هم سفر با 2 ضد قهرمان | شهرآرا


رمان «کینیاس و کایرا» [kinyas ve kayra] از نویسنده اهل ترکیه، هاکان گوندای [Hakan Günday]، سه بخش دارد و دو راوی اول شخص به نام‌های کینیاس و کایرا دارد. این دو ضدقهرمان که در زمان روایت داستان بیست ونه ساله اند، دو دوست قدیمی هستند که از هشت سالگی با هم بوده اند، دوران پر از خلاف و تمرد نوجوانی را باهم پشت سر گذاشته اند و از بیست ویک سالگی، با ترک ناگهانی و بدون اطلاع خانواده هایشان، دوران خون بار و سرشار از خشونت حیات خود به عنوان دو خلاف کار بی رحم را در آفریقا و آمریکای لاتین آغاز کرده اند.

خلاصه رمان کینیاس و کایرا» [kinyas ve kayra] هاکان گوندای [Hakan Günday]

دو هم سفر و همراه در مسیر پرپیچ وخم تباهی که با وجود شباهت‌های فراوان، تفاوت‌هایی بنیادین نیز باهم دارند؛ تفاوت‌هایی که در پایان، دو سرنوشت کاملا متفاوت برای آن‌ها رقم می‌زند.

در بخش نخست رمان، با عنوان «کتاب اول: کینیاس، کایرا و زندگی» که از 26فصل تشکیل شده است، این دو دوست قدیمی، به تناوب و فصل در میان، روایت داستان را برعهده می‌گیرند، به گونه‌ای که راوی فصل‌های فرد کایرا و راوی فصل‌های زوج کینیاس است. این بخش که شامل ماجراهای تبهکارانه آن‌ها در ساحل عاج، لیبریا، غرب آفریقا و سپس مکزیک است، مقدمه‌ای حساب شده و راهگشا به شمار می‌رود برای دو بخش بعدی رمان، به ترتیب با عنوان‌های «کتاب دوم: راه کایرا» و «کتاب سوم: راه کینیاس».

البته از عناوین بخش‌های سه گانه کتاب می‌توان حدس زد که پس از پایان یافتن بخش نخست رمان که حاوی زندگی مشترک این زوج مخوف است، راه آن‌ها از یکدیگر جدا شده است و دو بخش بعدی رمان، شرح روایت‌های عمدتا درونی و ذهنی این دو شخصیت عصیانگر و هنجارشکن اجتماعی است از مسیرهای متفاوتی که برای ادامه حیات و چه بسا مرگ خود برگزیده اند!دراین میان، کایرا که سه سالی در دانشکده پزشکی تحصیل کرده (ص71)، در دوران نوجوانی و جوانی به شدت کتاب خوان و فیلم بین بوده و رؤیای نوشتن یک دایرةالمعارف را در سر می‌پرورانده است (ص121) و بنا به نظر کینیاس، «می توانسته است یک نویسنده چیره دست شود (ص55)؛ یا اگر در زمان مناسب به دنیا می‌آمده، می‌توانسته رهبری سیاسی یا حتی بیشتر از آن باشد و اکنون کارش به جایی رسیده که بازهم بنا به نظر دوستش کینیاس یک لشکر روان شناس هم نمی‌تونن خوبش کنن (ص176)».

البته خود کایرا هم بارها به این نکته اشاره می‌کند که ذهن و درونش مریض است. مثلا در صفحه185 و حین تفلسُف درباره تنهایی، چنین می‌گوید: «البته این را برای افرادی که سلامت روحی و روانی دارند و فقط یک شخصیت درونشان می‌پرورانند، نمی‌گویم. روی صحبتم با انسان‌هایی مثل خودم است که درونشان هزاران روح را حمل می‌کنند.» یا در جایی دیگر، چنین روایت می‌کند: «از انسان و از همه موجودات چِندشم می‌شود. خسته شده ام بس که از خودم متنفر بوده ام و اکنون دیگر هیچ حسی دراین باره ندارم (ص215).» البته کینیاس هم از این نظر، توفیرِ چندانی با کایرا ندارد و به عنوان مثال، در صفحه131 چنین می‌گوید: «حتی می‌توانم صدای چرخیدن زمین را هم بشنوم. مغزم به قدری درد می‌کند که انگار می‌خواهد هزار تکه شود.»

حیف است این نکته را ناگفته بگذاریم که رابطه کینیاس و کایرا رابطه‌ای عجیب و پرفرازوفرود است. این دو که بارها جان یکدیگر را نجات داده اند (ص49)، در مواردی، به روی هم اسلحه نیز می‌کشند (ص12)! به قول کایرا: «بعضی وقت‌ها نسبت به کینیاس آن قدر احساس غریبگی می‌کردم که انگار به عنوان یک مفت سوار بیگانه سرراهی [یا همان اتواستاپ زن] سوار اتومبیلش شده ام. بعضی وقت‌ها هم احساس می‌کردم خدای رؤیاها و آرزوهایم، از دهانِ او با من صحبت می‌کند (ص51).» البته در همان صفحات آغازین رمان، کایرا به نکته‌ای کلیدی از دوران نوجوانی خود اشاره می‌کند: «در مواجهه با موقعیت‌های یکسان، احساساتم با تمام کسانی که می‌شناختم فرق داشت. آیا متفاوت بودم تا متفاوت به نظر برسم یا این گونه متولد شده بودم؟ (ص18)»؛ یا در اواسط کتاب و در قالب یکی از بی شمار حدیث نفس‌های کایرا، هنگام مقایسه خودش با یک خلاف کار دیگر به نام فرناند، می‌خوانیم: «او نیز مانند من برای زندگی آدم‌ها ارزشی قائل نبود و مثل من بی وجدان بود. با این تفاوت که او بعد از تلاش‌های بسیار، انسانیتش را از دست داده بود، ولی من ناقص الخلقه به دنیا آمده بودم (ص380).»

همچنین، رمان سرشار است از اشارات کوتاه و گذرا به اسامی نویسندگان و کتاب‌ها و فیلم‌هایی که ظاهرا در خلق این رمان درخشان مؤثر بوده اند و چنین به نظر می‌رسد که هاکان گوندای، با این اشارات لطیف، ادای دینی کرده است به خالقان آن آثار. به عنوان نمونه، نام بردن از فیلم «پرتقال کوکی» کوبریک در صفحه187، یادآور شخصیت ضداجتماع آن اثر سینمایی و هم ذات پنداری کایرا با اوست، یا اشاره به «بانی و کلاید»، زوج سارق و قانون شکن آمریکایی در صفحه135 که گویی اسلافِ کینیاس و کایرا هستند یا اشاره به کتاب‌های «مارکی دوساد» در صفحه113 و رمان «سفر به انتهای شب» لویی فردینان سلین در صفحه120 که عملا زرادخانه‌های ایده‌های گوندای در خلق رمان حاضرند و بالاخره، شاید از همه جذاب تر، نام گذاری قاتلی مَجار در صفحه326 با نام بِلا است که یادآور کارگردان بزرگ و پریشان مجارستانی، بِلاتار است. همچنین، خالق فیلم متفاوت و هفت ساعته «تانگوی شیطان» که بر اساس رمانی با همین عنوان ساخته شده است، از نویسنده بازهم پریشان و مجار، لاسلو کراسناهورکایی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...