم‌ها، هنگام گفت وگو با یکی از زندان‌بان‌ها، جالب توجه است: «بچه باید زود دروغ را یاد بگیرد تا بتواند زندگی کند. من اینجا هستم، سرورم! [در انتظار اعدام شدن] در این سلول، زیرا کسی دروغ به من یاد نداد.»(ص۹۵) فوق العاده دردناک است که این کودک، پس از آشناشدن با پاره‌ای از مفاهیم اولیه مانند تقسیم و دسته بندی، به چنین نتایجی می‌رسد: «بچه حالا فکر می‌کند دنیا از دو نوع بشر درست شده است: کسانی که به دار آویخته می‌شوند و کسانی که دیگران را دار می‌زنند.»(ص۹۶) این وضعیت ناراحت کننده تا زمان حمله صدام به کویت و جنگ اول خلیج فارس بر همین روال است. در آن حمله، که در ده سالگی بندر رخ می‌دهد، بخشی از دیوارهای زندان خراب می‌شود و فرصتی هرچند کوتاه برای رهایی او فراهم می‌آید، اما، به قول شاعر، «فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه»: سفر پرفرازونشیب بندر برای شناخت جهان و انسان البته، بیش از اینکه بیرونی باشد، درونی است. اجازه دهید پرداختن به داستان شخصیت اصلی را همین جا به پایان برسانم و ضمن دعوت شما به خواندن رمان و پیگیری ادامه ماجراها، به چند نکته درباره سبک نویسنده اشاره کنم.

برخلاف رمان‌های پیشین بختیار علی(و به ویژه دو رمان «آخرین انار دنیا» و «شهر موسیقی‌دان‌های سپید» که زبان و لحنی فوق العاده شاعرانه داشتند، به گونه‌ای که در بخش‌هایی از آن‌ها خواننده احساس می‌کرد که درحال خواندن قطعه‌ای از یک شعر است) رمان «بندر فیلی» زبانی سرد، خشک و تعمدا غیرشاعرانه دارد؛ زبانی که اتفاقا در هماهنگی و سازگاری کامل با فضای سرد و خشک رمان است: فضای زندان و بند اعدامی‌های درانتظار به دارکشیده شدن که کم نور است و سرد و خاکستری رنگ و تقریبا عاری از هرگونه رنگ گرم، حتی رنگ سرخ خون(این نکته در طراحی جلد و گرافیک صفحات رمان نیز لحاظ شده است). جالب است که در این آخرین رمان ترجمه شده از بختیار علی، فصل‌ها هم نام ندارند و صرفا با یک شماره(از یک تا ۳۹) مشخص شده‌اند و این درحالی است که ــ مثلاــ در رمان «شهر موسیقی دان‌های سپید»، فصل‌ها نام‌هایی دارند که شاعرانه هم هست؛ مانند «شهناز سلیم و میل بی پایان او برای خفتن در آغوش مرگ»، «شاهرخ شاهرخ و رؤیت او برای دومین بار در باغی غمگین»، «مصطفی شبنم، مردی که در شبی تاریک، پرنده‌ها را دید»، «سفری به درون روح سروان سامر بابلی» و «خداحافظی با ققنوس».

نکته دیگر درباره زبان رمان که می‌توان به آن اشاره کرد، استفاده عامدانه نویسنده از دایره محدودتر و کوچک تری از واژه هاست که بازهم در تطابق کامل است، هم با فضای بیرونی «بندر فیلی» و هم با فضای ذهنی و درونی او که تقریبا در نیمی از داستان، کودکی است خردسال: شخصیت اصلی داستان که در زندان به دنیا آمده و رشد کرده است، مشابه بچه‌های معمولی به مدرسه نرفته و با چند سال تأخیر، اندکی خواندن و نوشتن فراگرفته است. همچنین، ازآنجاکه هم بازی و هم زبان هم سن وسال خود نداشته و عملا تنها بزرگ شده است، طبیعتا اُنس چندانی با کلام و کلمه هم ندارد. در اواخر رمان می‌خوانیم: «فقط بعد از رهایی اش از زندان، متوجه شده بود وارد جهانی شده است که آدم هایش بی وقفه حرف می‌زنند. آدم به کلمات زیادی نیاز دارد تا بتواند زندگی کند.

در زندان به آن همه کلمه نیاز نداشت، اما اینجا احساس می‌کرد نیازی بسیار به کلمات دارد. همه به کلمات بسیار نیاز دارند؛ برخی برای اینکه دروغ هایشان را بهتر پایه ریزی کنند و برخی هم برای اینکه حقیقت را بهتر و دقیق تر نشان بدهند.»(ص۴۱۱) افزون بر تفاوت در لحن و زبان، رمان «بندر فیلی» یک تفاوت مهم دیگر نیز با دو رمان پیش گفته بختیار علی دارد که همانا تفاوت در سبک است: «رئالیسم جادویی» در قبلی‌ها که بخش‌هایی از آن‌ها محل رفت وآمد ارواح و اشباح بود، و «رئالیسم» در رمان فعلی که تقریبا عاری از عناصر ماوراءطبیعی است و نکته پایانی اینکه رمان، ساختاری دوْری و دایره‌ای شکل دارد؛ بدین معنا که با اعدام شروع می‌شود و با اعدام نیز تمام؛ البته در آغاز با اعدام مخالفان حزب بعث و در پایان و پس از سقوط صدام با اعدام خود بعثی ها.

[«بندر فِیلی» با ترجمه مریوان حلبچه ای منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...