هیچ جنگی توجیهی برای اشک کودکان نیست! | الف


در کشاکش جنگ جهانی دوم میلیون‌ها کودک اهل شوروی جان خود را از دست دادند... کودکان روس، بلاروس، اوکراینی، یهودی، تاتار، لتونی، کولی، قزاق، ازبک، ارمنی، تاجیک و ...» این نقل قول از شماره‌ی پنجم مجله‌ی «دوستی ملل» در سال 1985 به علاوه‌ی پرسش و پاسخی از داستایفسکی چهره‌ی ماندگار ادبیات روسی که به جای پیش‌گفتار عنوان پس‌گفتار کتاب «آخرین شاهدان» [Last witnesses (Последние свидетели)] را به خود اختصاص داده، بهترین و مختصر و مفیدترین معرفی برای این کتاب است. داستایفسکی می‌پرسد: «آیا جهان را، خوشبختی ما را، حتی هماهنگی پایدار را، بهانه‌ای یافت می‌شود که به نام آن شالوده‌ای استوار گردد و از پس آن قطره‌ی اشکی از چشم خردسالی فرو افتد؟» و خود پاسخ می‌دهد: «هیچ تکنولوژی و پیشرفتی، هیچ انقلاب و جنگی نمی‌تواند توجیهی برای فروریختن قطره‌ی اشکی از دیدگان کودکی باشد. همیشه آن قطره‌ی اشک باارزش‌تر و گران‌مایه‌تر است حتی یک قطره اشک.»

آخرین شاهدان» [Last witnesses (Последние свидетели)] سویتلانا آلکسیویچ [Svetlana Alexievich]

سویتلانا آلکسیویچ [Svetlana Alexievich] نویسنده و روزنامه‌نگار اهل بلاروس است که سال ۲۰۱۵ برنده‌ی جایزه نوبل ادبیات شد. آکادمی سوئد وی را به ‌دلیل روایات چندصدایی که مظهر محنت و شجاعت در روزگار معاصر ماست، شایسته‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات اعلام کرد تا به این ترتیب او نخستین نویسنده‌ی بلاروس موفق به دریافت این جایزه شود. وی سال ۲۰۱۳ نیز برنده‌ی جوایزی همچون جایزه صلح کتاب‌فروشان آلمان و جایزه مدیسی شده ‌است. بیشتر منتقدان، آثار ادبی آلکسیویچ را سرشار از بازتاب روحیه‌ی شهروندان روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می‌دانند. «صداهایی از چرنوبیل»، «صداهای شوروی از جنگ افغانستان»، «جنگ چهره زنانه ندارد»، «پسرانی از جنس روی» و «زمان دست دوم» از دیگر آثار این نویسنده است که به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده است.

«آخرین شاهدان» ترجمه همان کتابی از سوتلانا الکسیویچ است که سال ۲۰۱۵ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. آلکسیویچ اولین در این اثر تجربیات کودکانی را گردآوردی کرده که «شاهد» جنگ دوم جهانی بوده‌اند و اکنون از دنیا رفته یا در کهنسالی به سر می‌برند؛ اما قطعاً هنوز خاطرات تلخ و تصاویر دلخراش جنگ را به خاطر دارند. در بیشتر این روایت‌ها، راوی به طرز معجزه‌آسایی از حادثه جان سالم به در برده است. به نظر می‌رسد هدف اصلی از بازگویی وقایع جنگ از زبان کودکان، به هیچ وجه ایجاد حس تنفر نسبت به ملت یا شخص خاصی نبوده؛ بلکه مقصود، هشدار به بشر و یادآوری جنایت‌هایی است که به موجب همین نفرت‌های بی‌دلیل اما ریشه‌دار صورت گرفته‌اند.

«آخرین شاهدان» اثری است که در اوج سادگی، عمق فجایع رخ داده طی جنگ جهانی دوم در بلاروس را برای خواننده ترسیم می‌کند. این اثر برای نخستین بار سال ۱۹۸۵ در اتحاد جماهیر شوروی به چاپ رسید. در آن زمان کشور بلاروس امروزی، یکی از استان‌های شوروی محسوب می‌شد. فیلم مستند «بچه‌های جنگ: آخرین شاهدان» با اقتباس از این کتاب به کارگردانی آلکسی کیتایتسف در سال ۲۰۰۹ ساخته شد و سال 2011 در بخش آزاد رقابت‌های سینمای مستند «انسان و جنگ» در ییکاترینبورگ جایزه ویژه مسابقه را به خود اختصاص داد. ولادیمیر ماگدالیتسِ آهنگساز نیز سمفونی «آخرین شاهدان» را با اقتباس از این کتاب ساخته است.

کتاب شامل 101 روایت خواندنی و اثرگذار است که نویسنده در آنها بدون بهره‌گیری از پیرایه‌های ادبی و با زبانی ساده از درد مردم خود گفته است. آلکسیویچ برای اهالی ادبیات ایران به ویژه مستندنگاران چهره‌ای ‌شناخته‌شده است اما از آنجا که جامعه‌ی ادبی روسیه ژانر مستندنگاری را به عنوان یک اثر ادبی صرف نمی‌شناسد، این نویسنده نمی‌تواند در زمره‌ی داستان‌نویسان روس‌زبان قرار گیرد و به نوشته‌هایش اثر ادبی اطلاق شود. آثار او به دلیل انعکاس تصویر رنج انسان‌ها توجه‌ها را به خود جلب کرده است. وی در «آخرین شاهدان» یک سر و گردن بالاتر از هم‌صنفانش به نوع زندگی، آرزوها، دغدغه‌ها و دردهای افراد پیرامون خود توجه دارد، آنها را می‌بیند و درک می‌کند. افرادی که در سایه‌ی شوم جنگ متولد شده و رشد یافته‌اند. نسل سوخته‌ای که در 1917 به دنیا آمدند و در 1991 از دنیا رفتند. کتاب از پانوشت‌های کامل و قابل توجهی نیز برخوردار است که اطلاعات سودمند و مکملی را درباره‌ی اصطلاحات، اسامی، مناطق جغرافیایی و ... به خواننده ارائه می‌دهد.

در یکی از روایات کتاب «آخرین شاهدان» می‌خوانیم:

«فراموش نمی‌کنم که یک نظامی به طرف مادر آمد و با هم صحبت کردند و تعریف کرد که همه‌ی خانواده‌اش در کراسنادار کشته شده‌اند و او به جبهه می‌رود. رفقایش فریاد می‌زدند و او را صدا می‌کردند تا سوار قطار شود اما او همچنان ایستاده بود و نمی‌توانست ما را ترک کند.
یک دفعه گفت:
- انگار دستتون خالیه. اجازه بدین بن نظامیم رو به شما بدم. من دیگه کسی رو ندارم.
مادر شروع کرد به گریه کردن. من همه چیز را طور دیگری فهمیدم. با داد و فریاد گفتم:
جنگه... همه‌ی خانواده‌ی شما کشته شدن. باید برید جبهه و از فاشیست‌ها انتقام بگیرین، اون وقت شما عاشق مادر من شدین؟ خجالت نمی‌کشین؟!...»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...